خب نمیخوام بگم همه چیز از یک روز بهاری شروع شد، چون واقعا یادم نیست کی و کجا اتفاق افتاد، با این حال یادم هست که از همون بچگی فیلمها چه تاثیر عمیقی روم داشتند. حالا نه اینکه بچه جوگیری باشم و کمثل ترمیناتور بشم، نه؛ اما منکر اینکه گاهی دلم میخواست قدرت ضد قهرمان فیلم مورد نظر را داشته باشم هم نیستم.
اما اینکه از کجا شروع شد؛ خب اینکه میگن حلال زاده به داییش میره توی این مورد درباره من صدق میکنه. اصلا بنده و اخوی عشق این بودیم که امتحانا تموم بشه بریم خونه دایی جان آخرین سی دی فیلمهای اکشن را به مدت چند روز و اندی از جنابشان تحویل بگیریم و بدو بدو بیایم خونه و تا زمانی که جان در بدن داریم فیلم ببینیم و فیلم ببینیم. تا جایی که صدای مادر در بیاد که :"شما دیگه شورشو در آوردید."
اصلا دلیل اینکه تا امروز علاقهام به فیلم دیدن روز به روز بیشتر شد، اخوی بود و پیگیریهای بی شائبهای که در این زمینه انجام میداد. هر چند به مرور زمان از من پیشی گرفت و جوری شده بود که خودش هم نمیدونست تو فیلمایی که میبینه زندگی میکنه یا با ما.
با این حال نظرم اینه که فیلم دیدن دنیای عجیبیه. اصلا شبیه نگاه کردن به زندگی از یه دریچه دیگه میمونه. نفسگیر، تاثیرگذار و جذاب.
شاید دور و بریا مدام بگن :"حالا اینقدر فیلم دیدی، چی شد؟" اما این دلیل نمیشه که بنده خودم را از این صنعت جذاب و سرگرمکننده محروم کنم. حتی اگر واقعا هدف سازنده به زعم برخی چیزی ورای سرگرمی و یا دغدغههای اجتماعی و سیاسی باشه، باز هم نمیشه زیبایی این صنعت را دست کم و یا حتی نادیده گرفت.
خلاصه که بنده نه تنها از فیلم دیدن دست نمیشویم، بلکه به دیگر جوانان نیز توصیه میکنم؛ باشد که در این دنیای فانی رستگار شویم.