قبل از شروع به مطالعه ی این کتاب، تعداد نظرات زیادی خوندم از کاربران اپلیکیشن های کتاب خوانی مختلف که از صفت "شاهکار" برای توصیف این اثر استفاده کرده بودند! بی تعارف بگم که اصلا با یک شاهکاری ادبی قرار نیست روبه رو بشین. کتاب از ژانر طنزه ، گاهی جاها خوب شمارو میخندونه و با موقعیت های بسیار احمقانه ای که تبدیل به مصیبت های بسیار بزرگ میشن تجربه ی خوانشش رو لذت بخش میکنه.
داستانی نسبتا جذاب از یک خانواده بزرگ ایرانی در سالهای قبل از 1320 را روایت میکنه. داستان این کتاب در مورد یه خانواده ی ایرانی پر از سختی و مشکل و زندگی پر فراز و نشیبشان با تمام آداب و رسوم اون سالها و شخصیتهایی که هر کدومشون الان دیگه "تیپ" هستن. در ابتدای کتاب در مورد یک پیرمرد سختگیر و کودک سیزده ساله ای به نام سعید و ماجرا های عاشق شدنش با دختر عموی خود به نام لیلی و قوانین سخت اون مکان گفته شده بود.
همچنین سریال نسبتا خوبی که ناصر تقوایی از این کتاب ساخت رو فراموش نکنیم. با بازی هنرمندایی که خیلیهاشون یا از دنیا رفتن و یا جلای وطن کردن.
خوب وقتش هست که برویم سراغ نقد و بررسی این کتاب اول باید بگم که بحث در مورد این کتاب زیاده و عده ای معتقدن که در تمسخر توهم توطئه نوشته شده اما به نظرم انقدر که منتسبین به دربار و اشرافی گری رو مسخره کرده، به چیز دیگه ای نپرداخته. باید بپذیریم که برداشت ما از یه اثر، (صرف برداشت ماست و نه دقیق منظور خالقش). در برابر توهم توطئه، مفهومی داریم به نام توهمِ توهمِ توطئه. مشکل کشور خودمونو در این می دونم که به هر دوره ایش که نگاه کنی می بینی سه دسته ایم: گرفتاران به توهم توطئه، گرفتاران توهمِ توهمِ توطئه و افرادی که به دیده ی انصاف به تاریخ و وقایع نگاه می کنن و در نتیجه نظر و عمل معقولی دارن اما شوربختانه عده و قدرت اثرگذاری کمی دارن.
پزشکزاد بیشتر از اینکه توی این کتاب به توهم توطئه پرداخته باشه، به نقش اطرافیان صاحبان قدرت در کاشته شدن چنین توهمایی در ذهنشون ،به دلیل منافغ و غرض ورزی های شخصی پرداخته.در مورد حجم به نسبت بالای شوخی های جنسی هم باید گفت اگر آثار هم دوره ی این کتاب رو بخونید و ببینید و فضای اون دوره دستتون بیاد، کمتر به این مورد ایراد می گیرید. زاویه دید ها متفاوته. مثلا می شه گفت نویسنده قصد داره با معرفی اسدالله میرزا، پای مخاطب رو از راه به در کنه و می شه هم گفت نیتش از نشون دادن سعید در حس پاک شخص اول داستان تا انتها و به رغم دریافت رهنمودای غلط اسدالله اینه که بگه رویکرد اسدالله به زندگی، فقط یه کنش گری شخصیه و نه بیشتر. یکی دیگه از چیزایی ام که خیلی زیاد جلب توجه می کنه تو داستان، اسلام التقاطی ایه که مورد باور شخصیت های داستان هست، اینکه روضه می رن و برای حضرت مسلم سینه می زنن اما شراب می خورن و نظر بازی می کنند، واقعا جالبه و نشون می ده که این قسم اسلام من درآوردی ای که امروز توی سریالای ترکی می بینیم، از کی مورد باور مردم ما بوده.
علاقمندان به ادبیات فارسی، به ویژه آن دسته از خوانندگانی که به دنبال طنزی گزنده و انتقادی هستند، اکیدا توصیه میشود. این اثر به واسطه زبان روان، لحنی تا حدودی طنز و شخصیتهای دوستداشتنی. البته با وجود نقاط قوت ، دایی جان ناپلئون خالی از ایراد نیست.برخی منتقدان از تمرکز بیش از حد داستان بر روی شخصیت دایی جان و غفلت از دیگر شخصیتها انتقاد داشتهاند. همچنین لحن طنز تند کتاب ممکن است برای برخی خوانندگان آزاردهنده باشد. انتخاب نهایی در خصوص مطالعه این اثر به عهده خواننده است. اما بدون شک، دایی جان ناپلئون اثری خواندنی است اگر قرار باشد از این کتاب یک توصیه یا پیام را به ذهنت بسپرم آزادی اندیشه و رهایی از خرافهپرستی ؛ دایی جان ناپلئون به خواننده میآموزد که در برابر ظلم و ستم سکوت نکند و با شجاعت از اندیشهها و باورهای خود دفاع کند.
شخصیت های دادستان یکسری تکه کلام های خاص دارن و کلا فضای خانواده ها و خونه های قدیمی کتاب هم اون رو بیشتر دلنشین میکنن، ولی کلمه (مومنت مومنت) که تکه کلام شخصیت اسدالله میرزا هست رو بنده به هیچ وجه از کلمه ی شاهکار براش استفاده نمیکنم. عنصر انسانی و موشکوفانه ای نداره که بی بدیل بشه. کتاب جذابیت خودش رو تقریبا از اواسط داستان از دست میده و وقایع بی هیچ دلیل خاصی فقط تکرار می شوند و پیش میرند.
در کل باید بگم که دایی جان ناپلئون طنزی گزنده در آینهی تاریخ ایران دارد رمانی طنز و اجتماعی است که تصویری طنزآمیز از اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران در دوران قاجار ارائه میدهد. این اثر با روایت داستانی به نقد و تمسخر خرافهپرستی، فساد، چاپلوسی و دیگر معضلات آن دوره میپردازد. پیام محوری این کتاب، نقد ظلم و ستم و استبداد حاکمان قاجار و دعوت به روشنگری و آگاهی مردم است. پزشکزاد با ظرافتی مثالزدنی، تناقضات و مضحک بودن رفتارها و باورهای رایج در آن دوران را به تصویر میکشد و خواننده را به تأمل در شرایط جامعه آن زمان و مقایسه آن با زمان حال وا میدارد. پایان بندی کتاب هم به دید من بسیار ضعیف بود و برای سرگرمی بد نبود. در کل اگر که نیاز به یکم خندیدن و شاد شدن دارید و از خوندن آثار ژانر های دیگه خسته شدین، انتخاب خوبیه.
سعی کردم کلیه اطلاعاتم را دربارهی عشق بررسی کنم. متأسفانه این اطلاعات وسیع نبود. با اینکه بیش از سیزده سال از عمرم میگذشت تا آن موقع یک عاشق ندیده بودم. کتابهای عاشقانه و شرح حال عشاق هم آن موقع خیلی کم چاپ شده بود. تازه نمیگذاشتند همهی آنها را ما بخوانیم. پدر و مادر و بستگان، مخصوصا دایی جان که سایه وجودش و افکار و عقایدش روی سر همه افراد خانواده بود، هر نوع خروج بدون محافظ از خانه را برای ما بچهها منع میکردند و جرأت نزدیک شدن به بچههای کوچه را نداشتیم. رادیو هم که خیلی وقت نبود افتتاح شده بود، در دو سه ساعت برنامه روزانهی خود مطلب مهمی نداشت که به روشن شدن ذهن ما کمک کند.
در مرور اطلاعاتم راجع به عشق در وهلهی اول به لیلی و مجنون برخوردم که قصهاش را بارها شنیده بودم. ولی هرچه زوایای مغزم را کاوش کردم دیدم چیزی راجع به طرز عاشق شدن مجنون به لیلی نشنیدهام. فقط میگفتند مجنون عاشق لیلی شد.
اصلا شاید بهتر بود در این بررسی پای لیلی و مجنون را به میان نمیکشیدم. زیرا هماسم بودن لیلی و دختر دایی جان احتمالا بدون اینکه خودم بدانم در استنتاجهای بعدیم موثر بود. اما چارهای نداشتم مهمترین عشاق آشنایم همین لیلی و مجنون بودند. غیر از آنها از شیرین و فرهاد هم مخصوصا از طرز عاشق شدن آنها چیز زیادی نمیدانستم. یک داستان عاشقانه هم که در پاورقی یک روزنامه چاپ شده بود خوانده بودم ولی چند شماره اولش را نخوانده بودم و یکی از همکلاسی هایم برایم تعریف کرده بود.
ایرج پزشکزاد در سال ۱۳۰۵ در بهبهان زاده شد. پدرش حسن پزشکزاد یک پزشک و مادرش شاهزاده فکری ارشاد دختر مؤیدالممالک فکری ارشاد بود. معزدیوان فکری نیز دایی او بود. وی پس از تحصیل در ایران و فرانسه در رشتهٔ حقوق دانشآموخته شد و به مدت پنج سال در ایران به قضاوت در دادگستری مشغول بود. پس از آن به خدمت در وزارت امور خارجه ایران ادامه داد و آخرین سمتش مدیرکل روابط فرهنگی بود.
وی کار نویسندگی را در اوایل دهه ۱۳۳۰ با نوشتن داستانهای کوتاه برای مجلهها و برگردان نوشتههای ولتر، مولیر و چند رمان تاریخی آغاز کرد. او هنگام کار در وزارت امور خارجه، نویسنده ستون طنز «آسمون ریسمون» در مجله فردوسی نیز بود.
پزشکزاد دربارهٔ خود میگوید:
از پدری پزشک و مادری معلم به دنیا اومدم. تحصیلات ابتدایی و متوسطه در تهران و تحصیلات عالیه رو در فرانسه در رشته حقوق گذراندم. بعد از فارغالتحصیلی به استخدام وزارت امور خارجه درآمدم و به عنوان دیپلمات تا انقلاب در اونجا کار کردم. بعد از انقلاب از کار اخراج شدم به طوری که حتی حقوق بازنشستگی هم شامل حالم نشد. بعد از اون به فرانسه برگشتم و به کار روزنامهنگاری و قلم زنی و نوشتن اراجیف مشغول شدم.
پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران به فرانسه رفت و عضو شورای نهضت مقاومت ملی ایران شد که با رهبری شاپور بختیار تشکیل شده بود و به مدت ده سال سردبیری نشریه قیام ایران را برعهده داشت. وی برای نهضت چند کتاب نوشته که نمونه آن «مروری بر واقعه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲» است. وی در ۲۲ دی ۱۴۰۰ در ۹۴ سالگی در لس آنجلس درگذشت.