برای خودم هم خیلی عجیبه اینکه چطوری ادامه دادم. وقتی که برای دوستی بخش از اتفاقات زندگیم رو تعریف می کنم، منم مثل اون تعجب می کنم که چطور از این شرایط بیرون اومدم.
این سوال برام جواب خیلی ساده و یک کلمهای داره: امید!
الان که به گذشته نگاه میکنم، حتی امروز هم لحظاتی که ازشون گذشتم، به چشمم ترسناک میاد. و اونا رو برای هیچ کسی، حتی برای بدترین آدم های زمین، آرزو نمیکنم.
این که این امید کجا در من کاشته شد برای خودم شاید زیاد شفاف نباشه. ممکنه به دوران کودکی برگرده آنجا که در دوره شش ماهگی دچار بیماری شدم و یک ماه در بیمارستان بستری بودم.
یا زمانی که بعد از این همه اتفاقات بد در مرز ترک تحصیل بودم و به نوعی همه چیز از دست رفت. در هر حال، ادامه دادم و دیدم که با تلاش، شرایط تغییر میکنه.
این حرف به این معنی نیست که همه اتفاقای بد میرن و زندگی پر از اتفاق های خوب میشه. گذر از اتفاقات قبلی باعث میشه ما، در مواجهه با اتفاق های جدیدی قرار بگیریم که ترکیبی است از خوب و بد.
به تازگی فهمیدم اتفاقهای خوب و بد در واقع وجود نداره. همه اینها فقط اتفاق هستند و خوب یا بد بودن اونها، برگرفته از برداشت ما از این رویداد هاست.
پس یعنی مدت زیادی از زندگی رو به خاطر چیزی که فکر می کردم بد بوده، غصه خوردم اما همون اتفاق انقدر در زندگی من مفید و موثر بود که امروز از من یک آدم های قوی تر ساخته.
باید به خاطر این اتفاق، ناراحت می بودم یا خوشحال؟ و امروز از اینکه فهمیدم نگاه ما، روی حسی که داریم اثر گذاره. آیا باید خوشحال باشم که نگاهم تغییر کرده و یا ناراحت باشم، از اینکه نگاهم در گذشته درست نبوده؟!
من به همه این سوالاتی که توی ذهن ما میچرخه فقط یک چیزه. اینکه ما جلو میریم، اشتباه میکنیم، یاد میگیریم، اصلاح میکنیم و اشتباهات جدیدی میکنیم.
زندگی هر چیزی که باشه و در هر سنی که متوجه بشیم باز هم به اون نگاهی بستگی داره که ما به زندگی داریم (جهانبینی)
پس تغییر فقط در یک صورت اتفاق میافته. اینکه ما دیدمون به دنیا رو عوض کنیم و از پایین ترین و زیربنایی ترین جایی که میتونیم، متفاوت نگاه، فکر و عمل کنیم.
-مسیح
.