مسعود طلوع ناصری
مسعود طلوع ناصری
خواندن ۷ دقیقه·۵ سال پیش

حافظ و کرونا!

جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است

پیاله گیر که عمر عزیز بی‌بدل است

یکی از مزایای دوران قرنطینگی کرونایی بازخوانی غزلهای حافظ بود و عجیب آرامش بخش بود و از طرفی عبرت آموز ،چرا که به نظر میرسه حافظ هم در دوره عمرش با شرایط مشابه روبرو بوده حالا نه دقیقا کرونا ولی مشابه اش!

دل و دینم شدو دلبر به ملامت برخاست

گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست

دو نکته روشنه یکی اینکه دلبر ترسیده حافظ کرونا گرفته باشه و با حالت سرزنش جویی که چرا رعایت نکردی و ...از حافظ کناره گرفته و گفته سلامت از تو دور شده ... دوم اینکه عقل دلبرو بیشتر کار میکرده میفهمیده که قرنطینه جواب میده !

حافظ هم برای اینکه خودش را از تک و تا نندازه جوا ب داده :

باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است

شمشاد خانه پرور من از که کمتر است ؟!

یعنی باشه برو میمونم تو خونه و با دلبر خانگی روزگار میگذرونم و تازه خیلی نامحسوس اشاره کرده که همسرش چیزی هم از بقیه دلبرها کمتر نداره!

البته خونه نشینی سخته خصوصا برای حافظ که هر روز سری به میکده هم می زده ... بعد از چند روز میگه :

خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان

زین فتنه ها که دامن آخر زمان گرفت

یعنی تا شرایط یک کمی سخت میشده همه زود فکر میکردن آخر زمان شده و همه چیز داره از بین میره

البته چاره کار را خودش بهتر از هر کسی میدونسته :

می خور که هر که آخر کار جهان بدید

از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت

آمار کشته ها را می شنیده و برای رهایی از غم و اندوه می سروده :

به می عمارت دل کن که این جهان خراب

بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت

خوب البته آدم چه قدر میتونه تنهایی می بزنه بالاخره نیاز به یک حریف باده پیما داره

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیام آشنایان بنوازد آشنا را

مثل امروز که اینهمه شبکه مجازی نبوده ...چشم اش به در بوده که صبح نامه ای ، پیکی ، کبوتر نامه رسانی پیام دوستان را بیاره و دلش شاد بشه و یا اتفاقی بیفته که اوضاع تغییر کنه

کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز

باشد که باز بینیم دیدار آشنا را

از اون طرف حافظ بالاخره به آرزوش که تخته شدن دکان دینداری شیخ و واعظه رسیده و دیده که همه منبرها و روضه ها تعطیل شده و بساط میگساری بیش از هر زمان دیگری فراهمه ،صحبتهای دوستان و آشنایان متشرع اش را هم می شنیده و در دل به بلاهت شون می خندیده...

یک عده ای از ضریح لیسان ناراحت بودن ازبسته شدن حرم ها ...تازه از اون بدتر

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما

چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما

ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون ؟

روی سوی خانه خمار دارد پیر ما

پیر و مرادشون به بهانه خرید الکل ، سراغ میخونه و خونه ساقی خمار را گرفته و مریدان گیج شدن که حالا چه کار کنیم ؟

حالا بعد از دفع بلا چه طوری بگیم دوباره این امامزاده و ضریح شفا میده ؟

خلاصه که شرایط خیلی شبیه این روزای ما بوده و مثل این روزها یه عده ای سودجو شراب تقلبی هم تو بازار میفروختن و حافظ مراقب بوده

شرابی بی خمارم بخش یارب

که با وی هیچ دردسر نباشد

البته معلومه که آب قاطی مشروب میکردن میفروختن که باعث سردرد میشده امان از کم فروشی! باز شکرش باقیه اون زمان مشروب تقلبی نمیدادن دست مردم ...

دقیقا هم این همزمانی در روزهای عید نوروز بوده و قوز بالا قوز

اگرچه باده فرح بخش و باد گل بیز است

به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است

هشدار میده به رفقا که مراقب باشید گشت امنیت اخلاقی یقه تون را نگیره چون خیلی شامه اش تیز شده

صراحی و حریفی گرت به چنگ افتد

به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است

یعنی در این شرایط اگر شراب خوب و حریف هم پیاله پیدا کردی مراقب باشین که روزگار بدیه

بهتر است کل غزل را دوباره با دقت بخونیم :

اگر چه باده فرح بخش و باد گل‌بیز است

به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است

صراحی ای و حریفی گرت به چنگ افتد

به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است

در آستین مرقع پیاله پنهان کن

که همچو چشم صراحی زمانه خون‌ریز است

به آب دیده بشوییم خرقه‌ها از می

که موسم ورع و روزگار پرهیز است

مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر

که صاف این سر خم جمله دردی آمیز است

سپهر برشده پرویزنیست خون افشان

که ریزه‌اش سر کسری و تاج پرویز است

عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ

بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است

همه گیری هم شایع شده از شیراز به عراق و تبریز هم گسترش پیدا کرده ...در خانه بمانیم !

البته من طنز پرداز خوبی نیستم و صرفا برای اینکه لبخندی به لبان مخاطبان اندک این متن برسونم کمی چاشنی طنز در نوشته ام وارد شد. در پایان بد نیست غزل زیر را هم با صدای بلند بازخوانی کنیم و به معانی و مشابهت اش با روزگار ما توجه کنیم

یکی از دلایلی که حافظ هیچ وقت قدیمی نمیشه همین مشابهت و همزمانی اتفاقاتیه که ظاهرا پس از گذر قرنها هنوز هم تکرار میشه . به هرحال امیدوارم این دوران هم با سلامتی برای همه ایرانیان به پایان برسه ... برگردیم به حافظ بزرگ:

در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است

صراحی می ناب و سفینه غزل است

جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است

پیاله گیر که عمر عزیز بی‌بدل است

نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس

ملالت علما هم ز علم بی عمل است

به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب

جهان و کار جهان بی‌ثبات و بی‌محل است

بگیر طره مه چهره‌ای و قصه مخوان

که سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحل است

دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت

ولی اجل به ره عمر رهزن امل است

به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش

چنین که حافظ ما مست باده ازل است




حافظکروناقرنطینهشراب
شیفته حافظ و دلداده سه تار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید