»
- تو هنوز و مثل روزهای اول به این حکومت و این نظام معتقدی؟
- البته، اگر نبودم که اینجا نبودم، در سیاهکل یا پشت ساوالان تو بودم.
- بسیار خب چه مشکلی دارد که ما ضمن این که به چیزی معتقدیم و به آن اعتماد داریم، از بیم آن که مبادا آنچیز زمانی مورد تهاجم قرار بگیرند، سقوط کند، بیاعتبار شود یا از راهی که ما قبول کردهایم منحرف شود، مراقبتهای ویژه را رها نکنیم؟
- مانعی ندارد.
- پس چه مانعی دارد که ما همچنان بر سر بحثهای پرشورسیاسیمان بمانیم و آموزشهای مبارزاتیمان را رها نکنیم؟
- به عنوان مخالف بالقوه؟
- ابداً. به عنوان انسان ایرانی. ما برای اثبات اعتقاد و موافقتمان رای میدهیم، در تظاهرات شرکت میکنیم، با مخالفات بحثهای منطقی میکنیم، به تولید ملی کمک میکنیم، در کلاسهای مبارزه با بیسوادی درس میدهیم و خیلی کارهای دیگر را با صمیمیت انجام میدهیم و برای اینکه مبادا فرو برویم و باز به همان جایی برویم که در گذشته بودیم، به عنوان یک جناح ارزشمند نگران آینده، تحلیل گروهی را رها نمیکنیم. عیبی دارد؟
»
از نادر ابراهیمی پیش از این هیچ کتابی نخوانده بودم. یک عاشقانهی آرام، بار دیگر شهری که دوستش میداشتم، چهل نامهی کوتاه به همسرم و سه جلدی آتش بدون دود در کنج کتابخانهام خاک میخورد و من هربار چشمم بهشان میخورد با خودم میگفتم به آن گوشهی سبیل فرخوردهی نادر ابراهیمی میآید عاشقانه نوشته باشد؟ ولی نوشته بود.
یک عاشقانهی آرام اولی بود. هم زیاد تعریفش را شنیده بودم، هم زیاد جلوی چشمم بود. توی کتابخانهی خانهام، ویترین کتابفروشی مورد علاقهام، لیست کتابهای چالش طاقچه و کتابهای نشان کردهام هم بود. شروع به خواندنش کردم. آبان ۱۴۰۱ وسط این اوضاع انقلابِ تخیلی و خطر تجزیه و ترور و تلخی روزگار و نشستم و از عاشقانههای دو مبارز انقلابی که بعد از پیروزی از کمونیست بودن توبه کردند ولی مبارز ماندند خواندم و چقدر خوشحالم که جزء آدمهایی به حساب میآیم که عسل و گیله مردش را خواندم و با برنامهریزی هفتگیشان زندگی کردم و به شیوهی اعتراض آدمهای آن روزهای خیابان انقلاب که در برابر حملهی مغولها کتاب بردند و زیربغل گیلهمرد را گرفتند، به عسل باردار که بچهی اولش را در دفاع از همسرش داد و بعد از پیروزی به جای سوگواری و ناله و زاری که شاید حقش هم بود، به خیال تولید و مبارزه با گرانی و روزمرگی بود، به دختر عسل که شبیه گیله مرد و پسری که عین خود عسل تربیت شده بود افتخار کردم.
این روزها از این آدمها کم میبینم. آنهایی که هزینه بدهند، بایستند، بروند و برگردند و از یک عمر مبارزه فقط ۱۵ روز اول برایشان سخت باشد و الباقی را در دنیایی که خودشان میسازند لذت ببرند و تفریح کنند.
یک عاشقانهی آرام نادر ابراهیمی واقعاً آرام است. سر حوصله و منطقی است اما عاشقانه و احساسی و گرچه در تعبیر قراردادی واژهها منطقی و احساسی بودن معنی ندارد اما نادر ابراهیمی عاشقانهاش را آرام و منطقی نوشته است. من خیلی خوشبختم که در این برههی زمانی با این تصویر از یک زندگی معمولی و عاشقانه و غیرتکراری دو مبارز که حتی اگر روزی به اشتباه کمونیست بودهاند، از مبارزه دست برنداشته و به رخوت و سستی و نق و ناله نیافتادهاند، آشنا شدم.
این پست را برای چالش کتابخوانی طاقچه در آبان ۱۴۰۱ نوشتهام.