محمدرضا تاجیک
یک
کرونا همان ویروس تاجداریست که خیلی تخت و تاج نمیشناسد و بیمحابا به تاجداران انسانی خود خیانت میکند و تاج از سر و تخت از تن آنان میکشد. اما کرونا تاجدار هوشیاری نیز هست: او میداند که تاجداران نهتنها در شکل و کیفیت و کمیت زندگی، بلکه در نوع مرگ هم تا حدودی با سایر آدمیان متفاوتند. میداند که آنان بهگاه سختی و گرفتاری و بیماری از امکاناتی برخوردارند که سایر آدمیان هرگز. از این رو، نخست هستی و موجودیت سیاسی و مدیریتی و شخصیتی و حیثیتی آنان را درگیر میکند و بر مردمان عیان و آشکار میکند که چنین هستها و موجودهای بیوجودی چقدر پوشالی و آسیبپذیرند. کرونا ممکن است شخص آنها را نکُشد اما بیتردید شخصیت آنها را میکُشد. کرونا کُلَه از سر و نقاب از چهرهی شخصیتهای نمایشیای برمیدارد که عمری تصویر خود را بهجای واقعیت و حقیقت خود به مردم فروختهاند؛ عمری به مردم گفتهاند ما ارباب حلقههای بسته و گشودهی عرصهی تصمیم و تدبیر زندگی مردمانیم؛ ما تدبیرگران اقالیم بحران و بحرانزدهایم؛ ما همان شاهکلید درهای بستهایم؛ ما نه آنیم که گویند و خوانند، ما همان شاه جهانیم.
دو
«کروناویروس» همان سیاست دموکراتیک و راستین (یا توزیع امر محسوس، در بیان رانسیر) است که به جنگ با ویروسها و آفتهای گوناگونی که سیاست امروز ما بدان مبتلا است، برخاسته و توزیع امر محسوس مرسوم را باژگونه کرده است. با کرونا امر اجتماعی و انسانی جایگزین امر سیاسی شده است، و از سنگینی تحملناپذیر و مخرب سیاست بر دقایق زندگی مردم کاسته است. این روزها، مردم بیشتر چهرههای متخصص میبینند و سخنان علمی و عقلی میشنوند تا چهرههای ملالآور سیاسی و سخنان تهی و تکراریشان؛ تا حدودی از شر و آفتِ بازیهای زمخت قدرت و منفعت جناحی آسوده شدهاند؛ کمتر در رسانههای نوشتاری و تصویری عناوین درشت سیاسی در حالگیری و جاگیری این و آن میبینند؛ و در یک کلام، کمتر در فضای غلیظ و زمخت سیاسی میزیند و کمتر سیاستپیشه میبینند.
سه
کرونا به تدبیرگران آموخت –البته امیدوارم- که سیاست فقط درست عملکردن نیست، بلکه بهنگام عملکردن نیز هست، و بهنگام عملکردن نیز مستلزم از پیش مهیابودن برای در آغوشکشیدن رویدادها و بحرانهای رخدادگون (حوادثی که قابلیت پیشبینی ندارند) است. بدانان آموخت که نه تنها باید از رهنشانهها و نشانهها پی به آمدن ناخواندهای ببرند، بلکه باید در نانشانها و نانشانهها هم نشانهای ببینند و در هیچچیز چیزی. به آنها آموخت که خیلی وقتها زود دیر میشود و رویدادها و وقایع ارادهی خود را بر آنان تحمیل، و تدبیر آنان را به تدمیر تبدیل میکنند. بدانان آموخت حکومتکردن (تدبیرکردن) بیش از هر چیزی امری عقلی و علمی و تجربی است و آنان باید با بهرهبردن و استفادهی سودمند از دانش و تجربهی خود و گذشتگان و دیگران، در هزارتوی سخت و سنگین تدبیر گام بگذارند و با شجاعت توام با تواضع راه ناهموار تصمیم و تدبیر را هموار نماید. بدانان آموخت که تدبیر خردمندانه جز در پرتو خرد جمعی، از یکسو، و تحلیل و تجویزهای عقلا و علما (اصحاب علم و تخصص) ممکن نمیگردد. به آنها آموخت که برای دیدن و فهمیدن وقایع باید از زیستجهانِ ایدئولوژیک خود بیرون آمد و واقعیتها را آنگونه که هستند، دید و امر واقعی را با امر ایدئولوژیک یا امر دینی خلط نکرد. بدانان آموخت کجا و کی و در چه موارد و افرادی اعمال اقتدار ضرورت دارد، کجا و کی این عمل مقتدرانه دموکراتیک و مردمی هم هست، کجا و کی و چطور با اعمال اقتدار میتوان بر سرمایهی اجتماعی افزود، کجا و کی و چطور میتوان وارد عالم ذهن و نگاه و احساس و فهم مردمان شد و صدای خود را صدای آنان کرد. بدانان آموخت که کجای ساخت و ساختار و بافت و بافتار کنونی نظم سیاسی و اجتماعی و قانونی مستقر نارسا و ناکارآمد و نیازمند تعطیل و ترمیم و تصحیح و تکمیل است.
چهار
کرونا نوعی غربالگری فرهنگی را نیز موجب شد: مردمان جامعه را غربال کرد و سره و ناسرهی فرهنگی را از هم جدا کرد. کرونا نشان داد در هر چیز و هر کس امکان و استعداد نفوذ داشته باشد، در زیستجهان فرهنگی یا دژ نافرهنگی برخی از آدمیان ندارد: نمیتواند چشمان فرهنگی آنان را بشورد تا آن را «جدی» بگیرند، اندکی از او بترسند و خط و نشانش را بخوانند؛ نمیتواند آنان را از همدستی داوطلبانهی با خود و خیانت به همنوعان منع کند؛ نمیتواند روح انسانی و اخلاقی و نوعدوستی را در کالبد منجمد فرهنگی (نافرهنگی) آنان بدمد؛ نمیتواند حتی به آنان بقبولاند که اگر به دیگران رحم نمیکنند، حداقل به خودشان رحم کنند.
پنج
کرونا سیاست را -بهویژه در جامعهی ما- از عالم والا و بالا (عالم مُثل) به عالم پست (زمین) پرتاب کرد، و آن را متوجه زندگی و زندگی روزمره کرد. کرونا بیش از همیشهی تاریخ این مرز و بوم ضرورت اندیشیدن به «زیستسیاست» (سیاست ناظر بر موجود و نه وجود) را ایجاب کرده است. مردم در وضعیت کرونایی تا چه اندازه متأثر از رانهی مرگ و زندگی هستند و تا چه اندازه ارادهی معطوف به زندگی و زندهبودن میتواند آنان را بهقاعده، بههنجار و متحد کند، و حال و احوال آنها را منقلب و رفتار و کردار آنان را منعطف گرداند. کرونا عشق و امید به زندگی در میان مردمان را عیانتر کرد و هستی را نه چونان امر متعالی بر فراز هستندهها، بلکه در هستها و هستندهها (وجود) به نمایش گذارد، و سیاست را لاجرم از دیدنِ آن کرد.
شش
کرونا نشان داد که همهی ما آدمیان در پسِ سطحی از تفاوتها و تواناییها، در ضعفها، رنجها، امیدها و آسیبهای انسانی و اجتماعی شریکایم. پس جایگاه من در مقام یک انسان منوط به پیوند با دیگری و دیگران، و لذا در همهحال آسیبپذیر و شکننده است. با این حال، این آسیبپذیری بنیادین، نهتنها خودمختاری و شان اخلاقی من را محدود نمیکند، بلکه زمینهساز آن نیز میشود. آنچه یک فرد را انسان میکند و به چیزی بدلاش میسازد که ما نسبت به او مسئولایم و وظیفه داریم کمکاش کنیم، همین تناهی و آسیبپذیری اوست. امروز کرونا همان نقطهی آجیدن و نخ کوک و بخیه (در بیان لاکان) و یا همان نقطهی گرهای سلبی است که میتواند زنجیرهای از تفاوت و تمایزها ایجاد کند و نوعی کمونیتاس (اشتراک بدون مشترکبودن) و باهمبودگی جهانی -خارج از ارادهی قدرتها- ایجاد کند: جهانیشدن از نوع دیگر.
هفت
کرونا نوعی دیگر از قرنطینه را نیز، به آدمیان تحمیل کرد: قرنطینهی مضاعف. کرونا بسیاری از ما را نه تنها در خانهی خود که «در خود» قرنطینه کرد. ما به اندامهای بدون بدنی (به بیان ژیژک) یا بدنهای بدون اندامی (به تعبیر دلوز) تبدیل شدهایم که اندامها نسبت به بدن (و حتی نسبت به خود) «دیگری» محسوب و تعریف میشوند. هر اندام در هراس از اندام دیگر، و بدن در هراس از اندامها خود را قرنطینه کردهاند. رابطهی اندامها با یکدیگر و با بدن و بالعکس، به امری سیاسی (آنتاگونیستی) –در بیان اشمیت– تبدیل شده است، و هر یک دیگری را خصم خود میپندارد. این نوع رابطه تداعیکنندهی این گفتهی سارتر است که: «همسایه یعنی دیگری». اندامها بهعنوان همسایگان دیرینه، اکنون چشمهای خود را شستهاند و طور دیگر بههم مینگرند. کرونا ثابت کرد که ما آدمیان به طرفهالعینی میتوانیم بر خود بشوریم و از خود در هراس شویم و در اندیشهی حذف و طرد و قرنطینهی خود در درونِ خود گردیم. به بیان دیگر، کرونا مجالی برای مواجههی خود با خود فراهم آورد تا در آینهی خود، واقعیت و حقیقتِ خود را ببیند و بشناسد.
هشت
کرونا بهما نشان داد که رویدادها و بحرانها یک نشانه هستند: نشانهای –به بیان کانت- تؤامان «یادآورنده، نماینده و پیشگویانه». این نشانه نشان میدهد که همیشه چنین بوده است (نشانهی یادآورنده)؛ هم اکنون نیز چیزهایی دال بر یک رویداد روی میدهد (نشانهی نماینده)؛ و سرانجام، نشان میدهد که همیشه نیز چنین خواهد بود (نشانهی پیشگویانه). کانت هشدار میدهد که نشانهی یادآورنده، نماینده و پیشبینیکننده را نه در رویدادهای بزرگ، بلکه در رویدادهایی باید جست که بسیار کمشکوهتر و کمنمودتر هستند. از این منظر، این وجه رویداد یا بحران نیست که معنا دارد. آنچه رویدادی را میسازد که ارزش یادآورندگی، نمایندگی و پیشبینیکنندگی دارد. ماجرای خود رویداد نیست؛ نه استعداد شگرف تخریبی آن است و نه اداها و جار و جنجالی که همراه آن است. آنچه معنا دارد شیوهای است که رویداد/بحران با آن یادآورندگی، نمایندگی و پیشگویی خود را به نمایش میگذارد و در پیرامونش از سوی مردمانی دریافته میشود که در حادثشدن آن نقشی نداشتهاند، اما به آن مینگرند، شاهد آنند، در پی آن کشیده میشوند و چشمان خود را میشورند و به حال و آینده بهگونهای دیگر مینگرند و برای زیست در میان رویدادها و بحرانها خود را مهیا میکنند. پس آنچه بیش از خودِ رویداد و بحران اهمیت دارد استعداد نهفته آن در همین یاد و یادآوری است. رویدادها/بحرانها نوری هستند که به ره ما فرود میآیند -رهنشانههایی در مسیر گذر و گذار تاریخی ما– اگر بدانیم که به چه میخوانندمان. اما اگر ندانیم و نپرسیم، یا بر این خیال شویم که شاید خطایی پا به ره ما نهاده است، نخواهیم دانست که شبهای تاریک و موجهای سهمگین و گردابهای حائل لب درگاه حال و آیندهی ماست، نخواهیم دانست که رویدادها/بحرانها تنها نقش و رنگ آرایش تاریخ نیستند، و نخواهیم توانست در حافظهی رویداد بخوانیم این سخن: «به شما گفته و باز میگویم، پشتِ این رویداد، رویدادی است گران، پشت آن هم رویدادی دگر. پشت آن رویداد دگر، دریاییست. قایقی باید ساخت.»
نُه
یکی از نتایج ناخواسته این قرنطینههای ناشی از ویروس کرونا شاید این باشد که برخی افراد، دستکم، از زمانهای مردهشان برای رهاکردن خود از فعالیتی شدید و اندیشیدن به (نا)معنای وضعیتشان بهره بگیرند، و همزیستی مسالمتآمیز با شرایط و حتی لذتبردن از آن را بیاموزند. همانگونه که ژیژک میگوید: بسیاری از ما فراز پایانی مشهور از مانیفستِ موقعیتگرای دانشجویان در سال ۱۹۶۶ را به یاد داریم: «زندگی کنید بدون هدر دادن لحظهای، لذت ببرید بیهیچ قیدوبندی» اگر فروید و لاکان یک چیز بهما آموخته باشند، این است که این قاعده -مثالی مطلق از دستور و حکمِ فراخود/ابرمن، چه همانطور که لاکان آن را بهخوبی نشان داده است، فراخود ذاتاً حکمی مثبت برای لذتبردن است، نه کنشی منفیِ منع کردن -دستورالعملی برای بلا و فاجعه است: میل شدید به پرکردن هر لحظه از زمان مختص به ما، به ناگزیر به یکنواختیِ خفقانآوری میرسد. زمانهای مرده زمانهای کنارهگیری و پسنشستن، همانی که رازورزان کهن، رهایی/وارستگی (Gelassenheit) میخواندند برای احیای تجربهی ما از زندگی مهم هستند.
ده
کرونا در کنار مورال (اخلاقیات) -دستهای از قواعد محدودکننده که اعمال و نیات را بر حسب ارزشهای متعالی خیر و شر میسنجد و مورد قضاوت قرار میدهد- اتیک (اخلاق) -راهی برای ارزیابی آنچه میتوانیم انجام دهیم- را نیز به انسانها –حداقل به بسیاری از آنها- آموخت. اخلاق مستلزم تعهدی خلاق است به بیشینهکردن اتصالات، بیشینهکردن توانهایی که امکانهای زندگی را گستردهتر خواهند کرد. در حوزهی اخلاق (اتیک) دیگر نمیپرسیم زندگی خوب چیست؟ (مثل رواقیان) یا چه باید کرد؟ (مانند کانت)، بلکه پرسش این است: «چه میتوان کرد؟» (همچون اسپینوزا). اتیک، بیشتر نه یک «خود-شدن» بلکه «دیگری-شدن» است، و از «خود-تاییدی» صرف و محض و اگوئیستیک بهدور است.