مرضیه اسدی
مرضیه اسدی
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

قهرمانی در کار نیست


یو نسبو/ نویسنده کتاب خورشید نیمه شب
یو نسبو/ نویسنده کتاب خورشید نیمه شب


دارم کتاب «خورشید نیمه شب» رو می‌خونم. در واقع دیشب تموم شد، الان دارم تو ذهنم مرورش می‌کنم و از خودم می‌پرسم چرا آخر هر فصل، کتاب رو بستی و گریه کردی؟ چرا آدم باید با جمله «آقای هانسن، شلیک به سر یا شکم؟» اشک تو چشماش جمع شه؟ واقعا چرا؟ به خودم میگم: افسرده‌ای، چیزی هستی؟ و درجا جواب میدم: معلومه که هستم! این چه سوال احمقانه‌ایه؟ ولی آیا واقعا رواست که همه اشک و آه‌ها رو بچسبونی به واژه «افسردگی» و خلاص؟ اصلا تو می‌دونی پایه‌های لق اکثر روابط چجوری نمایان میشن و به چشم میان؟ (چون به هر حال توی لق بودن پایه‌های اکثر روابط شکی نیست: گاهی نمایان میشن، گاهی نمیشن. گاهی نمایان میشن به طوری که ندیدنشون سخت‌تر از دیدنشونه ولی اصرار داریم که لق بودنت پیدا نیست. آی عشق! یعنی من حاضرم در نظر شما کور و کم‌فهم جلوه کنم ولی لق بودن رو نپذیرم. شمام اونقد مهربونید که کوری و کم‌فهمی رو به روم نیارید! چقدر زیبا، چقدر انسانی و چقدر احمقانه. حالا بحث این چیزا نیست) پایه‌های لق اکثر روابط اینجوری نمایان میشن که زنِ ماجرا گریه می‌کنه یا میره تو خودش یا تهدید به خودکشی می‌کنه یا هرچی و بعد این جمله رو از مردِ ماجرا می‌شنوه که «عزیزم پریودی؟» بله، همونجا باید فاتحه این رابطه رو خوند! نه نه، اصلا بحثم سر تقلیل دادن مسائل به پریود نیست، چرا که من حتی معتقد نیستم اونه که داره به این تقلیل پیدا میکنه. اتفاقا گاهی اینه که داره در حد اون پایین میاد و کیه که بدونه این وسط دقیقا چی به چی تقلیل پیدا کرده؟! بحثم ربط دادن دو تا موضوع بی‌ربط یا حتی با ربط به همدیگه‌ست که هر دو به طور مستقل و به میزان کافی دردناکن و نیازی به ترکیب کردنشون نیست. مثل اینه که روز عروسیتون رو می‌اندازید توی روز تولدتون. یا روز تولد بچه‌تون رو با بدبختی می‌ندازید توی روز تولد خودتون! این سوالیه که همیشه برای من پیش میاد: اگه همه این اتفاقات به میزان کافی میمون و مبارکن، چرا باید ترکیبی زد؟ حیف نیست؟ چرا یه روز دیگه از سال رو متبرک نکنید به یه چیزیتون؟ چرا فشرده‌کاری؟

خلاصه منصفانه نیست اشک و آه حین خوندن اون کتاب رو ربط بدم به افسردگی. شایدم من، خودم، همین الان، دارم همین کارو میکنم: چسبوندن چیزای بی‌ربط به هم. شاید فرضم از بیخ ایراد داره و لق میزنه و محکوم به شکسته. شاید...

لذا بیخیال این حرفا. سوال بهتر توی این موقعیت اینه که فلسفه گریه کردن چیه؟ این رو از گوگل می‌پرسم (شما هم موقع پرسیدن این دست سوالات از گوگل، احساس شرم می‌کنید؟!) و همزمان بمرانی داره تو گوشم میخونه: «درگذر، درگذر، آسمانی پیدا نیست/ احتمالا احتمالا قهرمانی در کار نیست»

و بله، گوگل پیشنهاداتش رو ارائه میده. گویا سوالات بهتری هم میشه پرسید که به ذهن من نرسیده: «علت گریه‌های بی‌دلیل زنان»، «تاثیر گریه زنان بر مردان» و «چگونه سریع گریه کنیم».

چرا بلاهت آدمیزاد حد و مرز نداره؟

خورشید نیمه شبقهرمانبمرانیگوگلپریود
هپروتی 💭
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید