ویرگول
ورودثبت نام
M.Sharifi
M.Sharifi
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

آنچه در ۱۹۱۷ گذشت

اسکار با تمام انتقاداتی که بهش وارده گاهی حس کنجکاوی منو قلقلک میده تا برم و فیلمایی که وصفش به آسمان هفتم رسیده را دانلود کنم و یا علی گویان بشینم به تماشا که حرف حسابشون درباره فلان فیلم چیه این خارجکی‌ها.

و خب هر از گاهی که با دیدن فیلم مورد نظر برگی بر تنمان نماند، در ذهن کوچک و معلولم به سازنده‌اش آفرین گفته و کلاه از سر بر می‌دارم.

برای همچون منی که هیچ و تکرار می‌کنم هیچ نگرشی نسبت به جنگ جهانی آن هم از نوع اولش نداشتم (حالا نه اینکه با بقیه آشنا باشم)، ۱۹۱۷ پر از فراز و نشیب‌هایی بود که من رو با خودش همراه کرد.

اهمیت تصمیم‌هایی که می‌گیریم، اینجور وقتا مشخص میشه.
اهمیت تصمیم‌هایی که می‌گیریم، اینجور وقتا مشخص میشه.


من هم با سرجوخه موقت بلیک و اسکافیلد روونه شدم و نمی‌دونستم قراره همچین ماجرایی رو از سر بگذرونم. (طبیعتا ادامه متن نه تنها حاوی اسپویله بلکه قصد دارم با جزئیات احساسمو درباره اتفاقات فیلم با شما در میون بگذارم.)

بعد از اون انفجار ناگهانی اونم به خاطر یه موش توی دلم به اون موجود منحوس و ملعون ناسزا گفتم و آرزو کردم کاش بلیک همون اول دخلشو آورده بود. با دیدن کشته های جنگی ناخودآگاه چهره‌ام درهم شد و خواستم هر چه سریع‌تر از اون محل دور بشم. از کشته شدن بلیک شوکه و ناراحت شدم و لعنت بر این دنیای دون و آدم های نارو فرستادم و با تموم وجود جایی که ماشین توی گل موند با بقیه سربازها همراه شدم تا اسکافیلد هر چه سریع‌تر از شر اون شرایط خلاص بشه و در نهایت براش آرزوی موفقیت کردم.

نمی‌خوام درباره هوش و ذکاوت سم مندس سخنی به میان آورم چون حقیقتا اولین فیلمی بود که از این کارگردان می‌دیدم، هر چند که توی دلم کم بهش آفرین نگفتم. سم مندس لطافت شکوفه‌های گیلاس را زمانی که همه درخت‌ها سلاخی شدند به ما نشون می‌ده. دویدن توی تاریکی به سمت کورسویی از امید، نا گریز بودن از همراه شدن با جریان آبی که نهایتا زمزمه‌هایی از امید را بشارت می‌ده، امید سربازانی که از ثانیه بعدی زندگیشان خبر ندارند، و این به نوبه خود ستودنی است.

و اما مهم‌ترین ویژگی فیلم ۱۹۱۷ به نظرم این بود که این دو سرباز هیچ ادعایی نداشتند و نمایشی بودند از آدم‌های واقعی با تموم احساسات متناقض در چنین لحظاتی، چیزی که مخاطب به دیدن اون نیاز داره. یکی به خاطر نجات جون برادرش و دیگری به خاطر اینکه امیدی برای رفتن به خونه نداشت رهسپار راهی شدند که اصلا نمی‌دونستند تهش قراره چی بشه.

همین قاب؛ زمانی که از تردید حرف می‌زنیم از چه حرف می‌زنیم.
همین قاب؛ زمانی که از تردید حرف می‌زنیم از چه حرف می‌زنیم.


ترس، ناامیدی، خستگی و فرار شاید بدیهی‌ترین احساساتی باشند که انسان معمولی در این شرایط با پوست و گوشت درک می‌کنه، مواردی که توی سینما با این مضمون کمتر بهش توجه می‌شه و ما روایت‌هایی را مشاهده می‌کنیم در باب شجاعت، دلیری، غرور، دفاع از وطن، افتخار آفرینی و قس علی هذا. از نظر من که یک مخاطب معمولی سینما هستم چنین دلاورانی تنها از قاب تلویزیون جذاب و ستودنی هستند و به به و چه چه من محدود می‌شه به همون لحظاتی که فیلم را تماشا می‌کنم. نه همزاد پنداری احساس می‌کنم و نه چیزی در دلم تکان می‌خورد و حتی باید اعتراف کنم کمتر چیزی غافلگیرم می‌کند، چون مطمئنم که قهرمان فیلم از پسش بر میاد، اما این موضوع وقتی جنس نقش اول فیلم به تو نزدیک باشه، کاملا فرق داره. مثل جایی که در نهایت شبیه اسکافیلد چو تخته پاره بر موج احساس رهایی می‌کنی، چون ماموریت با موفقیت انجام شده.

خلاصه که به نظرم ۱۹۱۷ به خوبی حق مطلب را ادا کرد. البته که من همه فیلم‌ها با ژانر جنگ را تماشا نکردم، اما همین که بنده رو با خودش همراه کرد ما را بس.

و در نهایت به قول مولانای جان:

باقی این غزل را ای مطرب ظریف، زین سان همی‌شمار که زین سانم آرزوست.
فیلمفیلم 1917سریالسینماهنر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید