سقوط آخرین اثر هنری، معنوی و فلسفی آلبرکامو است که در سالهای انتهای حیاتش شروع به نوشتن آن کرد و هیچوقت فرصت اتمام آن را پیدا نکرد.
آلبرکامو در این اثر انسانی را به تصویر کشیده که با علم و آگاهی کامل دست به آزار خودش میزند و به ترفندهای بسیار خوش منظر که از دور تفریح به نظر می رسند خودش را شکنجه می کند.
متن اصلی این کتاب فرانسوی است و ترجمه های اسپانیایی و انگلیسی خیلی خوبی از آن وجود دارد که کاوه میر عباسی در ترجمه ی روان فارسی این اثر که در نشر چشمه منتشر شده، از آنها بهره گرفته است.
شکل کلی این داستان کوتاه که شمار صفحات آن به دویست نمی رسد دیالوگ دو مرد مسافر است که البته فقط صحبتهای یکیشان، شخص اول ماجرا که خودش را قاضی تائب معرفی کرده و به معرفی این شغل می پردازد، در کتاب آمده است اما هیچ جای ابهام و سردرگمی از بابت نبود دیالوگ مقابل وجود ندارد.
صحبتهای وی دربارهی شغلش که به معرفی بخش های بیشتری از زندگی او و مسائل انسانی و فلسفی میانجامد بسیار روان، ساده، قابل درک و تاثیر گذارند.
بریدهی زیر مثالی از آن است:
« اگر ، به حکم حرفه یا علاقه، خیلی راجع به انسان تامل کرده باشیم، پیش می آید دلتنگ آدمیان نخستین شویم. حداقلش این است که پیش زمینهی ذهنی ندارند. »
این کتاب را به پیشنهاد طاقچه در چالش کتابخوانی مهر ماه ۱۴۰۲ خوانده ام و یادداشت فوق را نیز برای آن نوشتم.
از آنجا که حین نوشتن یادداشت تمرکز کافی در ذهنم احساس نمیکردم امیدوارم پراکندگی و گزافه گویی آن را ببخشید.
انشاالله که با خواندن این مطلب وقتتان را هدر نکرده باشید (: