میثم دعایی، دانشجوی کارشناسی حقوق
* توجه: این یک روایت تاریخی نیست. تمرین دراماتیزه کردن یک رویداد تاریخی است.
___
تصویر زیر ، از یادداشتهای یکی از ما رعایای این خاک است ولی در بیش از یک قرن و نیم پیش . میرزا یوسف خان تبریزی ملقب به مستشارالدوله.
. میرزا یوسف خان سالها در سفر بود . در تفلیس و لنینگراد نیز اقامت داشت ولی شهر رویایی اش پاریس بود . بخت با او یار شد و مامور شد به کارداری سفارت ایران در فرانس.
همینگوی جایی میگوید" اگر بخت، یارت بوده باشد تا در جوانی در پاریس زندگی کنی، باقی عمرت را، هر جا که بگذرانی، با تو خواهد بود؛ چون پاریس، جشنی است بیکران " و در عصری در همین " جشن بیکران" بود که همه چیز برای میرزا تغییر کرد.
همه چیز بر وفق مراد بود. روزی از دوستی ، در باب کلمه ای شنید که جهانش را دگرگون کرد. پس از آن ، میرزا دیگر ، آن میرزای سابق نبود. راستش را بخواهید ، ما هم پس از ِآن عصر دلانگیز پاریس در ۱۸۰ سال قبل ، دیگر آن مردمان سابق نبودیم. خدمتتان عرض میکنم..
میرزا در آن عصر پاییزی با دوستی ساکن پاریس گل میگفت و گل میشنید که ناگهان از او پرسید : راز این همه توفیق کفار در صنایع و علوم چیست ؟
رفیق هم نه گذاشت نه برداشت و گفت : " یک کلمه" . میرزا هم فکر کرد شاید سرکار ی ای چیزیست و به قول جوانهای الان، ایستگاهش کردهاند.
_ همه اینها با یک کلمه!؟ که جواب شنید :
"آن یک کلمه ای که جمیع انتظامات مملکت بر آن مندرج است " قانون " است . قانون را به زبان فرانسه "لووا" گویند و مشتمل بر چند کتابست که هر یک را کود مینامند و آن کودها نزد اهالی فرانسه به منزله کتاب شرعیات است نزد ما مسلمانان"
میرزا که گویا بسیار هم انسان ولنکنی بود ، تمام باقی مدت اقامت در فرنگ را به تحقیق پیرامون همین ماجرای قانون فرانسه و حقوق غربی پرداخت و نتیجه اش شد رساله ای به نام رساله یک کلمه .
او از کشوری می آمد که ارد ناشتای قبله عالمش ، هم در حکم قانون بود . در ایران آن زمان حکم ، حکم شاه بود و تنها کلمه ی دارای ضمانت اجرا، فرمان همایونی. کافی بود بر زبان مبارک، چند پدرسووووخته ،جاری شود. لحن این پدرسوووخته گفتن بود که حیات و ممات رعیت در رکاب والاحضرت را تعیین میکرد. سیاست حکمرانی آن روزگار بر محور زبان قبله عالم بود و اوضاع ملک و رعیت بر مدار تاب سبیل همایونی . تازه این یکی مدرنترینش بود و در زمانه خود انصافا سلطان نواندیشی به حساب می آمد. برگردیم به میرزا یوسف خان قصه و آن عصر پاییزی پاریس و آن کلمه ای که از رفیقش شنید و کن فیکونی درونی که دیگر او را رها نکرد. به قول امروزی ها جناب سفیر کبیر ما دچار شیفت پارادایمی شده بود ! . حق هم داشت . و ...خواند....
Les mauvaises lois sont la pire forme de tyrannie.
قانون بد ، بدترین نوع حکومت است.
میرزا که احساس میکرد از این لحظه رسالتی تاریخی بر دوش دارد، دست به گوش نبرد . شروع کرد به تحقیق و مطالعه در باب قانون . و سرانجام رساله ای نوشت . رساله ای با نام " یک کلمه " در باب اهمیت قانون و برابری همه در برابر آن که در پاریس آنروزگار Code کد میخواندندش . و اینچنین شد که رساله ی یک کلمه ، ۳۸ سال قبل از انقلاب مشروطه، مفهومی به نام قانون را وارد جغرافیای فکر سیاسی ایرانی کرد. حتی درک مبارزان مشروطه از حق به مثابه Right و نه حقیقت و نه معنای مذهبی آن ، و نشاندنش مقابل "تکلیف" ؛ نتیجه همین رساله بود. آن یک کلمه در آن عصر دل انگیز پاریس با اندیشه سیاسی در ایران ، همان کرد که آن سیب کذایی افتاده بر کله مبارک نیوتون با درک انسان از روابط ریاضی حاکم بر جهان هستی.
رساله یک کلمه را میتوانید از اینجا دریافت کنید.
میرزا که فکر میکرد الان به سبب کشف غول چراغ جادوی پیشرفت به سبک غربی ، برای او فرش قرمز پهن میکنند، دست به قلم شد و یرای شاه نوشت که قربانت بروم قبله عالم که نوکر خانهزاد ، کاری کرده کارستان و حالا این "کتاب قوانین فرانس" کیمیاست . به سنگ بزنید طلا میشودد. قربان تان گردم. نعوذ بالله غول چراغ جادوست. آرزوی پیشرفت کنید و راسته مسگرها میشود شانزلیزه .
میرزا به وطن بازگشت و چند سال بعد در باغی در قزوین، زندانی اش کردند. اموالش را به غارت بردند . شاه فرمان داد، آنقدر آن رساله یک کلمه ، را بر سرش کوفتند که از پا افتاد.
انصافا شاهان ایران اگر این خلاقیتی که در آداب شکنجه و اعدام ، داشتند در امر تدبیر ملک و ملت میگذاشتند شاید حافظه تاریخی ما چنین لحظات تراژیکی نداشت .
شگفت آنکه، کاردار سابق سفارت در پاریس و طراح ایده راه آهن در ایران، پس از این تنبیه شاهانه، چند روز مانده به مرگش، برای قبله عالم، خطی نوشت با این مضمون که :
« قربان خاک پای اقدست شوم! از زندگی پیر غلامتان زیاده از سه- چهار روز گویا باقی نمانده. در دولت خواهی و خانه زادی، از تکالیف واجبه خود میداند که افکار واپسین خود را در این نفس آخرین به خاک پای اقدست تقدیم نماید،،،،
و در ادامه ، بی ذرهای ندامت نوشت :
مملکت در خوف و خطر است. قانون لازم است تا مامورین دوایر دولتی از عالی و دانی در اعمال و افعال خود را به انقیاد و اطاعت مواد و احکام قانونیه مکلف بدانند . تا قانون مستقر نشود و کار حکومت نظم نگیرد، هر گونه تظاهر به اصلاح امور، بلزیهایی است رنگ به رنگ ". ............