« ...
هرکس باید خودش معنای زندگی را پیدا کند و مسئولیت آن را بپذیرد. اگر در این امر موفق شود، با وجود همه ی تحقیرها باز هم رشد خواهد کرد. فرانکل به این گفته ی نیچه علاقه ی خاصی دارد: «کسی که چرایی برای زندگی کردن دارد، از عهده ی چگونگی آن بر خواهد آمد.»
...
برای اولین بار در زندگی ام حقیقتی را دریافتم که شاعران بسیاری آن را به شعر درآوردهاند و اندیشمندان بسیاری آن را غایت فرزانگی نامیده اند. آن حقیقت این است که عشق والاترین هدفی است که انسان در جست و جوی آن است.
...»
بریده ی فوق از کتاب انسان در جست و جوی معنا نوشته ی ویکتور فرانکل است که آن را، از روی ترجمه ی علیرضا ارجاع، بعد از گوش دادن به کتاب صوتی جنگ چهره ی زنانه ندارد، خواندم که سرتاسر روایت زندگی مصیب بار زنان روس در جنگ جهانی دوم بود و تنها در بخش انتهایی آن اشاره ای به اردوگاه های کار اجباری و اسرا شد. روایت سرگذشت فرانکل در انسان در جست و جوی معنا، برایم در حکم مکمل روایت جنگ چهره ی زنانه ندارد بود.
کسی که این کتاب را معرفی کرد گفته بود درباره ی امید است. خیال کردم با خواندن آن حس خوب و امید بیشتری به زندگی در این دنیای بزرگِ تو خالی خواهم داشت ولی در واقع اینطور نبود. راستش را بخواهید برعکس هم بود و تا چند روز بعد از تمام کردن کتاب ترجیح دادم تنها باشم، بخوابم و ماجراهای آشویتس و سایر اردوگاه های کار اجباری را فراموش کنم. برایم عجیب بود که چطور ذهن فرانکل وسط آن ماجراها درگیر لوگوتراپی یا همان معناشناسی و تدوین مکتب جدیدی در روانشناسی بوده است. جملاتی که حین روایت درباره ی معنای زندگی و امید گفته بود به شعار پوچ و دروغی شبیه بود که فقط یک امید واهی ایجاد می کردند تا زندانی دست از تلاش برای زنده ماندن نکشد. متوجه نشدم در این مکتب برای یک زندانی پیر یا ناتوان که قرار بود به اتاق گاز یا کوره های آدم سوزی فرستاده شود دانستن معنای زندگی چه فایده ای دارد و امید به چه چیز را در او ایجاد میکند؟ یا مثلا خود فرانکل اگر حین اسارت از پایان زندگی معشوقه ای که به امید دیدار او می خواست زنده بماند، اطلاع پیدا می کرد چه اتفاقی ممکن بود بیافتد. بعد از اتمام روایت دوره ی اسارت، در بخش دوم کتاب فرانکل تخصصی تر درباره ی مکتب ابداعی خودش، معناشناسی، توضیح داده و حتی بر چند تفاوت آن با سایر روشهای درمانی و مکاتب دیگر و نظریات فروید هم با ذکر مثال تاکید کرده است که این بخش را من به عنوان مخاطب عامه که مطالعه ی تخصصی در زمینه ی روانشناسی نداشته ام خیلی خوب متوجه نشدم و نکته ی جدیدی در این بخش ندیدم و فقط تلاش بیشتر نویسنده برای جا انداختن معناشناسی به عنوان یک روش درمانی با استناد به اینکه این روش روی خودش امتحان شده است، واضح بود اما به هر صورت خواندن آن خالی از لطف نیست به خصوص که علیرضا ارجاع ترجمه ی ساده و روانی از آن تهیه کرده است. این یادداشت را برای چالش کتابخوانی طاقچه در فروردین 1402 نوشته ام. امیدوارم خواندن آن وقتتان را تلف نکرده باشد.