مدتها پیش دوستی که از مطالعه به زبان انگلیسی او خبر داشتم، گفت: من انگلیسی خوبی ندارم، فکر میکردم او با این انگلیسی سلیس از انگلیسی خوب چه منظوری دارد؟؟؟
خواندن این کتاب مفهوم زبان، دانستن زبان، علم لغت (اگر ترجمه ی درستی برا فیلولوژی باشد) را برایم آشکار کرد.
این کتاب گفت و گوی ینال بیلگیجی با آقای ایلبر اورتایلی است.
اورتایلی از تبریز، از نقش جهان اصفهان، از الهام بخشی بخارا حرف میزند، از صابر و فضولی شعر میخواند و دلتنگ شکوفه های پرتقال شیراز میشود…
او با ظرافت خاصی عمر را به چهار بخش تقسیم میکند و نقشه ی راه خوبی برای فکر کردن وتصمیم گیری ارائه می دهد.
آقای اورتایلی به کیفیت مطلوب تئاتر در تالار وحدت، از دیدار رضاشاه با آتاتورک، از اهتمام رضاشاه برای تاسیس اُپرا… از داستان حزین بی رونق بودن صنعت در ایران حرف میزند.
قبل از این کتاب از نگاه صمیمانه، دور از تعصب و مهربانانه ی وی به ایران و زبان فارسی آگاه بودم ولی باز از خواندن آنکه اگر یک شهر را برای زندگی برگزینم اصفهان خواهد بود، تعجب کردم!!
او در جایی از کتاب به آقای بیلگیجی میگوید :ایتالیایی ها در سینما، آلمانی ها در موسیقی، روس ها در رمان و ایرانی ها در شعر به بلندترین جایگاهها رسیده اند و نیز ادبیات فرانسه با آن احتشامش جایگاه ویژه ای دارد.
در این پریشانی، در این هیاهوی (به حق) مهاجرت؛ برای معماری راهمان این کتاب را بخوانیم.
با "چگونه باید زندگی کرد" میتوان مفهوم وطن را از پنجره ای بزرگتر مرور کرد.
"عاشق چو قند باید"؟؟