مریم کامکار
مریم کامکار
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

فرار از جعبه ی پرنده

راستش را بخواهید من روحیات بسیار لطیف و حساسی دارم (:

آخرین کتاب ترسناکی که خواندم یک رمان نوجوان خارجی بود که البته به نظر خواهرزاده ام که یازده سال از من کوچکتر است اصلا هم ترسناک نبود. آخرین فیلم ترسناکی هم که دیدم میم مثل مادر بود. شاید بگویید میم مثل مادر ترسناک نیست ولی آن سکانسی که نوزاد در گهواره است و گلشیفته فراهانی در اتاق را باز میکند تا به او سر بزند و صورت بچه شکلی عجیب پیدا میکند و گلشیفته از خواب می پرد را من بارها در کابوس هایم دیده ام و از خواب پریده ام بی آن که باردار باشم. درباره ی تعریف کردن از موضوعات عجیب و ترسناک هم باید بگویم آخرین بار دوران دانشجویی در خوابگاه بود که شب از عرفان حلقه صحبت کردیم و من تا طلوع آفتاب فردایش جیغ میزدم. این همه ی کارنامه ی من در مواجهه با ژانر وحشت بود تا پریروز که سراغ جعبه ی پرنده رفتم و سعی کردم یک روزه تمامش کنم که روزهای کمتری درگیرش باشم که در همین یک روز هم رعد و برق زد، هوا سرخ شد، آیفون خانه خراب شد و صداهای عجیب و غزیب از خودش درآورد و بچه ی همسایه زیر راه پله ایستاد یاد خاطرات ترسناک باغ پدربزرگش افتاد و بلند بلند برای دوستش تعریف کرد و من شنیدم اما به هر صورت خواندنش را تمام کردم.

تصویر جلد
تصویر جلد

کتاب جعبه­ ی پرنده نوشته­ ی جاش ملرمن و ترجمه ی فاطمه جابیک که نشر میلکان آن را منتشر کرده است درباره ی دختر جوانی به اسم مالوری است که در یکی از ایالت های آمریکای شمالی با خواهر خود، مستقل از پدر و مادرشان، زندگی می کند. داستان کتاب از اینجا شروع میشود که همزمان با مواجهه ­ی مالوری با بارداری ناخواسته­ اش، سلسله اتفاقاتی، ابتدا در کانادا و سپس در ایلات های شمالی آمریکا به ترتیب می افتد و کم کم به آن ها نزدیک و تبدیل به یک اپیدمی وحشتناک، مرگبار و ناشناخته می شود که انسان ها برای مقابله با آن باید از قوه ی بینایی خودشان دست بکشند که بسیار دشوار است و به همین دلیل افراد زیادی قربانی می شوند. مالوری برای فرار از این شرایط مراحل زیادی را طی می کند از جمله، انکار، استرس، ترس، پناه بردن به دیگران، زایمان وسط حادثه، مبارزه برای آینده ی بچه ها، درخواست کمک، تنهایی و بالاخره اجرای نقشه ی فرار که در طی این مراحل اتفاقات بسیاری برای او و همراهانش می افتد که بسیار خواندنی است. جمله ی زیر هم یک برشی از کتاب است که هم شخصیت گوینده ی آن و هم خود جمله بسیار برایم جالب بود:

«...

دیدگاه من انقدر ایالتیه که تا خبری نزدیک خونه ی من اتفاق نیافته، نگرانش نمیشم.

...»

توصیفات نویسنده از فضا، اتفاقات و چالش های شخصیت داستان اگر چه جزئی و کامل نیست اما سرعت داستان و ابهامات موجود در وقوع بخشی از اتفاقات به خوبی باعث انتقال حس ترس و سردرگمی مالوری می­شود و به طرز قابل قبولی ناتوانی او در کنترل شرایط را به تصویر میکشد.

با سرچ اسم کتاب در اینترنت متوجه شدم فیلمی هم با اقتباس از آن ساخته شده است که روحیات من گنجایش تماشای آن را ندارد اما اگر این توانایی در من بود حتما سراغش میرفتم تا ببینم شخصیتهای عامل اپیدمی در فیلم چطور به تصویر کشیده شده اند. با توجه به توصیفات کم نویسنده در کتاب احتمالا دست فیلمنامه نویس برای اطلاق این شرایط آخرالزمانی به روایت ها و افسانه های مختلف بسیار باز بوده است.

این یادداشت را برای چالش کتابخوانی طاقچه در خردادماه 1402 نوشته ­ام. امیدوارم خواندن آن وقتتان را هدر نکرده باشد (:

https://virgool.io/p/bjt4bxmghgk9/%C2%AB%D8%AC%D8%B9%D8%A8%D9%87%E2%80%8C%D9%BE%D8%B1%D9%86%D8%AF%D9%87%C2%BB%D8%B1%D8%A7%D8%A7%D8%B2%D8%B7%D8%A7%D9%82%DA%86%D9%87%D8%AF%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%81%D8%AA%DA%A9%D9%86%DB%8C%D8%AF
https://taaghche.com/book/55003


جاش ملرمنچالش کتابخوانی طاقچه
عالم از ناله ی عشاق مبادا خالی/که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید