محمدمهدی مجاهدی | مدرس نظریهی سیاسی مقایسهای
در خلال مباحثههایی که اخیراً میان حاملان و عاملان فهمهای مختلف از اصلاحطلبی در ایران جاری است، دوگانهای مغالطی و راهزن شکل گرفته است؛ گویی اصلاحطلبان باید از میان دو هدف، ناگزیر یکی را انتخاب کنند: یا باید جانب بهبودباوری (meliorism) را بگیرند، یا باید دگرگونیطلب باشند. استدلال خواهم کرد که این دوگانهپنداری اندیشهای غلط و مغالطی و غلطانداز است. این دوگانهپنداری از یک طرف مفهوم «بهبودباوری» را بر ضد خود مسخ میکند، و از طرفی، بهبودباوری را که یک روش است، بهعنوان یک هدف قالب میزند. انگار بهبودباوری هدف سیاسی گروهی است که میخواهد الگوی بهبودیافتهی شرایط سیاسی فعلی را حفظ کند. این سوء تفاهم درمورد اصلاحطلبی بهبودباورانه در هر دو سوی این مباحثه دیده میشود، با این تفاوت که یک طرف آن را تجویز میکند، و طرف دیگر آن را پس میزند. حالا کسی که تسلیم این دوگانهپنداری خطرناک شود، یا باید با این طرف همراهی کند که هدف اصلاحطلبی را استقرار نوعی محافظهکاری نوپدید و پیچیده میداند، یا این که باید هدف اصلاحطلبی را یکسره دگرگونی و تغییر وضع موجود بداند.
در آنچه از پی میآید، توضیح خواهم داد که هم این دوگانهپنداری خطا ست، و هم این فهم از بهبودباوری نادرست است. همچنین توضیح خواهم داد که اصلاحطلبی بهبودباورانه معطوف به هدف نیست، بلکه متعهد به روشی معین برای نتایجی نامتعین است. به تعبیر دیگر، اصلاحطلبی بهبودباورانه الگویی برای یک مشی سیاسی است که با تعهد مدام به روشهای دموکراتیک و عدالت آزمونپذیر و قابلسنجش تعریف میشود نه با تعهد به این یا آن هدف. مسألهی حفظ یا تغییر موقعیت، هیچیک، بهخودیخود برای اصلاحطلبی بهبودباور مسألهای اصیل نیست.
بهبودباوری و افقگشایی؛ نه محافظهکاری، نه دگرگونیخواهی
برای نخستین بار، مفهوم خاص «بهبودباوری» برای صورتبندی الگوی «سیاست امید» مطرح شد. از چند سال پیش به این سو در مواضع مختلف مفهوم بهبودباوری سیاسی در پیوند با عدالت و سیاست امید توضیح داده شده است، ازجمله در مقالهی «سیاست امید» و نیز در سخنرانی «عدالت، اصلاحات، و سیاست امید.» اینجا، آن توضیحات را بهتفصیل تکرار نمیکنم. ولی مایلام بر توضیحات پیشین، بهاجمال و اختصار، نکتهای را بیفزایم. بهبودباوری یکی از مبانی اخلاقی اندیشهی دموکراسی نزد بنیانگذاران پراگماتیسم فلسفی است. برخلاف فهم عامیانه و لغتنامهای از پراگماتیسم، دموکراسی پراگماتیستی که بر بهبودباوری استوار است، نه ربطی به سازشکاری دارد، نه اهل بدهبستانهای کاسبکارانهی سیاسی است، نه بیمعیار و بیچارچوب و بیچشمانداز است. ایدهی اصلی بهبودباوری بر وظیفهگرایی اخلاقی استوار است و چنین بیان میشود:
«[…] باور داشتن به این که وضع و حال ما آدمیان چنان است که اگر با امید به امکان بهبود، تواناییهای خود را دستمایهی کنشهای حلمسألهای کنیم، اوضاع و احوال جامعه دستکم بدتر از وقتی نمیشود که نومیدانه دست به کنش ببریم، یا بهکلی دست از کنش بکشیم.
سرچشمهی سیاست امید از ساختیابی شهروندانی میجوشد که دستکم دو ویژگی دارند: اولاً، از هاویهی امیدهای مُحال و بیمحل رهیدهاند و روی از افقهای آشفتهی مقصریابی و خودقربانیپنداری و انتقامکشی و مردهریگ اندیشههای منقرض و موزهای (چه باستانگرایانه، چه فقهمحورانه) گرداندهاند و در عوض، یکسره نگران مسؤولیت سیاسی و اجتماعی خویش برای فهم و حل مسائل عمومی در جهت تأمین خیرات مشترکاند. ثانیاً، در این مسیر، هرجا و به هر کاری که هستند، به شیوهای گفتوگویی زندگی میکنند، یعنی در مشارکتی حلمسألهای و نقادانه و خلاقانه و فعالانه برای کشف و حذف خطا، مسؤولانه و مشفقانه و توانمندانه در تکاپوی ساختنِ راهحل مسائل اند. اینچنین، سیاست امید گونهای سبک زندگی است که از جمله از چشمهی روشن این اندیشه مینوشد که راه حل مسائل ساختنی است نه یافتنی و کوشش امیدوارانهی ما برای حل مسأله، بر امکانات و توانشهای ما و محیط ما برای حلمسأله و نیز بر قابلیتهای مسأله برای حلشدن میافزاید. این بهویژه وضعوحال مسائلی حیاتی است که بقای ما بهمثابهی سامانی سیاسی و اجتماعی در گرو حل آنها به نفع خیر عمومی است.
اینچنین، سیاست امید، یا امید بهمثابهی بهبودباوری فعالانه، تفاوتی مقولهای یا ژنتیک با امید مُحال و امید بیمحل دارد. امید مُحال و امید بیمحل با وجود تفاوتهایی که میان آنها برشمردیم، شباهتهایی بنیادین با هم دارند: امید چه محال و چه بیمحل اولاً مفهومی ایستاست و ثانیاً مستقل از اراده و کنش آدمیان است. امید، به این دو معنا، مفهومی سمانتیک است که میتوان آن را بهمثابهی چارچوبی مفهومی برای توصیف یا تحلیل استفاده کرد. ولی امید بهمثابهی بهبودباوری فعال، برعکس، اولاً وضعیتی پویاست، و ثانیاً مشتقی است از اراده و کنش و شیوهای خاص از زیستن آدمیان. امید بهمثابهی بهبودباوری فعال بنابراین خصلتی پویشی و فرایندی دارد، یعنی از نحوهای خاص از زندگی کردن جان و مایه میگیرد و وقتی قوام گرفت، به دوام شیوهی زیست خاصی که مایهی قوام امید است، مدد میرساند. این چرخهی بهبودیابندهی امید و شیوهای خاص از زندگی را میتوان دیالکتیک امید نامید.» (ن.ک. مقالهی «فرهنگگرایی در ستیز با سیاست امید» در کتاب امید اجتماعی، تهران، پژوهشکدهی مطالعات اجتماعی، اردیبهشت ۱۳۹۸.)
اینچنین، نهتنها فهم بهبودباوری بهمعنای «حفظ وضع موجود با اندکی بهبود» فهمی یکسره نادرست و بیمبنا ست، بلکه فهم بهبودباوری بهعنوان هدف یک برنامه یا جریان سیاسی هم نشانهی اشتباهی مهلک در فهم این معناست. بهبودباوری به معنای دقیق و درست کلمه (نه به معنایی محافظهکارانه و نه به معنای یک هدف)، روشی افقگشایانه برای بازسازی امید به اصلاحجویی تدریجی و مؤثر و مشارکتی است. فهم بهبودباوری بهمثابهی هدفی محافظهکارانه و قدرتمحور در واقع مسخ مفهوم ظریف و پرظرفیت اصلاحطلبی بهبودباورانه است.
