از نوجوانی به کتاب جیبی حافظ پدر دست یافتم از آن نسخه هایی که مینیاتورهای زیبارویان در حال رقص همواره در کنار پیرمردان نحیف و پیاله در دست تصویر شده بود و دختران زیبا ، صراحی در دست در حال پر کردن پیاله های شراب بودند و همه اجزای تصویر از ابر و درخت و پرنده در رقص و سماع بود .
همیشه با خود میگفتم چرا در این تصاویر، اکثر قریب به اتفاق مردان پیر و شکسته اند و این تناقض دیداری مر برا آن داشت که از لابلای غزلهای حافظ پاسخ خود را بجویم و البته کمتر بیابم .
حافظ در بیتی کاملا زمینی و رندانه سروده است :
رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود
از همان زمان موسیقی شعر حافظ مرا به عالم مستی میبرد ، جادوی کلماتش ذهن و روحم را تسخیر کرده بود و همچون تشنه ای که هرگز سیراب نمیشود ، جرعه جرعه کلمات و اشعار در جانم می نشست و بر مستی ام می افزود به گونه ای که حافظ همه جا در خلوت همراه و یارم بود و یک روز به خود آمدم که اکثر غزلیاتش را از بر در سینه داشتم و از حفظ میخواندم و چه بخت یار بودم در آن روزهای نوجوانی و ابتدای شباب...
درجستجوی معنای غزلهایش و یافتن راز جاودانگی اش هرمکتوبی که در هر جا می یافتم با ولع میخواندم ولی باز هم آنچه میخواستم نمی یافتم و بعدها دانستم که راز ماندگاری حافظ همین دست نیافتنی بودن است .
و هر کس فقط بخشی از آنچه خود دریافته است نگاشته و بهتر بگویم هر کسی از دیدگاه خود تلاش کرده حافظ را آنجور که دوست دارد بنمایاند.
هرکسی از ظن خود شد یار من
از روزگار زندگی اش جزئیات زیادی باقی نمانده است که قطعا اگر چه نه به عمد بوده ولی از سوی حافظ تلاشی برای ثبت وقایع روزمره صورت نمیگرفته چه بسا حتی همین غزلیات در زمان حافظ جمع نشد و بعد مرگ ظاهری اش شاگرد یا کسانی در جمع آوری غزلیاتش کوشیدند .
خودش هم میدانسته نباید در روزمرگی تاریخ و لابلای کتابهای تذکره نویسی حذف شود و همه اندیشه و خیال و حرفهای درونش را در لابلای غزلهایی اندک سروده و یافتن رازش را به خوانندگان خویش و در درازنای تاریخ سپرده است .
من هم آنچه از لابلای اشعارش یافته ام مینویسم بیشتر برای نظم بخشیدن به ذهن خودم و یافتن درک و دریافت تازه ای از دیگر دوستانی که به حافظ عشق می ورزند .
نه ادعای حافظ شناسی دارم که هر که هم مدعی است در خیال خویش است ولی از آنجا که قریب 40 سال با حافظ همنشین دایمی بوده ام ، دوست دارم این شوق و عشق را با دیگران به اشتراک بگذارم . گاهی غزلی را با دیدگاه و برداشت خودم بخوانم و بنگارم و نظر دوستان صاحب دل دیگر را باز جویم و در جستجوی راز حافظ باز هم از حافظ بخوانم
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و تو
راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود
چشمم آن دم که ز شوق تو نهد سر به لحد
تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود
بخت حافظ گر از این گونه مدد خواهد کرد
زلف معشوقه به دست دگران خواهد بود
"پیرمغان" یکی از کلیدهای مهم حافظ است که صندوقچه های راز بسیاری را می گشاید و این مبنای نوشته بعدی است .
تا رازگشایی پیرمغان بدرود...