خلاصه داستان: دنیایی وجود داره که انسانها قادرند عناصر اصلی طبیعت یعنی آب، خاک، هوا و آتش رو کنترل کنند. دنیا به چهار قوم که هرکدوم متناسب با عنصر مخصوص به خودشون رفتار می کنه اختصاص داره و بین همه این ها آواتاری هست که می تونه همزمان به چهار عنصر اصلی کنترل داشته باشه و تعادل دنیا رو نگه داره. حالا این آواتار برای صد ساله که گم شده و قوم آتش با سواستفاده از این موقیعت جنگی رو شروع کرده که صد سال تباهی رو به بار آورده و فقط آواتاره که می تونه دنیا رو نجات بده.
آنگ پسربچه دوازده سالهای که توی یه گوی یخی توی قطب شمال توسط یه خواهر و برادر به اسم ساکا و کاتارا نجات داده میشه و همون آواتار گمشده است.
خب این سریال یه سریال سه فصلی آمریکایی مخصوص بچههاست ولی من سه بار دیدمش و واقعیت اینه که دیدنش خیلی خیلی واجبه. چرا؟ با این بررسی خیلی خیلی مفصل!!! همراه باشید که بدونید چرا این سریال اینهمه نظر منتقدا و البته دل من رو مجذوب خودش کرده!
سریال تو هر قسمت داستان متفاوتی داره ولی همین تفاوتها به یه خط روایی اصلی خدمت میکنند و ذره ذره این دنیای فانتزی رو برای ما میسازند. سریال با یه روند کندتر شروع میشه و ماجرای سفر قهرمانی کاتارا و ساکا و آنگ رو برای یاد گرفتن کنترل بر چهار عنصر اصلی نشون میده. هر فصل متناسب با عنصر مورد یادگیری اسم گرفته. آب، زمین و فصل آخر آتش.
دنیای آواتار آجر به آجر جلوی مخاطب ترسیم میشه. دنیای آواتار دنیای قابل باوریه. همه چیز آجر به آجر درست چیده شده و اصلا دنیای عجیب غریبی به نظر نمیرسه. شخصیتها همه داستان خودشون رو دارن و هیچ کاراکتری غریبه یا فرعی نیست؛ حتی آیرو عموی شاهزاده زوکو با وجود اینکه کاراکتری مکمل برای سیر شخصیتی زوکوست اما اصلا در سایهها پنهان نیست و خودش برای خودش داستانی و رسالتی داره.
این دنیا با تیتراژ اول داستان برامون ترسیم میشه. تیتراژ ساده و قابل فهمه ولی همین ساده بودنش این دنیا رو قشنگتر از قبل می کنه. هر قسمت یه تیکه ازین دنیا و یا یکی دوتا شخصیت رو بما معرفی و تعریف می کنه. هر جزئیاتی که توی داستانها میبینید برای یه هدفی به شما نشون داده شده و قطعا در جایی دیگه نتیجهای در پی داره و بنحوی استفاده میشه. مثلا نحوه خاک افزاری تاف توی فصل دوم و حرفاش و تعلیماش و جزئیاتش توی فصل آخر به آنگ کمک میکنه که پادشاه آتش رو با احساس انعکاس امواج زمین شکست بده. یا لحظهای که اون پیرزن به کاتارا خون افزاری رو یاد میده و بعدا میبینیم که کاتارا ازش روی مردی که فکر میکرد قاتل مادرشه استفاده میکنه. توی صحنه اول وحشت کاتارا ازین قابلیت و ترس و نفرت انگیزی این کار رو میبینیم و بعد میبینیم که درد و رنج انتقام میتونه حتی کاتارای مهربون رو به این درجه از بیرحمی برسونه.
سریال تلاش واضحیزبرای رسوندن پیامش به مخاطب نمیکنه. بدون گفتن حتی یک دیالوگ خاص میشه دید که جنگ چی بدنبال خودش میاره. درد و سختی، نفرت مردم از قوم آتش حتی اگه اون فرد آدم خوبی باشه، ترس، از دست دادن فرزند، مهاجرت اجباری و از دست رفتن عزیزان. محاله با دیدنش از جنگ متنفر نشی و این یعنی هنر. یعنی بدون گفتن مفاهیم اخلاقی رو یاد مخاطب دادن.
مثال دیگه شخصیت زوکوئه. زوکو با وجود شکوه و مکنت خانوادگی یه والد سمی داره که اونو تبعید کرده و اون برای برگردوندن شکوه و دراصل تایید پدرش سه سال از زندگیش به دنبال آواتار بوده. تو سریال میبینیم که رفتارهای پدر زوکو و تبعیض بین بچه هاش چه تاثیری روی زوکو داشته و تاجایی پیش میره که زوکو به پدرش میگه تو هیچوقت پدر من نبودی پدر من آیرو (عموش) اس که همیشه هر زمان بهش نیاز داشتم کنارم بوده. زوکو تو سریال از یه شخصیت بدجنس و شرور کم کم جایگاه خودش رو تثبیت می کنه و حتی یه جایی باهاش همدردی می کنیم تاجایی که تو جدال خوبی و بدیش با کمک آیرو به یکی از قهرمانها تبدیل میشه.
