مشق نو
مشق نو
خواندن ۱۵ دقیقه·۴ سال پیش

نقد و نظری بر دیدگاه‌های متاخر سروش-کدیور

محمد منصورنژاد



الف) مدخل سخن

1.طرح بحث اخیر دکتر «سروش» در باب نسبت دین و قدرت در اسلام، عکس‌العمل‌های متعددی را در پی داشت. گسترده‌ترین و نیز دقیق‌ترین نقد، از نگاه صاحب این قلم، از سوی دکتر «کدیور» است. هرچند منطقا خوب بود که تمام نقدهای این اندیشمند استماع می‌شد و سپس درباره آن داوری می‌شد، اما برای اینکه به تعبیر «هایدگر» ملاحظه «اینجا و اکنون» را نموده و به تعبیر قدما «ابن‌الوقت» باشم، و در زمانی که بحث و فحص پیرامون موضوع هنوز در جریان است، نکاتی را گفته باشم، به نکات مطرح شده تا کنون از سوی طرفین (4 جلسه ارایه دکتر سروش و 3 جلسه انتقادی دکتر کدیور) بسنده نموده و چند نکته را می‌نویسم.

2. نگارنده نقد مفصلی بر ایده اخیر دکتر سروش، تحت عنوان «تأملی ترمینولژیک، متدلوژیک و محتوایی بر ایده پیامبر عارفی مسلح» در تاریخ 15/10/1399 در کانال تلگرامیم https://t.me/mohammadmansoornejad منتشر نمودم که تاکنون هیچ پاسخی به‌ویژه برای اشکالات لغوی و مفهومی (اسلام، یعنی تسلیم در مقابل حکومت، که در هیچ منبع معجم و قاموسی به‌ آن اشاره نرفت) و روشی (ارایه بحث پدیدارشناسانه، در حالی که ارایه‌کننده به روش وفادار نماند) در بین مباحث تاکنون ارایه شده شنیده نشد.

3. نیز نگارنده در چند اثر بیانی و بنانی، دو مفهوم «روشنفکری دینی» و «نواندیشی دینی» را مفصل و دقیق، متمایز از هم شرح کرده http://www.ihcs.ac.ir/fa/news/18609/گزارش-چگونگی-بهره-گیری-از-اندیشه-و-آثار-متفکران-اسلامی-معاصر-در-جهت-توسعه-نقد- و برآیند بحث از جمله آن است که «دانش‌آموختگان حوزوی» (متأثر از عوامل درون و برون منطقی حوزه) را نواندیش دینی و «دانش‌آموختگان دانشگاهی»(متاثر از عوامل درون و برون منطقی دانشگاه) را روشنفکر دینی (به شرط داشتن دغدغه دین متناسب با پرسش‌های عصر) بنامیم. با این وصف دکتر سروش، یکی از نمایندگان جریان روشنفکری دینی و دکتر کدیور، یکی از نمایندگان جریان نواندیشی دینی قلمداد می‌گردند.

همین‌جا ایده‌ای هم به‌ذهنم می‌رسد که چقدر خوب است اندیشه این دو شخصیت (که با اندک مسامحه، به‌عنوان سرشناس‌ترین نمایندگان هر یک از دو جریان‌اند)، از جهات مختلف: معرفت‌شناختی، هستی‌شناختی، انسان‌شناختی، علوم اجتماعی و... با رویکرد دینی در قالب پروژه، کتاب و یا رساله دانشجویی، مورد مطالعه تطبیقی قرار گیرد.

4. ناگفته نماند که نگارنده در مقابل اندیشه‌های سنتی، به‌ویژه گرایش‌های بنیادگرایانه و افراطی، در مجموع (با همه نقدهایی که داشته و دارم)، هم مدافع «جریان روشنفکری دینی» (نه لزوما روشنفکر دینی خاص) بوده و در این زمینه درس‌هایی را نیز برای جمعی گفتم که متن آن در قالب کتابی الکترونیک (چون محتوایش را مراجع رسمی تایید نمی‌کردند) تحت عنوان «در دفاع از روشنفکران دینی» منتشر و در فضای تلگرامی و از جمله در کانالم https://t.me/mohammadmansoornejadبارگذاری شده است. و هم مدافع «جریان نواندیشی دینی»(نه لزوما نواندیش دینی خاص) هستم و در این زمینه در سال اخیر تاکنون 11 درس به‌صورت «لایو» در اینستاگرام در معرفی نواندیشی و نواندیشان دینی، ارایه نمودم (و بحث ادامه دارد) که این مباحث هم اکنون نیز قابل بهره برداری است. drmohammad_mansoornejhad

5. اگر پرسیده شود که چرا خود را در مجموع، به جبهه نواندیشی و روشنفکری دینی نزدیک می‌دیدم؟ اجمالا پاسخ آن است که اولا: روایت غیرعقلانی و غیررحمانی از دین (پیامبری که سلاح اصلی‌اش شمشیر بود و در حکومت صدر اسلام و کنون، حق مشارکت و نظر مردم اصالت نداشته و ندارد و...) که بنیادگرایان مروج آن بودند، را نمی‌پسندیدم و بالای دو دهه است که در نوشته‌هایم از پیامبر رحمت و نقش مردم در حکومت و... گفتم و نوشتم و از این رو اسلام را دین عقل و رحمت می‌دیدم و تلقی‌ام این بوده که جریان‌های یاد شده مدافع اسلام رحمانی و عقلانی‌اند. به همین دلیل وقتی در مجله «مهرنامه» شماره پیاپی 52 (تیر 1396) به یکی از روشنفکران دینی نسبت «روشنفکر مسلح» داده شد، https://www.magiran.com/volume/120194 اصلا نپسندیدم و سردبیر مجله را منصف ندیده و کارش را علمی قلمداد نمی‌کردم. تلقی‌ام این بوده و هست که اگر در «انجمن علمی مطالعات صلح ایران»، عضو هیات مدیره هستم ipsan.irو با ارایه‌های متعدد در تعامل اسلام و صلح می‌گویم و می‌نویسم، در تولید ادبیات برای حمایت از جریان‌های نواندیشی و روشنفکری دینی کمک می‌کنم و ناقد اندیشه بنیادگرایانه از اسلام هستم.

آخرین نوشته‌ام در این راستا کتابی تحت عنوان «طرح و تحلیل صلح و آشتی در منابع اسلامی و آکادمیک» بود که در همین زمستان منتشر شد و در آن از اسلام «بزک شده»، هم دفاع نکردم. بلکه به صراحت این تز را با ملاحظه کتاب و سنت و سیره، بررسی کردم که در اسلام چه نص، چه سنت و سیره، جنگ و خشونت دیده می‌شود، اما همه این مواضع جنبه دفاعی و طفیلی دارد و اصل در اسلام رحمت است و جاذبه. خدا اسلام و قرآن جبار و منتقم هم هست، اما وصف رحمان و رحیم، بر سایر اوصاف تقدم و سبقت دارد و.... تفصیل بحث که به ایده تازه‌ای در مقابل نظریه‌های رقیب منتج می‌شود، را باید در همین کتاب دید:

https://www.gisoom.com/book/11647385/کتاب-صلح-و-آشتی-در-منابع-اسلامی-و-آکادمیک/ با این وصف نگارنده صرفا در جایگاه نقد بر ایده پیامبر عارفی مسلح قرار نمی‌گیرد، بلکه ضمن انتقاد به این برداشت، اثباتا از ایده دیگری دفاع می‌کند.

ب)نقد‌و‌نظر

اما جدای از نکات مقدماتی، موارد انتقادی این نوشتار به شرح زیرند:

