رمان، طنز، ماجراهای تاریخی از پیرمردی که آدم خیال میکند در اولین روز تولد صدساله شدن به سرش میزند که عمر کوتاه باقیمانده را با دیوانگی و خوشگذرانی طی کند اما هرچه بیشتر درباره ی گذشته اش میخواند، میفهمد که این مرد مجنون بوده و فقط دوره ی کوتاهی از زندگی اش را در حصار قوانین سفتوسخت خانه ی سالمندان شهری در سوئد، معمولی زندگی کرده است.
پدر آلن کارلسن به دلیل مبارزات هنجارشکنانه و طرد شدن از سوی خانواده کشورش را رها میکند و در جریان انقلابی ضد کمونیست در خارج مداخله میکند و چند سال بعد خبر مرگش را برای مادر آلن که از او متنفر است می آورند. مادرش هم چند سال بعد آلن را ترک میکند و او بچه ی بازیگوش و کنجکاو و پرخاشگری میشود که به دلیل سابقه ی ژنتیکی دیوانگی و استعداد خاصی که در ساخت تله ی انفجاری دارد کسی نزدیکش نمیرود. همسایه ای که دو بار جنین گاوش را به خاطر آزمایشهای خانگی آلن از دست داده بود در اولین و آخرین باری که تصمیم گرفت به او اعتراض کند، سرنوشت خودش را به آخر خط و زندگی آلن را به دیوانه خانه و عقیم شدن زیردست دکتری که او را موش آزمایشگاهی میدید، کشاند.
این استعداد آلن در همنشینی با یک دیوانه تر از خودش منجر به کشف فرمول بمب اتم میشود و همین فرمول و دیوانگی های متعدد آلن او را همنشین چرچیل، استالین، ژنرال فرانکو، یوری بوریسویچ، مارشال بریا، هری ترومن و بسیاری دیگر از سران جنگ جهانی میکند و از کشورهای مختلفی مثل چین و ایران و کرهی شمالی و جنوبی و غیره سر درمیآورد و حتی دوباره به سوئد برمیگردد اما بهجای تشکیل یک زندگی آرام دوباره از کشور خارج میشود و بمب اتم را به آمریکا و شوروی و کار خودش را به اردوگاه اجباری گولاگ در شمال روسیه میرساند و آنجا را آتش میزند و فرار میکند.
سوای جنبه ی سرگرمی و طنز داستان، دیوانگی آلن و دردسرخواهی و شخصیت بی حس و بی عقلی که در بیشمار قتل ناخواسته دخالت داشته ولی بابت هیچکدام ناراحت نیست چون اصلا ماجرا را جدی نگرفته و فقط در قله ی هر خطر به این فکر میکند که از این ماجرا هم جان سالم به در خواهد برد، حالا هرطور که باشد، فرار از گولاگ و آتش زدن آن باشد یا با عزت و احترام و پول فراوان راهی کشورش شدن، جالب است و تا حدی رایج. نویسنده در آخرین جمله ی کتاب ثابت میکند آلن هیچوقت آدم عاقلی نبوده و نخواهد بود. زنده ماندن را موفقیت می داند ولی زبان بستن برای جلوگیری از گرفتاری را لازم نمیبیند و اشتباهاتش و عواقل آن ها را شکست نمیشمارد و همه ی این ها از بلاهت نیست از جنون است. آلن ابله نیست مثل شوهر سابق همسرش. او دیوانه است. به عواقب کارش آگاه است و از آن دست نمی کشد. تجربه کرده و عبرت گرفته است و نمیخواهد از آن بهره ببرد و دوباره تکرارش میکند.
خواندن سرگذشت این مجنون جانیِ نسبتاً قابل تبرعه را به همه ی کسانی که نمیدانند رخدادهای عجیب و غریب سیاسی و نظامی در دنیا چطور اتفاق میافتند پیشنهاد میکنم.
این یادداشت را برای چالش کتابخوانی طاقچه در آذرماه سال 1401 نوشته ام، امیدوارم از خواندن آن لذت برده باشید.