محمدرضا تاجیک |||
لاکان بهما میگوید، کودک در «مرحلۀ آیینهای» پس از دیدن تصویر خود در آیینه، دچار توهمی از یکپارچگی خود و جهان اطرافاش میشود. به بیان دیگر، کودک خود را همچون یک تصویر در آیینه میبیند. در این تصویر، کودک موجودی را میبیند که بر اثر صائقههای نیرومند تکهنکه نشده است، بلکه کنترل خود را در اختیار دارد. کودک سعی میکند به این تصویر شباهت پیدا کند؛ سعی میکند به این سوژهای که خیالی است، تبدیل شود. پس، «اگو» محصول تصویری است که فرد از خودش دارد و آن تصویر «خیالی» است. آیینه در اینجا، استعاره از هرآنچیزی است که «سوژه» را انعکاس میدهد. فرد در آیینه نه خودِ نفس که تصویری از نفس را میبیند و با خودِ حقیقیِ خود یگانه میپندارد. «امر خیالی: دقیقاً همین قلمرو تصاویر ذهنیای است که ما در آن اقدام به همانندسازی هویتمان میکنیم، اما در این همانندسازی، به ادراک و تشخیص نادرست از خودمان سوق داده میشویم. زیرا دریافت ما از «خود»، اساساً رابطۀ تنگاتنگی با تصویر «بیرونی» ما دارد. هویت ما بهجای اینکه از درون نشأت بگیرد، از موقعیتی بهوجود میآید که ما در آن، خود را برای اولینبار از بیرون میبینیم. از نظر لاکان، این بدان معناست که از همان آغاز، بیخویشتنی، ازخودبیگانگی، و شکاف در هویت پدید میآید. از همینرو، همواره بهدنبال یکپارچگی و ثبات درونی و خیالی هستیم تا آنها را با یکپارچگی و ثباتی که فکر میکنیم در دوران کودکی داشتیم، انطباق دهیم. ما عمر خود را صرف «تکامل» خود میکنیم و شکست میخوریم.
بسیاری از بازیپیشگان سیاسی و در قدرت نیز، عمر خود را صرف شبیهکردن خود با تصویر و تصور خیالین و کودکانۀ خود میکنند و شکست میخورند و از این شکستها ملال میگیرند و نه پند. به بیان دیگر، اینان، کماکان در دوران آیینهای و خیالی زیست میکنند. تصویر آیینهای که نقش آنان را راست نمینماید، فرض و نشان از خود میگیرند، خود را همان اگو و منِ اندیشنده میپندارند و میپندارند آن راه که میروند «صراط» است و آن قول که میگویند «احسن» است و آن فعل که میکنند، عین ثواب و صواب. بیخویشتنی و شکافهای متکثر و متراکم درونی خود را نمیبینند، و اگر میبینند، در پس و پشتِ آن ارادۀ معطوف به توطئه و فتنه «آن دیگری» را میبینند که یکپارچگی و آرامش و ثبات درونی آنان را برنمیتابد. در درون اینان، همواره نمایشی برپاست که در آن تصاویر جای واقعیتها نشستهاند و هر کس همچون «نارسیس» اسطورۀ یونانی محو تماشای تصویر خود، و توامان همچون «اکو» (همان پری پرحرفی که محکوم به خاموشی ابدی شده بود و تنها اجازه داشت که آخرین سیلاب کلماتی را که از دهان هر کس خارج میشود، تکرار کند) انعکاس صدای تصویر خود است. این خودشیفتهگان پرحرف و حدیث، زمانی که آن آیینه را زنگارگرفته و این تصویر را پارهشده میبینند، و عامل را بیرونی، در مسیر بازگشت به اصل خویش، گریزی و گزیری از محو این عامل بیرونی نمیبینند. در مسیر این «بازگشت»، از آنجا که، «گشت» از خود، که مقدمۀ ضروری آن بازگشت است، نمیدانند و نمیتوانند، چون اسیر زبان (یا نظم نمادین) خود هستند -زبانی که پردهای است بر درگاه جانشان و حجابی است بر چشمانشان (به تعبیر مولانا). و زبانی که نه فقط حسِ «فقدان» را در آنان تشدید کرده، بلکه شکافی بین «خودِ زبانی» و «خودِ واقعی» آنان ایجاد نموده است، خود رهزنِ راه خود میشوند و بار دیگر غلط میکنند راه. بدین ترتیب، خود دگرِ خود میشوند، و خود نافی و عدوی خود میشوند، اما از آنجا که در خود گرفتارند، این نمیدانند که مشکل خودشان هستند و خودشان باید از میان برخیزند، و آن آیینۀ خیالی و زبانی باید بشکنند، و نمیدانند که فائقآمدن بر این «فقدان» و نیل به یکپارچگی فقط موضوع میل و تمنای سیریناپذیر و تحققناپذیر آنان نیست، بلکه نخست باید از خود امتناع و تخطی کنند و بهجای تغییر نقشۀ سیاسی بیرونی، به تغییر نقشۀ معرفتی، ادراکی و شناختی درونی خود بیندیشند تا گرفتار ترومایی دیگر نشوند.
تاریخ انتشار: سه شنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۰
نشانی وبسایت مشقنو:
mashghenow.com