1.بحث با نقدی بر دکتر کدیور آغاز می‌گردد. ایشان مکرر برای نقد رقیب از اصطلاح «روشنفکر دینی» بهره می‌گیرد. دو بار در نقدهایش می گوید: از دیگر نتایج این گام جدید دکتر سروش، علنی شدن جدایی کامل نواندیشی دینی، از روشنفکری دینی است. https://kadivar.com/18477/ حال آنکه در این زمینه می‌توان گفت: نه‌تنها روشنفکر دینی در دکتر سروش خلاصه نمی‌شود، بلکه روشنفکران دینی پیشین (مهندس بازرگان، سحابی، شریعتی و...) و پسین (جناب آقای عبدالعلی بازرگان، و جریان ملی‌مذهبی‌ها و...) بسیاری، با برداشت دکتر سروش در زمینه مناسبات دین و قدرت، موافق نبوده و نیستند. پس لازم است مطلب به‌نوعی القا شود تا تلقی مخاطب آن نباشد که همه روشنفکران دینی پیامبر را اقتدارگرا (که در برابر مخالفان عقیده، سلاحش شمشیر بود و...) می‌دانند؛ و یا این برداشت منتقل گردد که در این موضوع، جریان نواندیشی دینی کاملا در مقابل جریان روشنفکری دینی قرار دارند. بلکه درست آن است که تنها یکی از روشنفکران دینی، آن هم در زمستان سال 1399 به چنین نتیجه‌ای رسیده است؛

ممکن است گفته شود که آیا مفهوم و نام روشنفکر دینی، بر روشنفکرانی که در دهه‌های 40 و 50 شمسی بسیار خوش درخشیدند هم صادق است؟ پاسخ آن است که گر چه این مفهوم در دهه هفتاد شمسی و عمدتا در مجله «راه نو» آن زمان که دیگر استمرار هم نیافت آمد، مطرح شد، https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%D8%A7%D9%87_%D9%86%D9%88 ولی هیچ مشکلی ندارد که به جریان‌های پیش از آنها نیز چنین نامی اطلاق گردد. زیرا که مراد دعوای اسمی و لفظی نیست. بلکه مقصود از روشنفکران دینی، «مُسمّایی» است که افرادی در ایران از یکسو، دانشگاهی‌اند و از سوی دیگر، دغدغه‌های دینی را در اوج داشته و دارند. از این رو به‌درستی برخی سخن از روشنفکران دینی «نسل اول، دوم و سوم» می‌گویند و نام همه این بزرگواران یاد شده در بالا را نیز ذیل روشنفکران دینی می‌آورند. https://www.gisoom.com/book/1633183/کتاب-شریعت-و-عقلانیت-در-موج-سوم-روشنفکری-دینی-ایران-عقل-نامحصور-و-فرجام-عرفی-گرایانه-آن/

اضافه شود که معمولا نام‌گذاری یک جریان و اشخاص پیرو آن، از سوی دیگران صورت می‌پذیرد و به‌ندرت شخصیتی تصریح می‌کند که من متعلق به این جریان هستم. البته اگر متفکری تصریح کند که جزو یک جریان فکری نیست، گنجاندن نام او ذیل آن جریان روا نیست و این نکته درباره متعلق دانستن امثال مرحوم بازرگان، به جریان روشنفکری دینی صدق نمی‌کند.

در نهایت، نویسنده سعی فراوان بیانی و بنانی داشته و دارد که در حد خود، مرز مفهومی دو اصطلاح «نواندیشی دینی» و «روشنفکری دینی» را برای اصحاب علوم انسانی کشور به تفصیل بیان نماید. از جمله ارایه سال پیشم (تاریخ 8 مهر 1398) در «پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی»، برای پژوهشگران آن مرکز و مهمانان حاضر در نشست بود http://www.ihcs.ac.ir/fa/news/18609/گزارش-چگونگی-بهره-گیری-از-اندیشه-و-آثار-متفکران-اسلامی-معاصر-در-جهت-توسعه-نقد- که مقالاتی هم در آن زمینه به نگارش درآمده و هنوز منتشر نشده است. با معیارهایی که برای تفکیک این دو جریان برشمردم، نامگذاری اشخاص یاد شده در این مقاله منطقی و مجاز است. نتیجه آنکه نباید اظهارنظر یک متفکر از جریان روشنفکر دینی را به کل جریانی که بالای 50 سال سابقه فعالیت دارد، تعمیم بخشید. به عبارت دیگر هنوز میان نواندیشان دینی و روشنفکران دینی موضوعات مشترک فراوانی برای گفتگو وجود دارد.

2. اما در اینکه چرا دکتر سروش چنین ایده‌ای را طرح و از آن دفاع می‌کند؟ بهترین پاسخ می‌تواند آن باشد که این متفکر، در پی دریافت و بیان و تحریر «حقیقت» است (چنانکه در نشست چهارم: دی ماه 99، به این نکته تصریح داشتند)، و جز حقیقت چیزی را تعقیب نمی‌کند. مایلم در این زمینه چند نکته را طرح نمایم:

یکم) پرسش نخست آنکه، آیا برای کشف حقیقت نباید مجاری علمی را درست پیمود؟ مگر گام‌های آغازین کار علمی این نیست که باید «پیشینه هر بحث» را دیده، طرح و نقد نموده و سپس جایگاه و ضرورت طرح بحث خویش را نشان داد؟ وگرنه مدعایی که جا‌ن‌مایه آن پیش‌تر و بلکه گاه قرن‌ها قبل، هم از سوی مستشرقان، آبای مسیحی و نیز برخی متفکران درون جهان اسلام، گفته شده و گفته می­شود، مطلب بر زمین مانده‌ای نیست که اندیشمندی برای طرح آن احساس تکلیف نماید؛ اگر نگوییم که طرح مجدد آن، تکرار مکررات و کاری لغو است. مدعای دکتر سروش چنان شتاب‌زده است که به تعبیر دکتر کدیور https://kadivar.com/ منابع جهان اسلام که عمده شواهد او بر مدعایش را با پژوهش سنگین و دقیق، رد نمودند (مثلا «صالحی نجف‌آبادی» در تشیع و «یوسف قرضاوی» در اهل سنت) را ندیده است. زیرا اگر دیده بود، به‌خوبی به این نتیجه می‌رسید که نباید به ادله‌ای ضعیف، برای نظریه‌پردازی استناد نماید. «طرح منابع موثق و ادله متقن، راه اصلی و درست رسیدن به حقیقت است». با ادله مخدوش کسی در صراط حقیقت حرکت نمی‌کند! شتاب‌زدگی، با ادعای کشف حقیقت هیچ نسبتی ندارد؛

دوم) دکتر سروش خود در نشست چهارم (دی‌ماه 99) تصریح دارند که اتفاقا پیشینه بحث‌شان قرآن، سنت و تاریخ‌ است. برای اتقان مدعا درباره قرآن به نکاتی اشاره می‌گردد. اما پرسش آنکه آیا برای طرح ایده‌ای قرآنی، استشهاد به چند آیه از میان چند هزار آیه کفایت می‌کند و این روش علمی است؟ به کسی گفتند چرا نماز نمی‌خوانید؟ گفت چون بنا به نص قرآنی نهی وارد شده و نه نماز خواندن، بلکه حتی نزدیک شدن به نماز حرام است: «لاتقربوا الصلوه»! آیا همه آیات قرآنی که بار سیاسی و اجتماعی دارند حکایت از آن دارند که پیامبر اقتدارطلب و با شمشیر درصدد ارعاب مخالفان بوده است؟ مشی علمی اقتضا می‌کرد تا دکتر سروش آیات معارض نظر خودش را هم مورد بررسی قرار می‌داد و از میان مجموع آیات با مضامین مختلف که بسیاری ضداقتدارند (تو بر دیگران هژمونی و سیطره نداری؛ در دین اکراه راه ندارد و...) به نتیجه‌ای رهنمون می‌شد که مثلا اکنون می‌گوید. این کاری است که دکتر کدیور به‌درستی در نقد بحث وارد و مدعیات موافق و مخالف را بررسی می‌کند. پس نکته اول اینکه استناد قرآنی او از جامعیت لازم برخوردار نیست؛ نکته دیگر آنکه با ترجمه گذرا از آیات سریع نتیجه‌گیری می‌کند و حال آنکه باید ربط آیات با اقتدارگرایی پیامبر تبیین شود و نشان داده شود که آیات بار سیاسی دارند و...ایشان باید ذیل آیه برداشت‌های متفاوت از مفسران را بیاورد و در جمع‌بندی نهایی اگر امکان دارد آیه را به نفع خویش تفسیر کنند، حال آنکه چنین پیشینه‌ای را عمدتا طرح نمی‌کنند. نکته نهایی هم می‌توان افزود از بین آیاتی هم که مطرح می‌کند، همگی یک مدعا را تایید نمی‌کنند. چنانکه در نشست اول و دوم دین و قدرت، با صراحت این مدعا را مدلل می‌کرد که اسلام با ایمان فرق دارد و آنچه را که پیامبر با شمشیر از مردم می‌خواست اسلام، (یعنی تسلیم حکومت شدن!) را می‌خواست؛ اما در نشست چهارم به آیات 65 و 66 سوره نساء استناد می‌کنند که دیگر بحث اسلام نبود بلکه سخن از مومنان است که در دل هم نباید انکاری داشته باشند و باید در حدی تسلیم قلبی باشند، که بتوانند بر روی هم به‌دستور پیامبر شمشیر بکشند! نتیجه آنکه نه‌تنها پیشینه بحث قرآنی کامل دیده نمی‌شود، بلکه آیات در راستای هم نیز برای تایید نظریه به‌کار گرفته نمی‌شوند. اما دکتر کدیور، با مراجعه به آیات و نگاه‌های موافق و مخالف مفسران، نتیجه می‌گیرند که استنادات دکتر سروش از قرآن و سایر منابع، دقیق نیستند.

سوم) دکتر سروش نکته مهمی را در گفتگوهای بعد از اظهارات اولیه دارد. او در جواب منتقدان می‌گوید: اگر بخواهید همه «سنت»های موجود (حتی «روایات متواتر») را زیر سوال ببرید، دیگر از سنت و تاریخ اسلام چیزی نمی‌ماند؛ این سخن حق و تا میزان زیادی درست است. ولی پرسش اینجاست که آیا سنت‌های موجود در فرهنگ اسلامی، روشی برای بررسی صحت و سقم‌شان ندارند؟ آیا علومی چون «رجال و درایه» هم بخشی از این سنت هستند یا خیر؟ آیا این متفکر، در طرح روایات و تاریخ اسلامی از روش‌های آزمون منابع و مواد سنت، بهره جسته و وثاقت مدعیاتش را جستجو کرده است؟ دکتر کدیور با بررسی دلایل، تا کنون (که هنوز به سرانجام هم نرسیده)، به‌خوبی نشان داده که اصلا چنین مسیری طی نشده است، تا ببینیم به حقیقتی هم ختم شد یا خیر؟

چهارم) جدای از روش‌های سنتی (که در جای خود بسیار هم معتبرند)، روش‌های آکادمیک به ما چه می‌گویند؟ این دکتر سروش بود که بیش از دیگران همه ما را با «پوپر» و «ابطال‌پذیری» آشنا نمود. در آنجا گفته می‌شد که برخلاف نظر اثبات‌گرایان (پوزیتیویست‌ها)، با آوردن شواهد حتی بسیار، هرگز به «نظریه علمی» نمی‌توان رسید، بلکه برعکس، یک ایده اولاً: باید ابطال‌پذیر باشد و ثانیاً: باطل نشده باشد، تا به‌عنوان یک نظریه علمی پذیرفته شود.

اما دکتر سروش در ایده دین و قدرت چه مسیری را از جهت آکادمیک پیمود؟ در پاسخ می‌توان گفت که، اولا: آن بود که سعی کرد با ذکر شواهدی از منابع مختلف نصی و نقلی (آن هم غیرجامع)، نظریه‌اش را اثبات کند (روش پوزیتویستی)؛ که این مشی دهه‌هاست در فلسفه علم، بی‌اعتبار شده است و یافته از این مجرا، حتی اگر داده‌ها صواب بود هم به ایده علمی ختم نمی‌شود (جدای از اینکه اصلا مواد ایده دین و قدرت هم همانگونه که اشاره شد، سالم نیست!) ثانیا می‌توان در جهان اسلام فراوان آیه و حدیث و شواهد تاریخی آورد که پیامبر جز برای رحمت آن هم بر همه جهانیان نیامد و از میان صدها اوصاف خدا، در قرآن مجید او خود صفت رحمان و رحیم را برگزید که برآیندش، «رحمت» است و آیات فراوانی موید رحمت‌مداری اسلام ذکر نمود که حتی طرح یک مورد آن، بنا به مبنا و سبک کار ابطال‌گرایان، ایده دکتر سروش در باب پیامبر اقتدارگرا، را باطل می‌کند.

پنجم) با این وصف، حتی اگر در این طرح بحث اخیر، «دریافت ­حقیقت» غایت اصلی دکتر سروش باشد، راه را نادرست و غیرعلمی می‌پیماید و نتیجه آن از پیش مشخص است که هر چه باشد، حقیقت نیست! در ابطال این مدعا می‌توان به ادیان دیگر نیز ارجاع داد (خصوصا که عنوان بحث دکتر سروش: دین و قدرت است). مثلا امروزه پُرتعدادترین دین در سطح جهان، دین «مسیحیت» است که اولا: دین شمشیر نبوده و به اخلاقی بودن به قول خود دکتر سروش، و دوری از شمشیر، شهره است و ثانیا پیامبرش نیز ظرف حدود 3 سال رسالت‌اش، اصلا فرصت نیافت که دینش را تثبیت کند! نه حکومتی داشت و نه...حال آنکه امروزه حدود دو و نیم میلیارد انسان در روی کره زمین، به حضرت مسیح اقتدا می‌کنند! پس ملازمه‌ای بین تثبیت دین و شمشیر نیز اصولا وجود ندارد!

3. از حقیقت که بگذریم (که طی مسیر، با این شیوه ناصواب، منتج به حقیقت نمی‌شود)، لازم بود دست‌کم «مصلحتی» اقتضا کند تا در این زمان از ایده «پیامبر و عارفی مسلح» در وصف نبی مکرم اسلام، طرح بحث شود. در مباحث دکتر کدیور اشاراتی بود که مدعیات اخیر، «سروش علیه سروش» است (یعنی مدعای فعلی دکتر سروش، تمام رشته‌های او در چند دهه اخیر را پنبه می‌کند!). می‌توان پرسید: آیا از مواد مطرح شده در باب پیامبر، عارفی مسلح، حکومت‌های استبدادی در جهان اسلام و ایران سود می‌جویند یا مصلحان و محییان دینی؟ (حتی اگر دکتر سروش بگوید که مرادش برای بعد از زمان پیامبر نبود، اما در برابر این پرسش که اگر زمانه برای تثبیت دین، دست بردن به شمشیر از سوی مسلمین را اقتضا کند چه باید کرد؟ پاسخی نداشته و ندارد! به‌راستی دینی که در تاسیس بر شمشیر متکی بود، چرا با شمشیر حفظ نشود و یا گسترش نیابد؟!) اضافه شود که خدای عبوس، کتاب مقدسی خوفناک و پیامبری مسلح به تعبیری، چه امتیاز و جاذبه‌ای در «هزاره سوم» دارد که اعتقاد به چنین دینی افتخارآفرین باشد؟ این چه مصلحتی است که هم به مصلحان لطمه می‌زند و هم به حیثیت دین و بهره آن را (به تعبیر مرحوم دکتر شریعتی) «خداوندان زر و زور و تزویر» می‌برند؟ آیا در روزگار ما، مصلحت اقتضای طرح «اسلام عقلانی و رحمانی» را دارد یا اسلام خشن و غیرعقلانی؟ اگر امروزه کسی بگوید که خشونت‌طلبان، روایت نزدیک‌تر از رحمت‌طلبان به نبی مکرم اسلام دارند، روشنفکران دینی و نواندیشان دینی با ارجاع به ایده متاخر دکتر سروش، چه پاسخی می‌توانند بدهند؟ و... .

4. جالب‌تر تفطن به این نکته است که در مقابل دکتر سروش کسانی قرار می‌گیرند که اصلا انتظار آن نمی‌رود. مثلا در گفتمان سنتی اسلام معمولا «سلفیون» و... برای توجیه خشونت‌های خویش به آرای «ابن تیمیه» و «ابن قیم الجوزیه» ارجاع می‌دهند. دکتر کدیور نشان داد https://kadivar.com/ که حتی این متفکران سرشناس اهل سنت در چندین قرن پیش، هم مخالف این مدعا بودند که اسلام دین شمشیر است!. نیز در روزگار ما روشنفکرانی مثل دکتر «عبدالحسین زرین‌کوب» (مورخ کم‌نظیر ایران معاصر)، که ادعای دفاع از دین و اسلام هم نداشت، درست خلاف مسیر دکتر سروش را پیمود؛ او در کتاب «دو قرن سکوت»، از تز اسلام دین شمشیر است دفاع می‌کرد، اما پس از آن، با گردشی 180 درجه‌ای در آراءاش، در کتاب «کارنامه اسلام»، از مدارای بی‌نظیر مسلمانان (حتی پس از صدر اسلام!) سخن به میان آورد.

5. انصاف دکتر کدیور در کنار روش‌های علمی‌اش در طرح بحث، انصافا ستودنی است. او برای هر مدعایش به شواهد فراوان و منابع متعدد، که در میان آکادمیسین‌های ایرانی شناخته شده نیستند، ارجاع می دهد که از جهت «منبع‌شناسی» در موضوع کمک ارزشمندی است و سرپلی برای پژوهش‌های بعدی می‌شود. نکته جالب توجه‌تر آن است که منابعی که شواهدی به نفع رقیب دارند، (که مخالف مدعای خودش می‌باشد) را نیز به‌خوبی معرفی می‌کند. مثلا از جهت تاریخی، دکتر کدیور به‌خوبی نشان می‌دهد که در عصر عباسیان و در زمان حیات 4 امام اهل سنت (قرن دوم و سوم قمری) امام «شافعی» دیدگاهش موافق برداشت دکتر سروش (اسلام دین شمشیر) است و اما سه امام دیگر «ابوحنیفه، احمدبن حنبل و امام مالک»، جنگ با دیگران برای مسلمان کردن را جایز نمی‌دانستند. و یا از جهت فقهی در نشست دوم، منبعی به نفع نظریه «پیامبر اقتدارگرا»، به شرح زیر معرفی می‌کند: «سید ابوالقاسم موسوی خوئی، منهاج الصالحین، کتاب الجهاد، تیر ۱۳۶۹». او در معرفی مدعای رقیب و منابع مخالف‌اش، بی‌طرفی را به‌خوبی رعایت می‌کند و برای مستمع و خواننده ایرانی، روحیات استاد شهید «مرتضی مطهری» در پژوهش را زنده می‌سازد. این روش بسیار علمی و پسندیده‌ای است. اضافه شود که چون دکتر کدیور، تقید دارد تا مباحث‌اش را پس ارایه، مستند، «مکتوب» نماید، هرگز دقت نکات عمدتا شفاهی دکتر سروش، به دقت مباحث ایشان نمی‌رسد.

6. در این نوشتار تاکید بر آن بود که تنها نکاتی ناظر به نقد دکتر کدیور بر دکتر سروش در نظریه دین و قدرت بیاید و نه نقدهای دیگرم بر این ایده (جدای از نقدهای پیشین)، که طرح آنها را باید به زمان دیگر وانهاد. اما نکته مهم‌تر و پایانی آنکه، به امید تحقق وعده دکتر سروش، در نشست چهارم (حلقه مجازی: دیدگاه نو: دی ماه 1399) نشسته‌ایم که در کنار معرفت‌شناسی، روشنفکران دینی به سایر ابعاد دین (از جمله تاریخ) به صورت جامع بپردازند، و خروجی آن نه اسلام بزک و زیبا شده، و نه اسلام زشت شده (که دومی از اولی هم بدتر است) باشد. مطلوب‌مان آن است که این پروژه را که عرضه اسلامی تا حد ممکن حقیقی، متناسب با پرسش‌های عصر است، نواندیشان دینی و روشنفکران دینی با تقسیم کاری به سرانجامی خوش برسانند؛ انشاالله

تاریخ انتشار: یکشنبه ۳ اسفند۱۳۹۹

نشانی وب‌سایت مشق‌نو:

mashghenow.com

محمد منصورنژادمشق نوعبدالکریم سروشمحسن کدیور
وب‌سایت «مشق نو» با گرایش اصلاح‌طلبانه و رویکردی تحلیلی تلاش دارد در یادداشت‌ها، مقالات و گفت‌و‌گوهای خود، نگاهی نظری با جنبه‌های آموزشی را دنبال کند.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید