امروز دو سال و هفت ماهی میگذرد از روزی که به دلایلی که شاید بعدها برایتان بنویسم پایم را در یک کفش کردم و گوش دل به عاقلان نسپردم که:
-دختر این چه کاریست پیش گرفتهای؟ مگر در خانه هم میشود سفالگری کرد؟ آن هم مجازی؟ جان گل چلاندن داری؟
-نقش برجسته است، میشود. نه چرخ میخواهد و نه چیز دیگری. فقط یک کیسه گل میخواهد و یک گوشه دنج از این دنیای بزرگ و من و عاشقیهایم.
این شد که میل دل به آب و گل کار خودش را کرد و برای اولین بار گل را لمس کردم و جان بخشیدم. بیوقفه و دیوانهوار.
ناگفته نماند که با سادهترین وسایل و ابزار و با گل بهداشتی شروع کردم.
حتی نمیدانستم شهرم کوره دارد یا نه. کسی نمانده بود که ازش در این مورد پرسوجو نکردهباشم. یادم است مربیام در فضای مجازی در کانالش متنی گذاشت تا ببیند میتواند کورسوی امیدی پیدا کند تا کورهای بیابیم و کارهایم را به دل آتش بسپاریم و پخته شود خامی.
از مربی سوال میپرسیدم ولی امان نمیدادم جوابدهد، لحظهای درنگ کافی بود تا من آنچه را فکر میکردم درست است همان شود.
کار اولم ترک خورد، دومی هم... اما چسباندمشان و هنوز نگهشان داشتهام. بقیه کارها سالم درآمدند و گاهی هم در کوره شکستند...
اما نقشبرجسته و سفال نیاز به حمایت داشت، حمایت نمیشد و کمکم مجبور شدم پیجم را به سمتوسوی دیگری سوقدهم تا شاید...
چند وقت پیش به پیجی که صنایع دستی تبلیغ میکرد پیام دادم که امکانش هست پیج مرا هم معرفی کنید؟
فرمودند با احترام به ارزش والایی که فعالیت شما دارد، نظر به اینکه فعالیت ما در حوزه صنایع دستی است، باید حتماً در زیرشاخههای صنایع دستی قرارداشتهباشید و عذرخواهیکردند.
به پیجم نگاه کردم، دیگر جانی برای خاک نمانده بود... حق داشت...
حالا یک نفر را پیدا کردهام که برای آپارتمانش نقشبرجسته میخواهد کارکند. اما من نه جایش را دارم و نه کارگاهش را.
این یکی را دیگر نمیتوانم در خانه انجامدهم. دارم به تمام زوایای خانه فکرمیکنم... محال است.
شاید اگر سفال هم حمایت میشد، حالا کارگاه کوچکم را داشتم... من خواستم خاک را به هنر کیمیا کنم... نشد...
برای دیدن کارهای نقش برجسته سفال به غرفه جان خاک در با سلام بپیوندید.
#باشگاه_نویسندگان #باسلام_یار #حمایت_از_صنایع_دستی #جان_خاک #نقش_برجسته_سفال