الگوها وقتی عظیم میشوند، باید به دنبال نشانهها بگردیم و از راههای کوچک خودمان را بهشان برسانیم. باید خودمان را به مثل آنها بودن بزنیم؛ حتی اگر نباشیم، حتی اگر سخت باشد...
محبت، واسطه این کیمیاگری است؛ اکسیر نزدیکشدن به الگوها و نه اسطورهها! که اگر الگوها را تنها و تنها اسطوره بدانیم، با تقدیس و احترام و البته با تنبلی و روگردانی پنهانی در دل، گذاشتیمشان روی طاقچه.
من واقعا نمیدانم ما از کجا یاد گرفتیم شما خاندان را دوست داشته باشیم؛ با هیچ معادله و منطقی جور نمیآید و من که همیشه منطقم بر احساس میچربد، ناتوانم از یافتن جواب این سؤال.
اما شما حضرت سقا! حسابتان یکجور دیگر است. از زندگیتان کتاب و روایت زیادی در دست نیست و هر چه هست در همان بیست و چهار ساعت پایان عمرتان است. اما در همان ساعتها الگوی خیلی ارزشها شدید، یک تاریخ را به آتش کشیدید و غیرت و شجاعت را به عالمیان درس دادید.
غم شرمندگی شما خیلی سنگین است. برای همین هم بود که تمام توانتان را گذاشتید تا هرطور شده کار همانجا کنار فرات تمام شود و کودکان روی ماهتان را نبینند...
من هرگاه ماه را میبينم بیاختیار به یاد شما میافتم و از وقتی ذکر کارگشایتان را یادگرفتهام، زهر سختیهایم را با شکر یادتان هم میزنم.
« یا کاشف الکرب عن وجه الحسین، إکشف کربی بحق أخیک الحسین»
ای برطرفکننده سختی و شدت از چهره حسین! به حق برادرت حسین، سختی و شدت مرا از من بزدای...
خدا رحمت کند آن کسی که اول بار لقب «قمر بنیهاشم» را به شما داد... خوشدیده بوده و سخاوتمند!
عظیم بودن شما به فرمانبریتان است، به شجاعتی که در اسم ساده است و در عمل پدر روح و جان آدم را درمیآورد. شما تمام داشتههایتان را پای انجام وظیفه گذاشتید و این برای من نشانه است که زود پا پس نکشم، نبرم و با واکنشهای گاه تلخ و تند حاصل از انجام کاری درست، نبازم!
شما دست و سر و جان دادید تا من اینها را بفهمم و زندگی کنم. راههای کوچک به شما رسیدن، همین فهمهای ناقص من است برای شبیه شما شدن، برای باادب بودن.