تازه تعطیلات عید تموم شده بود، احساس تنهایی میکردم چون عید حسابی خوش گذشته بود و حالا با رفتن خواهرم به دانشگاه و دختر خاله هام که شهرستان زندگی میکردن، به خونه هاشون من کسی رو نداشتم که باهاش وقت بگذرونم و حرف بزنم...
البته که گاهی با هم تماس تلفنی و اس ام اس داشتیم ولی سال 92 هنوز واتس اپ و تلگرام و اینستگرام نیومده بود.
دانشجوی ترم چهارم کامپیوتر بودم که به رشتم علاقه نداشتم و خیلی احساس شکست می کردم ، مدام فکر تغییر رشته تو سرم می چرخید و فکر رفتن و تنها زندگی کردن و مستقل شدن .
تازگیا از دوستام که توی خوابگاه زندگی می کردن شنیده بودم فضایی به اسم چت روم وجود داره که میری اونجا و کلی آدم هست که میتونی سرگرم بشی و باهاشون وقت بگذرونی...
از سر کنجکاوی ی سر زدم ببینم چه خبره ... اولش بد نبود گاهی بین اون همه پیشنهاد شرم آور و مضحک ، کسایی پیدا میشدن که می شد دو کلمه باهاشون حرف زد ... اما سریع غیبشون می زد چون شماره می خواستن و منم تا اون روز دوست پسر نداشتم و نمی خواستم داشته باشم
اینقد این اتفاق تکرار شد که خسته شدم از اونجا هم و دیگه نرفتم ، بعد یه مدت یکی از دوستای دانشگاهیم گفت :
_امشب بیا بریم چت روم ... یه پسره هست که چند وقته باهاش آشنا شدم و میرم هر شب باهاش چت میکنم ادعاش میشه که جز من با کسی چت نمیمنه بیا امشب بریم با هم بهش پیام بدیم و بعد یه کم سرکارش میزاریم و بعدم مچشو میگرم ...
+باشه ولی من آیدی اونو که ندارم
_ این ایدی خودمه شب ساعت 10 بیا چت روم ... بعد اونجا به من پیام بده برات میفرستم
+باشه پس من امشب اونجا بهت پیام میدم ولی اسم دانشگاه رو یا مشخصات دقیقمون رو که بهش نگفتی؟؟؟
_نه بابا مگه دیوونه شدم من اسم خودمم نگفتم حالا بیام انشگاه و رشته و ... رو بگم؟
+ خیالم راحت شد آخه من خیلی میترسم
_ نگران نباش فقطم همین ی باره اصلا نمیدونه ما کی هستیم ... تازه ما که خودش رو هم نمیشناسیم ممکنه خودش دختر باشه :)))))))
+ واااااااقعا اخه فکر نمیکنم ما از کسی زرنگتر باشیم :))))))))))))
بعد کلی خندیدیم و البته هیجان داشتم تمام طول روز رو ...
شب ساعت ده من تو اون چت روم به زینب پیام دادم و کلی خندیدیم ب فضاش و آدماش و رفتارهاشون ...
منتظر اون پسر بودیم ک نیومد ... اینقد نیومد و نیومد و نیومد تا اینکه من یکی از پیشنهاد چت های خصوصی که برام میومد رو جواب دادم ...