در پست قبلی به ۲۰ مهارت بایدی پژوهش اشاره شد که هر پژوهشگر باید داشته باشد تا از زندگی پژوهشی لذت ببرد.
دوستان زیادی پرسیدند مهارت بیستم یا مهارت زندگی عاشقانه با نامعلومی یا uncertainty یعنی چه؟
در این نوشته با این مهارت بیشتر آشنا میشویم.
پژوهش یک پروسه تکاملی است و بخش بخش آن مثل یک قطعه پازل با مطالعه رفت و برگشتی متون و کار میدانی به مرور کامل میشوند و زمانی یک پژوهش مولد متولد میشود که پژوهشگر به طور مشخص برای دو چیز زمان باکیفیت گذاشته باشد:
این دو، موقعیتهایی هستند که اگر پژوهشگر نتواند تا روشن شدن دقیق آنها، با آنها عاشقانه زندگی کند، هم طراحی، هم اجرا و هم خروجی پژوهشش خراب میشوند.
برخلاف تصور غالب، پروسه فهم و بیان مسئله کار نسبتا زمانبری است. چرا؟
چون شناسایی و اسکلتبندی دقیق و علمی مسئله پژوهش بدون کسب سه دانش موضوعی، روشی و بافتی تقریبا ناممکن است.
چرا؟
چون اصولا مسئله در پژوهش حاصل و طرحکننده یک شکاف دانشی است نه یک شکاف عنوانی (و شکاف دانشی حاصل تحلیل موضوعی، روشی و بافتی پژوهشهاست). در غیراینصورت پژوهش عملا نوآوری و ارزشی ندارد. یعنی هر قدر مراحل بعد هم خوب و عالی انجام شوند به قول ابراهام مازلو:
کاری که انجام دادنش ارزشی ندارد، خوب انجام دادنش هم ارزشی ندارد.
در ابتدای پژوهش، دانش پژوهشگر از موضوع، روش و بافت پژوهشش بسیار کم است و به همین دلیل قدرت تحلیل پژوهشهای پیشین را ندارد. به جای تحلیل پژوهشها چه کار میکند؟
عناوین و چکیده پژوهشها را خیلی سرسری مرور میکند و اگر چیزی شبیه عنوان پژوهشش نیافت، فکر میکند کارش نو است و به صرف اینکه “کسی قبلا این عنوان یا موضوع را پژوهش نکرده” پروپوزالش را مینویسید.
یعنی به جای طرح مسئله، به طرح یک موضوع مهم میپرازد و موقعی که متوجه میشود راه را اشتباه رفته، حاضر نمیشود برای خواندن و کسب سه دانش و تحلیل و دستهبندی پژوهشها و رصد شکاف دانشی وقت بگذارد.
?
و زندگی کردن در این وضعیت نامعلومی (که نمیدانم مسئله پژوهشم چیست؟ یا مسئلهام درست است؟) برایش رنجآور میشود.
هر لحظه احساس میکند جا مانده و دوست دارد یکی بیاید و به او بگوید مسئله پژوهشت این است تا از حالت بلاتکلیفی و ابهام در بیاید.
و متاسفانه پروپوزالنویسی سریع و بدون مطالعه عمیق تبدیل به یک مد شده؛
اینکه دانشجو میخواهد سریع موضوع و پروپوزالش تصویب شود و بعدا به آن فکر کند.
چرا؟
چون اغلب پژوهشگران و اساتید مفهوم پژوهش و مسئله در پژوهش را عمیق درک نکردهاند. تقریبا همه این سبک مطالعه را پیشنهاد میدهند:
غافل از اینکه اگر هیچکس کاری که شما میخواهید و با روشی که شما میخواهید انجام دهید را نه انجام داده و نه توصیه کرده، احتمالا وارد بیراهه شدهاید.
… به هر تقدیر، دانشجو به مرور که در پژوهشش پیش میرود، متوجه میشود که کلا مسئله را اشتباه فهمیده و طراحی پژوهشش اشتباه است و از طرفی هم تغییر در پروپوزال زمانبر و بوروکراسی خاصی را میطلبد. بنابراین راه کوتاه و بیدردسر را انتخاب میکند.
به همان سبک اشتباه تا آخر کار را پیش میبرد
و در نهایت پژوهش او به جای تولید دانش نو و کاربردی، دادههای ساختگی و بیکاربرد خلق میکند که نه خودش منطق و کاربرد آنها را میفهمد نه خواننده و نه ذینفعان پژوهش!
شرط موفقیت در پژوهش یعنی تولید پژوهشی که حرفی نو برای گفتن دارد و برای شما فرصتهای عالی شغلی خلق میکند این است که:
پاسخ به پرسش پژوهش حاصل طراحی دقیق ابزار و پروتکل پژوهش + تحلیل عمیق یافتههاست.
دقیقا مانند موقعیت اول، این کار هم نیازمند سه دانش موضوعی، روشی و بافتی است. یعنی تا ندانید پژوهشگران برتر (که آثارشان در برترین نشریات بینالمللی منتشر شدهاند نه نشریات دمِ دستی)
نمیتوانید ابزاری مولدی طراحی کنید که قابلیت تولید دانش نو و کاربردی دارد. یعنی دانشی که در بافت مدنظرتان بینش، دانش و یا راهکار نو عرضه میکند.
و موقع تحلیل دادهها باید بتوانید تا رسیدن به تصویری شفاف از پاسخ به پرسش پژوهشتان با عدم قطعیت و نامعلوم بودنی که در دادههای پژوهشتان وجود دارد زندگی کنید.
رسیدن به پاسخ کاربردی و راحتفهم به ویژه در پژوهشهای کیفی که تحلیل و تفسیر پژوهشگر در الگویابی یا pattern-seeking و مدلسازی یافتهها نقش اساسی دارد، کار زمانبری است.
شرط موفقیت در این مرحله هم زندگی عاشقانه با ابهام و نامعلومی است که در روزها و هفتههای اول گردآوری و تحلیل دادهها تجربه میکنید.
اگر این مرحله را با لذت و صبوری طی نکنید، خروجی کار شما به هیچ وجه اثرگذار نمیشود.
یعنی وقتی کسی مدل، نظریه یا خروجی پژوهش شما را میخواند حس میکند همان مطالب کتابها و مدلها و نظریههای موجود دارد برایش بازخوانی میشوند
و به هیچ وجه اثری از بافت و جامعه پژوهش شما نمیبیند و برایش دادهها و ادبیات استفاده شده برای تبیین یافتهها ناملموس و ثقیل است.
شرط موفقیت در انجام یک پژوهش مولد و تاثیرگذار این است که بتوانید با نامعلومیای که در پروسه پژوهش به ویژه در دو مرحله طرح مسئله و ارائه پاسخ به پرسش پژوهش تجربه میکنید خیلی عاشقانه زندگی کنید و و برای بیرون آمدن از این وضعیت تلاش کنید
دقیقا مانند جوجهای که خودش از تخم بیرون میآید
?
یا مانند کرمی که به پروانه تبدیل میشود
?
و این کار میسر نمیشود مگر با وقت گذاشتن برای کسب سه دانش موضوعی، روشی و بافتی و تکرار این کار در کل پروسه پژوهش.
اگر این مهارت را نداشته باشید
لطفا تجربه خود را در بخش دیدگاهها به اشتراک بگذارید.