اصلاحطلبی بهبودباورانه؛ روش نه هدف
برخلاف آنچه در فحوای دوگانهپنداری اخیر نهفته است، اصلاحطلبی بهبودباورانه را نمیشود از راه تعیین اهداف آن تعریف کرد، چه آن هدف حفظ و ارتقای وضعوحال فعلی باشد (و به غلط، آن را بهبودباوری بنامند)، و چه آن هدف تغییر وضعوحال کنونی باشد (و آن را تحولطلبی بخوانند). اصلاحطلبی بهبودباورانه نام مشی و روشی معین است برای حصول نتایجی نامعین. این فهم از اصلاحطلبی بهبودباورانه پیوندی ارگانیک با فهمی خاص از عدالت دارد که در سالهای اخیر در توضیح آن کوشیدهام، یعنی عدالت قابلآزمون و سنجشپذیر و بهمثابهی روال و روش، دربرابر عدالت بهمثابهی آرمانی در مقام هدف.
اشکال مشترک اطراف مباحثهی جاری دربارهی اصلاحطلبی این است که در مدلهای رقیبی که از اصلاحطلبی عرضه میکنند، اصلاحطلبی را معطوف به این یا آن هدف بدیل تعریف میکنند، و نه ناظر بر روش. داستان غمانگیز پروژهی دموکراسیسازی آیینهی عبرت است. این پروژه چنان که در دورهی جنگ سرد صورتبندی شد و تا امروز دولتهای مهاجم آمریکا و سازمانهای «دموکراسیساز» همچنان دنبال میکنند، ازجمله به همین دلیل این قدر فاجعه در سراسر جهان به بار آورده است که هدفمحور است. میخواهد یک قالب دموکراسی را همهجا غالب و قالب کند. دموکراسیسازی ایرانی هم که بعد از دوم خرداد دنبال شد، همین اشکال را داشت. بسیاری از گروههای سیاسی و مدنی دموکراسیساز در تلهی همین دموکراسیسازی قالبی و هدفمحور افتاده بودند. بسیاری از ما خوب به خاطر داریم چهطور بعد از حملهی آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳، برخی از دموکراسیخواهان ایرانی وسوسه شده بودند و آرزو می کردند که بعد از عراق نوبت ایران باشد. حتی بعضی روشنفکران مقاله نوشتند و مداخلهی «دموکراسیساز» قدرتهای بزرگ را با استفاده از شعبدهبازیهای ادبیات «مداخلهی بشردوستانه» توجیه کردند. اینها توالی فاسد فهمی از دموکراسی بود که دموکراسی را به عنوان یک هدف و فراورده میفهمید نه به عنوان یک روش و فرایند.
همین امروز هم که برخی کنشگران سیاسی سابقاً اصلاحطلبان تبدیل شدهاند به هواداران و بلکه داعیهداران مداخلهی آمریکا در ایران، دلیلش همین است که نزد ایشان دموکراسی یک هدف دگماتیک و سنگواره شده است، که برای رسیدن به آن، تشبث به وسایلی مانند جنگ یا تحریم هم موجه و مجاز است. در حالی که دموکراسیخواهی نباید یک پروژهی سیاسی معطوف به هدف باشد. دموکراسیخواهی الهامبخش تعهد به این موتو یا شعار است: تعهد مدام و مستمر به روشهای دموکراتیک، یعنی اصلاح جزءبهجزء و تدریجی و مشارکتی و خشونتپرهیز و عدالتجویانه (عدالت آزمونپذیر و قابل سنجش و روندمحور و معطوف به روال). حاصل این مشی سیاسی هرچه باشد، لاجرم بهترین نتیجهای است که یک نیروی دموکراسیخواه عدالتجو و بهبودباور در این منطق موقعیت خاص میتوانسته است بگیرد. به تعبیر دیگر، اصلاحطلبان بهبودباور دنبال پیاده کردن یک الگوی آرمانی و پیشساخته در انتهای مسیر نیستند.
اهمیت تاریخی و الگوساز مرحوم بازرگان هم در همین روشمحوری ایشان نهفته است. بازرگان یک الگوی نهایی و ایدهئال و پیشساخته را در ذهن خودش برای جامعهی سیاسی آرمانیاش سنگواره نکرده بود. به جای چنین خطایی، دست به یک انتخاب بزرگ زده بود، و در طول زندگی پرمبارزه و پرمخاطرهای که داشت، دست از آن انتخاب بر نداشت: تعهد مصالحهناپذیر به روشهای دموکراتیک، تصحیح اقتضایی مسیر، اصلاح سیاسی جزءبه جزء، بردباری و بهبودباوری سیاسی، و فاصلهگیری مدام از آرمانخواهان و ایدهئالیستهایی که در مقاطع گوناگون زندگی بلند سیاسی او، با او بهشکل تصادفی و مقطعی همجبهه ولی بعد رادیکال میشدند، مثلا سازمان مجاهدین.
این سخن درستی است که حرکت سیاسی بدون هدف ممکن نیست. ولی مهم این است که یک نیروی سیاسی وقتی خود را به جای روش، با هدف تعریف کند، و آن هدف را ایدهئالیزه و آرمانی کند، بهآسانی گرفتار دام خشونتگرایی یا دلسردی یا تلهی توجیه وسایط برای رسیدن به غایات و… میشود. همهی حکمت اصلاحطلبی بهبودباورانه در این نکته نهفته است که هدف اگر ساختن جامعهای آزاد و آباد باشد، فقط و فقط با التزام بیچونوچرا به روشهای دموکراتیک برای مشارکت سیاسی و اصلاح، آن هم به تدریج ساخته میشود. هدف یک فرم از پیش مقرر و معین نیست. هدف یعنی تجمیع تدریجی همین کارهایی که داریم میکنیم. به تعبیر دیگر، هدف هویتی مستقل از همین روشی که در پیش میگیریم و همین کارهایی که بهمرور میکنیم، ندارد. و از قضا، دقیقا همین التزام به روش در این سالها هرجا ضعیف یا غایب بوده است، مایهی شقاق و شکاف و اختلاف درون جبههی اصلاحطلبان شده است.
همهی اختلافها در واقع، بر سر روش تأمین خیرات غایی، یعنی عدالت و آزادی و رفاه و امنیت و حقیقت است. در مطلوب بودن این خیرات که کسی علیالاصول تردید ندارد. دعوا بر سر روش است. الان اختلاف اصلاحطلبان بهبودباور با اصولگرایان بر سر چیست؟ هر دو گروه اهداف مصرح در قانون اساسی را قبول دارند. اختلاف اصلی بر سر روش تحقق آن اهداف است. دعوا بر سر روش است که سبب میشود یکی به آزادی مردم اولویت بدهد، یکی به امنیت حکومت. وگرنه، هیچکدام مخالف آزادی یا امنیت نیست. اختلاف درونی اصلاحطلبان هم بر سر روش است نه بر سر آرمانها و اهداف. وگرنه هیچطرف مخالف آبادی و آزادی و رفاه نیست. دعوا بر سر روش یعنی همین که در مسیر تأمین همهی این اهداف خوب، به تولید ثروت و آبادی و رفاه اولویت بدهیم، یا به مشارکت عادلانه و آزادانه و کثرتگرایانهی عموم شهروندان. اینها دعواهای روشی است. در اوان شکلگیری جمهوری اسلامی هم تا وقتی پای عمل و کنش سیاسی پیش نیامده بود و فقط بحث بر سر اهداف بود، بازرگان و بهشتی و طالقانی و هاشمی و بنیصدر و دیگر انقلابیان شقاق و شکاف و اختلاف عمدهای با هم نداشتند. همهی اینها وقتی شروع شد که پای روش کنش سیاسی مسؤولانه به میان آمد.
وانگهی، اهداف برای یک نیروی دموکراسیخواه فقط نشانههایی برای تشخیص افقهای هیوریستیکاند، مثل ستارهی قطبی یا مثل قطبنما. اهداف فقط به درد تصحیح مداوم مسیر و تعیین جهت عمومی حرکت میخورد. اهداف را نمیشود مثل پلنهای مهندسی طوری طراحی کرد که انگار بناست روزی دور یا نزدیک، در پایان پروژهای سیاسی که در دست اجرا داریم، تحقق عینی و بیرونی پیدا کنند. اهداف فقط ارزش جهتیابانه دارند، نه ارزش دستاوردی. به تعبیر دیگر، آنچه «تعیین دقیق اهداف» مینامند، همان تعیین روش است، دقتی که از قضا نیروهای سیاسی اصلاحطلب معمولا در سالهای اخیر فرو نهادهاند.
همین الان هم دعوای درونی جبههی رنگارنگ اصلاحطلبی بر سر روش ادامهی مسیر است. و مشکل مضاعف در این مباحثات جاری و اخیر این است که عدهای بهجای این که اصلاحطلبی را به روش تعریف کنند، حالا میخواهند یک هدف معین را برای اصلاحطلبی تعیین کنند. این عطف عنان به سوی تعیین هدف بهجای تمرکز بر روشها آغاز انحراف از مسیر اصلاحطلبی است. پرسش بهجا این است که اهداف سیاسی را مگر چطور میشود تدقیق کرد؟ واقعیت این است که اهداف را با همین تعهد به روش میشود شفاف کرد. البته راه دیگری هم هست: ساختن ایدئولوژیهای دگماتیک، که به جای سوهانکاری و صیقلی کردن اهداف، از آنها سنگوارهای میسازند که فقط به درد کوبیدن بر سر خصم می خورد.
در واقع، اینجا سوءتفاهمی وجود دارد. گویی برنامههای سیاسی را مثل پروژههای مهندسی میشود هدفگذاری کرد، در حالی که برنامههای سیاسی تفاوتی ماهوی با پروژههای مهندسی دارند. در پروژههای مهندسی، اولین کار تعیین دقیق هدف یا همان تعریف محصول نهایی یا end-product است. یعنی باید محصول نهایی را به دقیقترین شکل ممکن طراحی و برای سفارشدهی آماده کرد. بعد نوبت به طراحی خطتولیدهای مختلف و نهایتا انتخاب بهصرفهترین خطتولید میرسد. ولی محیط اجرای پروژههای مهندسی تفاوتی ماهوی با محیط پیگیری برنامههای سیاسی و اجتماعی دارد. محیط پیگیری برنامههای سیاسی و اجتماعی مجموعهای متداخل از روندها و نیروها و برنامههای ناهمجهت است. هیچ نیروی سیاسی نه میتواند همهی محیط را کنترل کند، و نه حتی میتواند همهی اجزای محیط را بشناسد، چه رسد به این که بخواهد محیط پیگیری برنامهی سیاسی خود را چنان مهندسی کند که به هدفی معین در بازهی زمانی معینی برسد. به همین دلیل، نمیشود برای یک برنامهی سیاسی، مثلا در بحث فعلی ما، برای اصلاحات، یک خروجی یا محصول نهایی را اول دقیق و مهندسیشده تعریف کرد، بعد خط تولید و پیگیری آن را طراحی کرد، بعد قدمبهقدم آن خط تولید را راه انداخت تا محصول نهایی حاصل شود.
برنامههای سیاسی همیشه به سوی یک پایان باز حرکت میکنند، نه به سوی یک محصول نهایی. با وجود این عدم تعین دائمی در ناحیهی اهداف، برنامههای سیاسی لزوما یکسره نامتعین و بیدیسیپلین و باریبههرجهت نیستند، با دو تدبیر: یکی این که دائما مسیر و جهت خود را با قطبنمای اهداف غایی میسنجند و تصحیح میکنند؛ و دیگری این که به یک روش خاص سیاسی که به عنوان هویت متمایز خود انتخاب کردهاند، متعهد میمانند و برای کسب قدرت یا حرکت به سوی افق غایی از هر راهی نمیروند و دست به هر کاری نمیزنند.
به همین دلیل، فهم سنجیده از غایات قدرت و حدود آن، خیرات عمومی و اولویتبندی آنها هنگام تعارض با یکدیگر چه در مقام نظر و چه در مقام عمل، خصوصا درک سنجشپذیر از عدالت و آزادی و امنیت و رفاه و آبادی و تعیین تکلیف نسبتهای دشوار میان آنها، و همچنین صورتبندی تحلیلی-تاریخی از منطق موقعیت، از جمله وجوه تمایزبخش جریانهای سیاسی از یکدیگر است. به تعبیر دیگر، اصلاحطلبان بهبودباور میتوانند در ماده و محتوای حرکت اصلاحی در همهی این موارد با یکدیگر اختلاف داشته باشند، و در عین حال به دلیل اشتراک در روش، در جبههی اصلاحطلبی بمانند و بکوشند کنشهای یکدیگر را بهنحو همافزا تکمیل کنند. جریانهای درونی جبههی اصلاحطلبی هرچند رقیب یکدیگرند، اما به دلیل وحدت روش، بدیل یکدیگر نیستند. ولی دربرابر، تسلیم شدن به وسوسهی سنگوارهسازی از اهداف، سودای مهندسی اجتماعی و سیاسی را دامن میزند، سودایی که همیشه به فاجعه یا به افتضاح ختم شده است، ولی نقطهی عزیمت آن معمولا همین نشاندن هدف به جای روش در مقام تعریف یک برنامهی سیاسی و اجتماعی بوده است.
اصلاحطلبی بهبودباورانه؛ نقشهی راه
اصلاحطلبی بهبودباورانه درواقع چیزی نیست جز مشی و مرامی که از خلال آن قدرت جامعه و دولت بهنحوی همافزا افزایش مییابد. افزایش قدرت اجتماعی مستلزم «شیوهای» خاص از سیاستورزی است که اولا تنوع نیروهای اجتماعی را «به رسمیت بشناسد» (Recognition)، ثانیا، مطلوبات و مطالبات متنوع و متکثر این نیروها را در ساخت سخت قدرت، به نحو نهادینه، «نمایندگی و بازنمایی» کند (Representation). بازشناسی و بازنمایی نیروهای متکثر اجتماعی زمینهساز توزیع و گردش عادلانه ثروت و قدرت و منزلت (Distribution)، و مآلا، بازتوزیع منافع و خیرات عمومی است (Redistribution). اینها ارکان عدالت آزمونپذیر و قابلسنجش است.
نیروی اصلاحطلب از «راه» سامان دادن به گفتوگوهای سیستماتیک با قشرها و طبقات اجتماعی، تکثر نیروهای اجتماعی و مطالبات و مطلوبات آنها را «به رسمیت میشناسد» و میکوشد مجاری «نمایندگی و بازنمایی» نهادینهی آن مطلوبات و مطالبات را در ساخت سخت قدرت بیابد یا بسازد. از این رهگذر، نیروی اصلاحطلبی میکوشد عرصهی سیاسی را از میدان منازعه و حذف، به صحنهی مذاکره و چانهزنی در مورد مطلوبات و مطالبات کارگران، معلمان، پرستاران، دانشگاهیان و دیگر اصناف و قشرها تبدیل کند و راه رسیدن به تفاهمها و سازگاریها و ائتلافهای معطوف به خیر عمومی را هموار کند. پیمودن این راه مستلزم بازسازی نهادهای نمایندگیِ نیروهای اجتماعی و صورتبندی شفاف مطلوبات و مطالبات آنها در چارچوب مصلحت عمومی و امنیت نظام است. اصلاحطلبی بهبودباورانه عنوانی است برای این نوع سیاستورزی به مثابه روش و همین روش عین هدف سیاست اصلاحطلبانه است.