آقای معروفی، از شما چه پنهان، تا دو سال پیش قبل از اینکه از شبکهای ماهوارهای، خبر بیماری سرطانتان را بشنوم، نمیشناختمتان.
آن روز از سیمین گفتید، گفتید که سیمین دانشور به شما گفته بود:
"عباس، سرطان یعنی غصه. مبادا غصه بخوری."
و شما غصه خورده بودید.
نمیدانم چرا از از همان دو سال پیش، همان وقتی که نمیشناختمتان، دلم برای چنین روزی که نیستید فشرده میشد. یعنی امروز، دهم شهریور ۱۴۰۱.
دکترهای فرنگی گفته بودند:" بدنتان مثل یک جوان ۴۰ ساله است و این یعنی بدبیاری."
و شما گفته بودید:" این بدبیاری در زبان ما می شود غمباد."
دروغ چرا؟ از همان وقت تا الان چه روزهایی که نبودنتان را تصور کردم. هر بار که خبری از شما در پیجتان میخواندم، از عملهای مکرر تا دلنوشتههایی که بعد از هر دورهی درمان میگذاشتید، خوشحال و شکرگزار بودم که هستید.
شما که نسل گلشیری و سپانلو را درک کردید و در مکتب ایشان آموختید که نویسنده زیر تیغ سانسور نمیرود. آن هم با بهایی سنگین.
اصلا شاید برای همین حس بود که خواستم تا مندنیپور را پیدا کنم و از راه دور با همین اینترنت ترکیده و فیلترشکن نصفهنیمه، حضورش را درک کنم. نبودن بعضیها عجیب به چشم میآید.
کاش جلوتر از بیماریتان شما را میشناختم، قبل از اینکه زبان، دندان و فکتان را بیماری به هم بدوزد.
میدانستم که فرصت اندک است. آوای سمفونی مردگان از دور به گوش میرسید و در این سالهای بلوا، شنیدنتان چه سخت شده بود.
دوستان در آلمان به کتابفروشی شما آمده بودند، خبرهای خوبی نداشتند. میگفتند عباس آقا را نشناختیم. چقدر شکسته بود و با عصا راه میرفت.
یکی دو ماه پیش هم برایتان مراسم بزرگداشت گرفتند و از شما تقدیر کردند. دلم گرفت. نه برای تقدیر از شما که بیشتر از اینها حقتان بود، آن هم نه در آن غربت که در خاک وطن. غصهام گرفت که رفتن عباس آقای معروفی هم نزدیک شده وگرنه تا کسی بوی رفتن ندهد، آن هم از قشر شاعر و نویسنده، کسی یادش نمیافتد که بایستی از او هم تقدیر شود.
گفتید که شکست خوردید، اما خوشحالید که تا آخرین لحظه ایستادید.
خواستم بگویم شما که گنجینهای از کلمات را برجای گذاشتید را چه به شکست. شکست خورده و روسیاه آنهایی هستند که از قلم بدون سانسور و فکر آزاده هراس دارند. شما که انتشار آگاهی دادید و آگاهی هم مثل نور راهش را پیدا میکند. شما شکست نخوردید آقای معروفی.
شنیدم که دخترانتان، چیزهایی از شما دارند که قرار است منتشر کنند.برای منکه شما را میان جملات شعرگونه و شخصیتهای رنجکشیدهی داستانهایتان پیدا کردم، خبر خوبی بود. خواندن شما همیشه انتقال از این دنیا به عوالمی دیگر است. قدرت کلمات،تخیلتان و نفوذ آن در خواننده کم از سِحر و جادو نیست. برای ما که دچار لذت وصف ناشدنی واژههای شماییم، نبودتان هر چند سخت اما به مدد کتابهایتان قابل تحملتر میشود.
قرار ما میان کوچههای واژگان شما آقای معروفی. آنجا که شب است و ستاره و عطر محبوبهی شب.