_چه گفتی؟ عطرِ خوشِ نونِ نوشتن؟ به حق چیزهای نشنیده... مگر نوشتن هم نون دارد؟ یا مگر نونش عطر دارد؟
_آخ که نمیدانی چه عطری دارد، هوش از سر آدم میبرد. نونش به کنار... عطرش را بچسب...
بله نوشتن هم نون دارد... عطرش تا هزار فرسخ آن طرفتر میرود و عقل از کف میبرد...میگویید چطور؟ حالا میگویم جانم.
قبل از اینکه از نون نوشتن برایتان بگویم بگذارید بگویم غرفهام جان تازهای گرفته با محصولاتی که هر از گاهی اضافه میکنم به جان خاک. البته هنوز خودم نمیدانم در این هزارتوی دنیای هنر کجایش ایستادهام، اما میدانم مقصدم کجاست...
جانم برایتان بگوید... هم نوشتن نون دارد و هم خاک، جان. ما هنرمندها اصلاً به هر چه بخواهیم جان میدهیم. خصلتمان این است. جان به جانمان کنند، دست از خیالات برنمیداریم... کور سواد نوشتنی هم داشتهباشیم که دیگر در آسمانها سیر میکنیم...
قبلاً درآوردن نون نوشتن سخت بود، حتما شنیدهاید که نویسندههایی مثل داستایوفسکی و خیلیهای دیگر همیشه هشتشان گرو نهشان بوده و در فقر و فلاکت زیستهاند... اما فکر نمیکنم حالا اینطور باشد... حداقل حالا فضای مجازی هست و میتوانید بنویسید و با مخاطبتان ارتباط برقرار کنید... مثلاً شمایی که متن مرا میخوانی و میتوانی سرکی به غرفهام بکشی و بگویی بگذار ببینم این همه حرف زده هنرش چیست...اصلاً ارزشش را دارد این همه فکزدنش را تحملکنم و انگشت مبارکم را برنجانم و کارهایش را ببینم...
فعلاً که میخواهم از خودم بنویسم، از تولیداتم، از اینکه چه شد که خاک، جان گرفت و رقصید و پیچوتاب گرفت و به آب دیدگان آبش دادم تا گِل شود. از قصه کوره بردن کارهایم و خداخدا کردن که یعنی میشود سالم در بیایند... و از محصولات دیگرم در این وادی بیانتهای هنر که هر دم از این باغ بری میرسد و تازهتر از تازهتری میرسد...
حال که به قول شاعر نه بوی خاک نجاتم داد و نه شمارش ستارهها تسکینم... بگذار عطرِ خوشِ نونِ نوشتن را هم به ریههایم بکشم... شاید کوره راهی باشد که مرا از هزارتو به مقصد برساند و از سردرگمی نجاتم دهد...
#نجات_صنایع_دستی #حمایت_صنایع_دستی #کار_دست #صنایع_دستی #جان_خاک #با_سلام