توی دنیای واقعی افرادی که یسری ناتوانی دارند طرد شده و تصور میشه که نمی تونن به دستاوردهای آدمای عادی دست پیدا کنن ولی خیلی از قهرمانهای سریال به نوعی ناتوانی دارند. تاف با وجود نابینا بودن بزرگترین خاک افزاره و زوکو با زخم بزرگ روی صورتش ناجی قوم آتش و معلم آتش افزاری آواتار میشه.
سریال توی پرداخت مفاهیم اخلاقی عالی عمل میکنه. یکی از بهترینهاش نحوه تغییر طرز فکر ساکا از یه فرد زن ستیز و مرد سالار به فردیه که قابلیتها و برابری زنها رو به رسمیت میشناسه. (قسمت 4 فصل 1)
این مساله درباره صحنههای مبارزه هم بخوبی صدق میکنه. تمام حرکتهای عنصرافزاری برگرفته از یسری ورزش رزمی هستند که هر عنصر حرکاتش را وامدار یه نوعی از حرکات رزمی آسیای شرقیه. صحنههای مبارزه خیلی تمیز و با وسواس طراحی شده و گیج کننده و درهم و شلوغ نیست.
شخصیتهای فیلم همراه با گذر سریال رشد پیدا میکنند. تو روند سریال هر کاراکتر با یسری سوال اساسی و کلیدی روبرو میشه. آیا کاتارا میتونه با بلایی که قوم آتش بسرش آورده کنار بیاد و زوکو رو ببخشه؟ آیا ساکا میتونه جایگاهش رو به عنوان کسی که توانایی افزاری نداره تو گروه پیدا کنه؟ آیا آنگ میتونه از پوسته سربه هواش دربیاد و مسولیتهای بزرگتری رو به عهده بگیره؟ آیا تاف میتونه... خب درواقع تاف بنظرم در یک کلام فوق العاده و جذابه و هیچی برای اثبات بما و خودش نداره! همه چی در مورد این آدم معرکه است.
بزارید راجع به زوکو و آیرو حرف بزنیم. بنظرم زوکو بهترین کاراکتر و کاملترین سیر رستگاری رو طی می کنه. تو اولین قسمتها یه پسر پرخاشگره با یه دم اسبی مسخره که حتی عموش هم از اهانتهاش در امان نیست. کم کم ما دردش رو میفهمیم. می بینیم که چرا زوکو با خودش و تصمیماتش درگیره. تو قسمتی که به جزیره و ویلای خانوادگیشون میرن زوکو خودش رو دوباره بازبینی میکنه و بیشتر از قبل باهاش آشنا میشیم. داستان زوکو داستان وفاداری و خیانت و دروغ و صداقته. در کنار زوکو آیرو قرار داره که داستان تکان دهندهاش تو قسمت tales of Ba Sing Se درون اون پوسته همیشه خندون و شوخ و صبور رو نشون میده و درنهایت صحنهای رو میبینیم که دیگه حتی حالت خردمندانه نداره و با لحن التماس از زوکو میخواد که از خودش بپرسه کیه و چی می خواد؟ (که در نتیجه زوکو آپا رو آزاد می کنه). در اصل پستی و بلندیهای احساسی اونا چیزیه که این سریال رو برای بزرگسال هم تماشایی می کنه تا جایی که یه قسمت کاملا به زوکو اختصاص پیدا میکنه. درنهایت موقع سقوط شهر باسینگ سی زوکو به عموش خیانت میکنه (بله بنظرم خیانت اصلی به آیرو بوده نه کاتارا). تو قسمتهای بعدی تو ملاقات توی زندان آیرو از زوکو روبرمیگردونه اما این به دلیل ناامیدیش از زوکو نیست بلکه میدونه خواهرزادهاش توی چه درگیری درونیه اما کمکی از دستش برنمیاد و میبینیم که اشک میریزه. اوج این داستان زمانیه که زوکو اعتراف میکنه که الان همه چی داره اما هنوز هم احساس میکنه گم شده. در واقع آیرو تمام این مدت میدونست که سرنوشت زوکو به آواتار و کمک به اون گره خورده و راهنمایی هاش، اندرزها و همه اعمالش کمکی به زوکو برای قرار گرفتن در مسیر درست بوده.
میتونم ازین سریال و شخصیتهاش حالا حالا حرف بزنم اما از حوصله بحث خارجه پس به همین کفایت میکنم.
سریال سه فصل یعنی 61 قسمت 23دقیقه ای با کارگردانیه Giancarlo Volpe و Ethan Spaulding است.
جوایز: برنده 1 جایزه امی و 7 برد و 6 نامزدی دیگر.
Imdb: 9.2
Rotton tomatos : 100%