وقتی هر فعلی را انجام میدهم به معنایش فکر میکنم،اگر برایم بی معنی باشد در دلم ترسی می اندازد که جرات و توانایی ادامه دادن فکر درآن باره را از من خواهد گرفت.من ترس را اینطور برای خودم معنا کرده ام؛وجود نداشتنم حقیقی نبودنم و بی معنی بودن تمام کارهایی که واژه ها به آن ها معنی داده است.حتی خود فکر کردن هم گاهی مثل سایر چیزها برایم بی ارزش شده تاجایی که جرات ندارم از خودم بپرسم که آیا وقتی می خواهم بخوابم می توانم بر ناتوانی در خوابیدن غلبه کنم،توانستن نقطه ی مقابل نتوانستن،شجاعت نقطه ی مقابل ترس!
توانایی من در ناتوانی از نترسیدن خلاصه شده است،و شجاعت من در ترسیدن معنا پیدا کرده،آنقدر که شجاعت ترسیدن از بی معنایی همه چیز،مرا تا مرز نبودن می برد و ترس تبدیل به هیولایی شده که با خواب به مقابله بر خواسته و می خواهد صاحب خود را ترسوترین بی خواب دنیا معرفی کند.که هیچ رویای حقیقی را یارای مقابله با چنین واقعیت پوچی نباشد.
ترس ،توانایی توهم توخالی تهی توست.
امضا:تو ترسوترین تصویر تخیلت
ترسخ