این کتاب را اولین بار در بیست و نه سالگی و بار دیگر در سی و چهار سالگی خواندم، حتما راه بهتری هم برای درک این کتاب هست، شاید هم خوانش های مکرر به فهم این کتاب کمک خواهد کرد.
داستان پرنس میشکین که مبتلا به بیماری صرع است و از طرف بقیه ابله خطاب میشود.
از تحت تاثیر صدای الاغ قرار گرفتن پرنس، از نگاه تیز و عریان داستایوفسکی درخلق شخصیت پرنس (ابله)، از حیرت و حزن پرنس موقع مواجهه با صحنهی اعدام در فرانسه، از چینش جملات ابله، از خلق شخصیت اپولیت جوان و عصیانگر و از سوالهایی که در جمع میپرسد شگفت زده میشویم، کتاب را میبندیم و نفسی تازه کرده ادامه میدهیم.
چنین توصیف خارق العاده از اعدام برخاسته از تجربهی واقعی داستایوفسکی است، چنانچه میدانیم وی محکوم به اعدام بوده و در دقایق آخر مورد عفو قرار میگیرد.
حالت خوف و رجا در شخصیت ناستاسیا، ترحم پرنس میشکین به ناستاسیا، عشق ناستاسیا به ابله و... در هر صفحه، لذت ادبی یک شاهکار را به خواننده میچشاند. وقتی ناستاسیا برای اثبات حقیر بودن عشق گاوریلا پول را در شومینه انداخته و از او میخواهد پول را از لابلای آتش بردارد، واکنش شخصیت ها به سوختن پول برای خواننده تعجب آور نیست چون شخصیت ها چنان با ظرافت خلق شده اند که انتظار چنین واکنش هایی را داریم.
در قسمتی که ابله از وقایع زندگی خود در سوئیس و روزگار سراسر رنج دختری به اسم ماری صحبت میکند، با ناراحتیای که وارد جریان خونمان میشود نه حزنی منفعلانه که هیجان نجات ماریهای اطرافمان مارا تکان میدهد.
حس من به پرنس میشکین بی شباهت به حسم به شخصیت آلیوشا در برادران کارامازوف نبود؛ عرفان چوپان گونه ی هر دو ما را بیشتر به تفکر در نقش دین و تغییرهای اجتماعی ناشی از اتئیسم در بافت جوامع میکند.
آیا این کتاب نسخه ای برای درمان روح رنجیده است؟