محمدرضا تاجیک |||
یک
برشت در چکامهی معروف خودش که در ۱۹۵۳ در آلمان شرقی سروده است از قول یکی از همعصرانش نقل میکند که دولت اعتماد خویش را به مردم از دست داده است. برشت به شکل معنیداری میپرسد: بنابراین آیا آسانتر نیست که مردم را منحل کنیم تا دولت مردم دیگری را انتخاب کند؟ انحلال مردم همان انحلال دموکراسی است که توسط خودِ دموکراسیها انجام میپذیرد. داستان بلند خوزه ساراماگو به نام «دیدن» (یا رسالهای دربارهی شفافیت) داستان رویدادهای شگفتی است که در پایتخت بینام و نشانی از یک کشور مردمسالار نامشخص رخ میدهد. وقتی صبح روز انتخابات، بهدلیل باران سیلآسا، برگزاری انتخابات به مشکل برمیخورد میزان آرای ریخته شده به صندوقها به شکل نگرانکنندهای پایین میافتد ولی وضع آبوهوا تا عصر تغییر میکند و انبوه مردم روانهی محلهای اخذ رای میشوند. با این حال، آرامش خاطر دولت چندان نمیآورد زیرا شمارش آرا مشخص میسازد که بیش از ۷۰ درصد از آرای ریخته به صندوقهای رای در پایتخت سفید است. دولت که از این رویگردانی مدنی آشکار سردرگم شده است به شهروندان این شانس را میدهد که تنها یک هفته پس از آن با شرکت در انتخابات دیگری جبران مافات کنند. ولی نتایج انتخابات دوم بدتر است: حالا ۸۳ درصد آرای ریختهشده به صندوقها سفید است. … دولت که مطمئن نیست چگونه به این اعتراض آرام و مدنی واکنش نشان دهد، بهسرعت به این حرکت برچسب «تروریسم ناب و مطلق» میزند و با اعلام وضعیت اضطراری این امکان را برای خود فراهم میسازد که تمامی ضمانتهای موجود در قانون اساسی را به حال تعلیق درآورد. متعاقب این اقدام، بگیر و ببندها آغاز میشود و دموکراسی بر خود میشورد و به خود خیانت میکند و نافی و عدوی خود میشود و خود را نیز منحل میکند.
دو
بیتردید، در اینجا امتناع رایدهندگان بالاتر از نفی درون چارچوب نظام سیاسی و دادن رای عدم اعتماد است: چنین امتناعی خودِ چارچوب تصمیمگیری را انکار میکند. به بیان روانکاوانه، امتناع رایدهندگان از دادن رای مثبت یا منفی (آنگونه که مورد نظر قدرت است) چیزی شبیه سقط، طرد و انکار روانپریشانه است که ریشهایتر از سرکوب است. صاحبان قدرت، اگرچه غالبا حتی مشارکت «انتقادی» و گفتوشنود را به سکوت ترجیح میدهند –صرف وارد ساختن آدمیان در گفتوشنود مطمئنشان میسازد که انفعال نامیمون آنان را شکستهاند- اما این مشارکت را نمایشی و مدیریتشده میخواهند. آنان زمانی مردم را مردم، انتخابات را انتخابات و مشارکت را مشارکت مینامند که همه در پرتو ابرمولفهی قدرتشان معنا یابند. بیتردید، چنین روشی دیر یا زود شهروندان را با بیمحتوایی و بیبنیادی نظام بهظاهر دموکراتیک روبهرو میسازد، و آنان را بر این باور میسازد که گاهی کارینکردن موثرترین کاری است که میتوان کرد، و گاه دیگر، آن کار دیگر (متفاوت و متخالف) کردن.
سه
اکنون پرسش آن است که آن رخداد دهشتناک که در پس و پشتِ انحلال شبهدموکراتیک مردم در این شرایط آستانهای (آستانهی انتخابات ۱۴۰۰) نهفته است چیست؟ به بیان دیگر، اگر در واپسین تحلیل کنش انحلال مردم را کنشی ناظر و معطوف به تئوری بقا فرض کنیم، آنگاه با این پرسش مواجهایم که چه نوع تصویر و تحلیلی از شرایط اکنون و مردم در سوبژکتیویتهِ یا سپهر ذهنی عاملان و کارگزاران این انحلال نقش بسته که برآیند میان فرصتها و تهدیداتِ این «اقدام» را به نفع «فرصت»ها رقم زده و آنان را پذیرای سنگینی تحملناپذیر تهدیدات و هزینههای گوناگون آن کرده است؟ در سطح نخستِ تحلیل، احتمالا این امر دهشتناک از خاکستر این تحلیل و تخمین برخاسته که اگر یکبار دیگر اسیر یک انتخاب غیرارادی و غیرقابل پیشبینی مردم شویم به فنا خواهیم رفت. انتخابات، از این منظر تحلیلی، همان رمز اسقاط یا استحالهی نظم و نظام مستقر است، در این حالت، اقدام «انحلال مردم»، نتیجهی نوعی خشم توام با وحشتزدگی کور است. نمایانگر کنترل رویدادها نیست، بلکه اعتراف به این است که رژیم فاقد سازوکارهای منظمی برای کنترل است. نوعی سیاست نیست، بلکه شکست سیاست است. نشانهی ناتوانی از حکومت کردن بر مردم جز از رهگذر حذف آنان است. نشان بینشانِ هراسی پنهان از واقعه و رخدادی بنافکن است که چنان دهشتناک است که تحمل هر هزینهای را سهل و آسان میکند. با بیانی فرویدی، در این وضعیت ما با مردان گرگآذینی مواجه هستیم که همواره احساس میکنند گرگی میخواهد آنان را بخورد و باید قبل از خوردهشدن عزم خود را جزم کنند و آن گرگ خیالین را محو و نابود سازند. در سطح دوم تحلیل، با بهرهای آزادانه از آموزههای لکان، میتوان این امر دهشتناک را ناشی از یکنوع «اضطراب هیستریک» دانست که دلالت دارد بر فقدان یا حفرهای بنیادین -فقدان اعتماد و وفاداری- در مردم، توام با درکِ ناتوانی و عدم آمادگی خود (اصحاب قدرت) در مرتفعکردن این فقدان. این اصحاب قدرت در آنچه «طلب» و «میل» و «اراده» میکنند، بیش و پیش از آنکه تحت تاثیر «شرایط انضمامی» جامعه باشند، متاثر از «شرایط سوبژکتیو» خود هستند، و براساس آن تصویر که از «واقعیت» و وضعیت» جامعهی مردمان و نیروها و کنشگران اجتماعی و سیاسی در ذهن دارند، تصمیم میگیرند و تدبیر میکنند. در واقع، مشکل اینان، بهگونهای پارادوکسیکال، خودشان هستند و خود باید از میان برخیزند تا مشکل مرتفع گردد. در سطح سوم تحلیل، این امر دهشتناک همان است که در راه است: مناظرهها، مواجههها، و از پرده برون افتادن رازها، شستهشدن چشمها و ذهنها، و ریزش باورها و چرخش رفتارها در خانوادهی اقلیت موثر یا اقلیت-اکثریت. در این رویکرد تحلیلی، آنچه دهشتناک و غیرقابل تحمل است، خودِ انتخابات در معنای واقعی آن است. انتخابات اگر راست آید و راست باشد، در آیینهی خود بسیاری از نقشها را راست (آنگونه که واقعا هستند) مینماید و حجاب از رخسار کژ و کریه آنان برمیگیرد، لذا به جرم راستنمایی باید آیینه را شکست، و انتخابات را از انتخاب تهی کرد. در سطح چهارم تحلیل، این امر دهشتناک در واقع، همان از دستدادن «ارباب حلقهها» یعنی قدرت، است. اینان دیریست که در عشق و رویا و آرزوی دستیافتن به تمامیت قدرت یا قدرتِ تمام -لویاتان یا قدرت لایزالی که در آن شریکی نباشد- روز و روزگار میگذارنند و رنجور و نالان از فراق آن، هر لحظه بازمیجویند روزگار وصل خویش. برخی از اینان بر این باورند که چون قدرت با ما باشد و ما با قدرت، روح سرکش و عاصی روزگار بدسگال و بدمرام رام آید، و یوتوپیای آخر تاریخ به اکنون پرتاب خواهد شد، و تاریخ این مرز و بوم به روی شهر و باغ و آبادی گشوده خواهد شد. در سطح پنجم تحلیل، این امر دهشتناک میتواند همان آگاهی از امکان فروپاشی نظم و نظام مستقر از راس (بالا) –و نه از قاعده (پایین)– باشد. لذا تا زود دیر نشده باید پیکرهی نظام را تکانید و ناخالصیها را زدود. در سطح ششم تحلیل، این اقدام میتواند بر این تحلیل متفاوت استوار باشد که نظام مستقر به چنان استقرار و استحکامی رسیده که پیرایشها و آرایشهایی از این دست، جز بر قدرتش نیفزود. مضافا اینکه جریانهای حذف و طردشده نیز، با چنان بحرانِ سرمایهی اجتماعی مواجهاند که از امکان و استعداد بسیج عالمی و آدمی برخوردار نیستند. در سطح هفتم تحلیل، این اقدام از جنس و نوع اقدام آستانهای –آستانهی گذر و گذار به یک دوران دیگر– است. به بیان دیگر، این اقدام از جنس فرداست: فردایی متفاوت که نظم و ساختاری متفاوت میطلبد.
چهار
اگرچه چو هراس آید هنر تعقل و تعمق و تدقیق و تدبر پوشیده میشود، اما در تحلیل نهایی، در پس و پشتِ اقدامات ناشی از این هراس نوعی عقلانیت معطوف به بقا نهفته است. بیتردید، این عقلانیت، عقلانیتی تاکتیکی (از این ستون تا آن ستون فرجه) و سخت محصور و محدود به پیشافرضها و پیشافهمها و پیشابازنماییهایی از «خود» و «دیگری»، و نیز از شرایط تاریخی و مردم، است که ممکن است مبتنی بر «خیالی» یا «نگاه کژ و شکسته و دوبین و احولی» یا «قماری بر سر هیچ یا همه» یا «فانتزی» یا «اطلاعاتی از جایی رسیده و در جایی پرورش دادهشده» یا «اقتضای دوران گذر و گذار» باشد. در هر فرض، سنگِ این اقدام پرتاب شده و باید منتظر بود و دید که آیا این سنگ در سرزمین آرزوها و آمال پرتابکنندگان فرود خواهد آمد یا بر سر آرزوها و آمالشان.
تاریخ انتشار: پنج شنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۰
نشانی وبسایت مشقنو:
mashghenow.com