همدم فرهنگ فارسی معین ( ~. دَ) (ص مر.) ۱- رفیق، همنفس. ۲- همزبان، همسخن. ۳- همپیاله. ۴- پیاله شراب
از زمانی که تو قرنطینهایم حدود یک سال میگذره، این یک سالِ سخت و طاقتفرسا، من بودم و همدمم [طاقتفرسا، ( ~ . فَ) [ ع - فا. ] (ص فا.): آن که طاقت و شکیب ببرد، آن چه که تاب و توان بزداید]. باهم کلاس رفتیم و جلسههای آنلاین رو شرکت کردیم و باهم از دست آموزش آنلاین عصبانی شدیم، تو این یه سال با هم یه زبان جدید رو یاد گرفتیم (한국어 공부했어요)،
باهم انواع شیرینیها و نونها و غذاهای جدید پختیم و عکسشو با بقیه به اشتراک گذاشتیم (البته نه با هشتگ خودمپز)، با هم فیلم و سریال و انیمیشن دانلود کردیم و تماشا کردیم، باهم آنلاین خرید کردیم و دم در خونه تحویل گرفتیم، با هم کلی عکس گرفتیم و ویرایششون کردیم، باهم کتاب خوندیم و بازی کردیم، باهم آهنگ گوش دادیم و با خواننده بلند بلند خوندیم و رقصیدیم و با هم چیزای جدید یاد گرفتیم و گاهی هم باهم وقتمونو به بطالت گذروندیم؛ و البته لازم به ذکره که چند تلاش ناموفق برای ورزش کردن هم داشتیم که البته ناموفق شدن این تلاشها تقصیر خودم بود.
تمام این لحظهها همدم من کنارم بود، هیچوقت ازم ناراحت نشد و همیشه هم سخت کار کرد، حتی وقتایی که مامانم ازم میپرسید :((خسته نشدی انقد گوشی دستته؟ آرتروز گردن میگیریا!)) یا اینکه مقصر همه بیماریها رو اون میدونست، غمگین نشد؛ خب البته من هم یار باوفایی بودم و هیچوقت ازش خسته نشدم و اگه نبود نمیدونم چیکار میکردم [وفا، (وَ) [ ع . وفاء ] (مص ل.) به جا آوردن عهد و پیمان و پایداری در دوستی].
همدم مهربون من، نمیخوام سرت الکی غر بزنم، تو واقعا هیچی کم از همدمهای خیلی خیلی گرون بقیه نداری، فقط اگه یخورده زورت بیشتر بود و قویتر بودی، یخورده کیفیت دوربینت بهتر بود و عکسهای بهتری میگرفتی، صفحه بزرگتری داشتی که راحتتر باهات کتاب بخونم و یه قلم هم داشتی که بتونم راحتتر بنویسم و نقاشی بکشم دیگه هیچی کم نداشتی؛ آخه میدونی، من خیلی دلم میخواد کمیک و نقاشیهای دیگه باهات بکشم، ولی اینجوری خیلی سخت و زمانگیره و تقریبا هم میشه گفت غیر ممکن.
البته بگم که من با همین کم و کاستیها هم عاشقتم؛ عشق واقعی همینه دیگه، مگه نه؟
ازت معذرت میخوام که دست آدم حواسپرت و خرابکاری مثل من افتادی و همش میافتی زمین، معذرت میخوام که این روزا همش از یه همدم جدید حرف میزنم که صفحهاش بزرگتره و دوربین بهتری داره و قویتره، ببخشید که بخاطر سلامت خودم همش مجبورم با الکل تمیزت کنم؛ این اواخر یخورده چشمک میزنی و یه موقعا الکی خاموش میشی و تحملت یخورده کمتر شده... ولی اصلا عیبی نداره چون من هنوزم مثل روز اولی که دستم گرفتمت و آوردمت خونه دوستت دارم [دوست داشتن. [ ت َ ] (مص مرکب) مهر و محبت داشتن به کسی یا چیزی. مهر ورزیدن. وداد. ود. مودة. علاقه و دلبستگی داشتن].
#روایتگرباش #روایتگر_روزهای_کرونایی