کارآفرینی کلمه بسیار پرمفهومی است که نه تنها معانی و تعابیر مختلفی از آن می توان بیان کرد بلکه دعوت جامعه به تلاش برای کارآفرین شدن چالش های بسیاری دارد.
یکی از تلاش های کارآفرینان فعال در حوزه های فعالیت اجتماعی نشان دادن مسیر کارآفرینی به علاقمندان این حوزه است. چه بسیار سمینارها و دورهمی هایی حضور داشته ام که کارآفرینان دیگر به عنوان سخنران بر پشت تریبون رفته اند و آنقدر مسیر کارآفرینی را ساده و جذاب بیان کرده اند که نه تنها همه را جذب به کارآفرین شدن می کنند بلکه کارآفرینان دیگر را به این فکر می اندازند که آیا این همه مشکل و سختی فقط برای من بوده است؟ این شور و هیجان سخنران، واقعی است؟
من مریم کهزاد ، امروز برآن شدم به عنوان یک بانوی کارآفرین، گوشه کوچکی از آنچه بر من گذشت در این مسیر را بیان کنم؛ باشد که عزیزان علاقه مند به این حوزه با چشمانی باز در این مسیر قدم بردارند.
علاقه ی شدید من به یادگیری از کودکی به قدری بود که امروز که می اندیشم، تا قبل از نوجوانی خاطراتی غیر از درس خواندن و تلاش به یادگیری به یاد نمی آورم. کمی از سبک و سیاق کودکان هم سن و سال خود دور بودم و هیچ علاقه ای به برنامه کودک و بازی های ساده مثل خاله بازی و لی لی و... نداشتم؛ و جالب آنکه برای کودکان کوچک تر از خود قصه و داستان تعریف می کردم و این بهترین تفریح من در آن دوران بود.
در سن نوجوانی در تمامی مقاطع تحصیلی نفر اول کلاس و مدرسه بودم و لوح های بسیاری در مسابقات علمی، منطقه ای و استانی دریافت کردم. یکی از افتخارات خانواده ام در آن زمان حضور در مدرسه من بود، چرا که می دانستند برای تقدیر و تکریم دعوت شده اند، نه برای مشکلات انضباطی و ... . در زمان تعیین رشته دبیرستان، کامپیوتر را انتخاب کردم؛ چرا که برایم جذابیت بسیار داشت. جزء اولین خانواده ها بودیم که کامپیوتر به خانه ی ما راه پیدا کرد و من ماه های اول تمام داستان های کودکی خود را در فایل های کامپیوتری تایپ می کردم و از صدای کلیدهای کیبورد بسیار لذت می بردم.
بعد از ورود به دانشگاه، نگاه من به واحدهایی که می گذراندم متفاوت از نگاه دوستانم بود. علی رغم اینکه اکثر واحدها تئوری بودند اما من کتاب های بیشتری در خصوص دروس عملی می خواندم تا بتوانم در عمل مطالب را بیاموزم. یکی از خاطرات آن زمان خواندن کتاب حدود 400 صفحه ای در خصوص SQL بود که منابع در مورد آن کمیاب بود، اما من این کتاب را از استادم یک هفته به امانت گرفتم و در عرض یک هفته نه تنها همه کتاب را خواندم بلکه از بخش های مهم آن یادداشت برداری کردم. در دانشگاه نه تنها شرکت در جشنواره های علمی جزئی از فعالیت هایم بود، بلکه برای کسب درآمد، پروژه های دانشجویی مقاطع بالاتر را آماده می کردم که اکثرا پروژه های تخصصی برنامه نویسی بودند.
در سن 19 سالگی با یکی از جوانان بسیار نخبه و کاربلد در زمینه برنامه نویسی ازدواج کردم؛ مهندس حمیدرضا مسائلی. داستان این ازدواج و فعالیت های کاری و تحصیلی ما دو نفر در آن دوران کوتاه اما شیرین، بسیار مفصل است که شاید پرداختن به آن خود چند ده دلنوشته شود؛ اما نقطه تاسف بار آن، درگذشت نابهنگام این عزیز بود که نه تنها مرا از نظر عاطفی که از نظر کاری و پیشرفت تا چندماهی رنجور کرد.
امروز که به مسیر زندگیم می اندیشم نقطه ی شروع پیشرفت کاری خود را از زمانی می دانم که متوجه شدم باید بدون تکیه به دیگران روی پای خودم بایستم و تمام آرزوهایی که داشتم را به تنهایی محقق کنم. اما نه تنها جامعه که اطرافیان نیز موافق حضور پر رنگ من در حوزه های جدی اجتماع نبودند و البته که برای خودم هم آسان نبود. من در آن ایام از ساعت 4 صبح بیدار بودم و در خانه کار می کردم تا هوا کمی روشن شود و سریعا به شرکت بروم. حالا دیگر من فقط یک برنامه نویس نبودم، من مدیر یک تیم تخصصی 5 نفره بودم که خود دغدغه ها ی بسیاری داشت. در یک ساختمان اداری بزرگ همیشه آخرین نفری که در ساعات پایانی شب از مجتمع خارج میشد من بودم. حضور در جلسات کاری مخصوصا خارج استانی و هم نشینی با جمع های غالبا مردانه اوایل استرس زا بود؛ فقط به این دلیل که گویا آنها پذیرش آن که با یک مدیر جوان مواجه شوند را نداشتند. اما این موضوع در همان سال های اول با تلاش بی وقفه من آنچنان تسهیل یافت که مشتریان و همکاران خود مشتاق به همکاری با من بودند و اذعان داشتند اگر کاری را به من بسپارند به بهترین کیفیت، نظم و ظرافت زنانه انجام می شود. اگرچه مشکلات در آن زمان هم کم نبود. مشکلات مالی، دغدغه تامین نیروی کار و آموزش ایشان و البته همزمان تحصیل در مقطع کارشناسی و بعد از آن کارشناسی ارشد. اما آنچه از بیرون دیده میشد پیشرفت یک تیم جوان که حالا دیگر تعدادشان از 10 نفر گذشته بود و برای فعالیت هایشان چند سال یکبار باید یک محیط بزرگتر و شرایط کاری بهتری را فراهم می کردم.
امروز در زمان نگارش این نوشته، 14 سال از شروع پروژه های دانشجویی من و ورودم به بازار کار می گذرد و همچنان روزانه بالای 16 ساعت درگیر کار و فعالیت های اجتماعی و تخصصی هستم و این مسیر تا جایی که در توانم باشد ادامه دارد. چون مسیری است که انتهایی ندارد و مگر می شود برای پیشرفت فردی و کاری نقطه پایانی قائل شد؟
کارآفرینی بسیار لذت بخش است؛ اما به سادگی نمی شود کارآفرین موفق شد. در مسیر کار آفرینی باید از بسیاری از خوشی ها و تفریحات و سرگرمی های زندگی دست کشید و البته که آنچه شما به دست می آورید در پایان مسیر آرزوی بسیاری از همنوعانتان است؛ پس اگر علاقه مند به فعالیت در این حوزه هستید، کفش آهنین به پا کنید و از مسیر لذت ببرید.