پایبندی به اصول: اوه مردی است که در زندگیاش چارچوبهای سفت و سختی دارد و به راحتی از ارزشها، معانی مهم زندگی و باورهایش دست برنمیدارد. او راسخ و استوار است. برایش اهمیتی ندارد که دیگران او را با چه القابی صدا میزنند یا چگونه در مورد او میاندیشند؛ او همچنان ثابتقدم به راه خود ادامه میدهد. او متعهد و وفادار به چارچوبیست که در زندگی برای خودش تعریف کرده و هنگامی که در محل کارش علیه او دسیسهچینی میکنند و دزدی را به گردن او میاندازند او از اصولش دست برنمیدارد. با اینکه مقصر دزدی نبوده است و آگاه است که ماجرای دزدی از کجا نشات میگیرد؛ نمیگوید که چه فردی گناهکار است. او معتقد است که پشت سر دیگران حرف زدن کار درستی نیست و از روی حرف نمیشود حکم داد و به همین دلیل کلمهای از دهانش جاری نمیشود که بگوید دزد فرد دیگریست نه من.
عشق بیقید و شرط: اوه قدردان عشق سونیاست. او فراموشکار نیست. عشق را درک کرده و به خوبی میشناسد. او سونیا را ترک نمیکند چون چیزی بالاتر از سونیا در زندگیاش وجود ندارد که او عاشقش باشد. او بابت اتفاقی که برای سونیا و فرزند متولد نشدهاش میافتد خودش را مقصر میداند و احساس گناه میکند؛ او فکر میکند که آن لحظه و در آن اتوبوس رسم عاشقی را بجا نیاورده چون کنارشان نبوده است. او سونیا را تنها نمیگذارد. بخاطر عشقی که به سونیا دارد همیشه در ذهنش خود را ملامت میکند که ای کاش کنارش نشسته بودم و از او محافظت میکردم. اوه با اینکه همهی کادر پزشکی به او گفتهاند که نگهداری از سونیا با اوضاعی که درگیر آن شده اصلا کار راحتی نیست و اوه از پس آن برنمیآید؛ ناامید نمیشود و از صحبتهای پزشکان و پرستاران بیمارستان عصبانی میشود. او تمام چیزهایی که یک فرد با شرایط سونیا به آن احتیاج دارد برایش در خانه مهیا میکند. حتی زمانی که سونیا تصمیم میگیرد با وجود مشکل نخاعی و ویلچرنشین شدنش آموزگاری را در مدرسهای شروع کند اوه به مدرسه میرود و برایش رمپ درست میکند تا برای رفت و آمد دچار مشکل نشود.
یکرنگی و بیریا بودن: اوه هر کاری که در زندگیاش انجام میدهد از صمیم قلبش است چون کاری خارج از چارچوبی که برای خود تعریف کرده انجام نمیدهد و عمیق به آن اصول، معتقد است. اوه برای خودنمایی و جلب توجه کاری انجام نمیدهد. برایش مهم نیست که دیگران زبان به تعریف او بگشایند یا نه. اوه وقتی که به قصد خودکشی روی ریل قطار میرود و میبیند که مردی ناگهان بدحال میشود و روی زمین میافتد؛ تصمیم به خودکشیاش را به تعویق میاندازد و به کمک مرد میشتابد. او دنبال خبرسازی و معروف شدن نیست. وقتی خبرنگاری پافشاری میکند و با اصرار فراوان از او میخواهد که مصاحبه کند؛ اوه از این کار امتناع میکند چون جان فرد را برای سر زبان افتادن خودش نجات نداده است.
مردی به نام اوه به شما یاد میدهد که چگونه مفاهیم مهم انسانی و ارزشها میتوانند به زندگی افراد جهت دهند. وقتی کتاب را شروع میکنید ناگهان میبینید نگاهتان به کاراکتر اصلی داستان به کلی تغییر میکند. احساس میکنید که اوه خودش را به خوبی در دلتان جا داده است... از ناراحتی اوه ناراحت میشوید... بخاطر نبود سونیا اشک میریزید....و اوه نه تنها برایتان شخصیتی دلچسب با خلقیات خاص میشود بلکه از او درسهای زیادی میگیرید و برای آن مفاهیم و درسها تلاش میکنید .... مفهوم انسانیت...