ویرگول
ورودثبت نام
مریم سیدی
مریم سیدی
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

تا وقتی رولد دال هست آلن پو چرا؟


احتمالا از خوش شانسی ماست که تو دورانی متولد شدیم که برای پیدا کردن یه عنوان کتاب مناسب سنمون لازم نبود تو قفسه‌های کتاب مامان بابامون دنبالش بگردیم. دهه هفتادی، هشتادیا بین سیل عظیم کتابای کودک بزرگ شدن. کتابایی راجبع‌به بچه‌هایی که هدف اصلی زندگیشون آزار دادن معلم، مادر، پدر و برادر کوچیک درس‌خونشون بود. بزرگ شدن کنار هنری زلزله، رامونا، جودی دمدمی و هری پاتر کودکی خارق‌العاده‌ای برای اکثرمون ساخت. فقط کافی بود یه سر به نزدیکترین کتاب فروشی محلمون بزنیم تا لای عنواین کتاب‌های کودک و نوجوان غرق بشیم. کتابایی که با زبون ساده فقط برای مای هشت، نه ساله نوشته شده بودن. نه قرار بود برای فهمیدن معنی یک کلمه از کسی کمک بگیریم نه لازم بود به مغزمون فشار بیاریم تا معنی یه جمله رو بهتر درک کنیم. کتابای ما پر از عکس، هیجان و شخصیت‌هایی بودن که کاملا برامون قابل فهم و درک بودن. چیزی که شبیهشو مامان باباهامون تجربه نکردن. احتمالا اگه یه بچه‌ی دهه پنجاهی برای پر کردن وقت خالیش وسط چله‌ی تابستون به سرش می‌زد از کتابخونه‌ی باباش کمک بگیره چیزی جز همینگوی، داستایوفسکی، صادق چوبک، سیامک گلشیری، ویلیام فاکنر یا احمد محمود گیرش نمی‌اومد. البته از نگاه یه آدم سی چهل ساله اون بچه خوش‌شانس‌ترین شکارچی کتاب بوده اما احتمالا نظر بچه یه چیز دیگه باشه!

با جلوتر اومدن زمان، وضع برای ما نه تنها بدتر نشد بلکه خیلی خیلی هم بهتر شد، ورود ناشرهایی که به صورت تخصصی رو قشر نوجوون تمرکز کرده بودن، دوران نوجوونیمون رو هم با کتابایی برای سن خودمون جلو برد. ناشرایی که کتابای علمی-تخیلی، فانتزی و حتی ترسناک چاپ می‌کردن. کافی بود ژانر موردعلاقتو پیدا کنی تا از هیچ کتاب‌فروشی دست خالی برنگردی. تازه اوضاع جالب‌تر هم شد. خیلی از فیلم و سریال‌های موردعلاقمون رو حالا به شکل کتاب هم میتونستیم با یه ترجمه‌روون تو کتابخونمون داشته باشیم. دونده‌ی هزارتو، بازیکن شماره‌ی یک آماده، خاطرات خون‌آشام و یا مثلا صد.

همه‌ی اینا باعث شدن نسل ما برای خوندن کتاب بزرگسال خیلی بیشتر دست دست کنه. این روزا وقتی می‌بینم خیلی از بوکستاگرامرهای (کسایی که تو پیج اینستاگرامشون کتاب معرفی می‌کنن) بیست، بیست و خورده‌ای ساله هنوزم نمی‌تونن از خوندن کتابای کودک نوجوان دست بکشن بیشتر به این مسئله پی می‌برم که نسل ما برای خوندن همینگوی، جرج اورول و ادگار آلن پو تنبل بار اومده، ما دنبال یه لقمه‌ی چربِ خوشمزه‌ایم که راحت خورده بشه. نه کتابی که برای فهمیدنش لازم باشه یه جمله رو دوبار بخونیم! تا وقتی کتابایی هستن که از تجربیات زامبی، خون‌آشام یا گرگینه شدن میگن چرا بریم سراغ خوندن صد سال تنهایی یا مرشد و مارگاریتا!

البته نمیشه اهمیت این همه ناشر تخصصی کودک و نوجوان رو تو کتاب‌خون‌تر کردن این نسل نادیده گرفت. کیه که از همراهی با کنت اولاف، بچه‌های خاص خانم پرگرین، لارتن کرپسلی یا مثلا آگوست کتاب شگفتی (اعجوبه) بدش بیاد. این کتابا ما رو وارد جهان خارق‌العاده‌ای کردن که خارج شدن ازش کار چندان راحتی نیست.

اینارو نگفتم که خودم و شماهارو از نخوندن آثار مهم کلاسیک دنیا بترسونم. این روزا به قدر کافی دغدغه داریم و اگه به جای ورود به قایق پیرمرد و دریای همینگوی ترجیح می‌دیم وارد قلعه‌ی هاگوارتز رولینگ بشیم احتمالا نباید خیلی به خودمون سخت بگیریم. ولی مهمه که یاد باقلواهایی که جادوگر سفید به ادموند میداد و دل کندن از خوردنشون غیر ممکن بود بیفتیم و حواسمون باشه که وابستگی زیاد خداحافظی رو سخت‌تر میکنه.

کتابکودک نوجواندهه هفتاددهه هشتادادبیات کلاسیک
دیزاینر و علاقه‌مند به تولید محتوا!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید