بسم الله الرحمن الرحیم شب گذشته عرض کردم برای رام کردن انسان راههای گوناگونی وجود دارد. زور، هوسهای حیوانی، تخیلات و توهمات، عقل آدمی و ... . امشب بحث عقل را تکمیل میکنم و به دل با نگاه جدیدی میپردازم.
انسان با یک چیز از حیوان متمایز می شود؛ فطرت، که منظور نوع خاص آفرینش الهی انسان است، فطرت یعنی کار نو کردن. در تعریف انسان بعد حیوانی او قابل انکار نیست؛ حیوان ذو فطره الهیه، یک بعد حیوانی دارد و یک فطرت الهی. فطرت دو منطقه ی حساس دارد:
1) یک منطقه عقل است؛ «اَلعَقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحمٰنُ وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنان». یک سری از عقاید است که اگر عقل تایید نکند، انسان تسلیم فرمانهای خدا نخواهد شد. این هیچ منافاتی ندارد که عقل در جزئیات واقعاً میماند. انسان در توصیف خداوند هم میماند. بعضی حقایق را مولوی در حیرت عقل اینگونه میگوید : عقل در وصفش چو خر در گل تپید ...
در کلام از امیرالمومنین آمده است:« كَفَاكَ مِنْ عَقْلِكَ مَا أَوْضَحَ لَكَ سُبُلَ غَيِّكَ مِنْ رُشْدِكَ ». برای عقل تو همین کافیست که راههای غی و گمراهی را از راه هدایت و رشد تفکیک کند.
دو نوع عقل داریم؛ ما عقل نظری و عقل عملی داریم. عقل نظری همان شناختهای عقلانی و عقل عملی همان توصیههای عقلانی است؛ لذا این روایت از امیرالمومنین یک توصیه عقلانی است.
2) دل. حوزه دل مربوط به فطرت هم خودش چهار منطقه است؛ اول گرایش به حقیقت، دوم گرایش به معبود، سوم گرایش به اخلاق و چهارم گرایش به زیبایی. زیبایی را نیز چهار طیف کردهاند:
۱) زیبایی حسی مثل یک منظره نیکو.
۲) معنای زیبا به معنای تفسیر قشنگ از یک مفهوم.
۳) گرایش به روح زیبا که با فردی متخلق پیوند برقرار میکند.
۴) گرایش به الله «كُلٌّ إِلَى ذَاكَ الْجَمَالِ يُشِيرُ». این زیبایی حسی نیست.
خداوند در قرآن برای کارکردها جوایز و جزا را مشخص کرده است. به نافله شب که میرسد میفرماید شما نمیفهمید ما چه برایتان در نظر گرفتهایم؛ «تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ». لذا راجع به فلسفه آفرینش یک بخشی از آن را میفهمیم، اما بخش عظیمی از آن در آخرت مشخص میشود.
در اشعار داریم زیباییهای تو دم زد که من میخواهم جلوه کنم. هر چیزی بستری میخواهد. چه بستری برای تجلی حسن فراهم شده است؟ در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد، عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد جلوهای کرد رُخَت دید مَلَک عشق نداشت، عینِ آتش شد از این غیرت و بر آدم زد برای مَلَک، تقدیس لذت بخش است «نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ»،ولی او این عشق سرکش را ندارد. ملک چون عشق به شهوات در او نیست، از ارتفاعی هم که آنها را رها میکند و به اوج معنوی میرسند برخوردار نیست.
آدم حامل امانت الهیست؛ «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ». راجع به این آیه مفسرها مرتب دیدگاهها را گفتهاند: بعضی گفتند مقصود نفس امانتداری است. برخی گفتند مقصود امید است. بعضی گفتند منظور عقل است. ما برداشتمان این است که مقصود فطرت الهی با مجموعهاش است. توجه شود که عقل نمیتواند تماشا کند، بلکه عقل فقط پرتو میافکند و چراغی است در دل تاریکی شب. این وجد سراغ دل میآید.
روح انسان را میشود مثل ذات خدا از ابعاد مختلف دید، یک ذات واحد است ولی در دعای جوشن کبیر او را به هزار و یک اسم صدا میزنیم. حقایق عالم هم در مرحله ای از اجمال و سربسته بودن به تفصیل میرسد که میفرماید «ثُمَّ فُصِّلَتْ». آیا در قرآن اصلاً راجع به دل بحث شده است؟
در قرآن، چهار جا خداوند بحث دل را مطرح کرده: اول حوزه ی عاطفه؛ به پیامبر می فرماید اگر تندخو بودی از دورت پراکنده می شدند دوم قلب به معنای روح؛ قلب ها به حنجره ها می رسد. علامه طباطبایی به زیبایی فرمودهاند که به چه دلیل خداوند به روح قلب نسبت میدهد. از این جهت به روح قلب میگویند که وقتی قلب متوقف شود روح جدا میشود. سوم قلب به معنای عقل چهارم قلب مقابل عقل باشد،که همین جا محل ایمان است و بحث ما هم همین جاست، در خطبه ی ۱۴۴هم به آن اشاره شده: «أَيْنَ الْعُقُولُ الْمُسْتَصْبِحَةُ بِمَصَابِيحِ الْهُدَى وَ الْأَبْصَارُ اللَّامِحَةُ إِلَى مَنَارِ التَّقْوَى». این عقل هایی که به واسطه ی چراغ های هدایت روشنی پیدا کردند کجایند؟ بعد به سراغ چشم می روند. بعد می فرمایند کجایند دل هایی که خودشان را هبه کردند و فانی شدند؟ توحید واقعی این جاست که انسان ها در معنویات به یکدیگر حسادت نمیکنند. خرد، میزان بهروری ما را از دین معین می کند هم بعد توسط دین تقویت می شود.
حجت الاسلام والمسلمین استاد علی رهبر
مجموعه فرهنگی مسجد حضرت زهرا سلام الله علیها - دانشگاه صنعتی اصفهان