ما هیچ وقت، برای فکر کردن به توآن طور که باید وقت نداشتهایم . همیشه درگیر قسط عقبمانده ماه و تحویل پروژه و دلنگران ارتباطاتمان با آدمها بودیم. نماز هم خواندیم، روزه هم گرفتیم، دستمان رسیده روضه و هیئت هم رفتیم؛ اما هیچ وقت شش دانگ حواسمان به تو نبوده. نفهمیدیم و لمس نکردیم که «همه چیز» به معنای واقعیِ آن دست تو و تحت امر توست.
حتی این وسطها توکل هم کردهایم اما نمیدانم انگار قبل از اینها یک جای کار میلنگیده وگرنه این قدر بیچاره نبودیم الان!
از وقتی این عکس را دیدهام طوری میشوم که توصیفی برایش نیست، برای خودم هم مجهول است حسی که این نگین تنها بر صفحه عالم به قلبم میریزد.
دلایل عقلی و بهداشتی سر جای خودش اما این عکس حرفهای دیگری هم دارد. هنوز نتوانستم هستهٔ آن را بشکافم و بفهمم چه میخواهد بگوید ولی انرژی عجیبش خبر از رازهای سربه مهری میدهد که نمیدانم چیست.
به قول آقای عسکری دل ما را قرنطینه کن!
لطفا یک کربلا برویم بعد...