بیشتر از سی ساله خونه ما روز عید غدیر پر از مهمونه، هر سال مهموني ما از 8 صب که آرایشگر بابا ميومد كه اولين نفر باشه (که الان فوت شدن، خدا رحمتشون کنه) شروع میشد، سر ظهر که فقط یک ساعت فرصت ناهار خوردن بود با یه سری مهمون که کارشون جوری بود که فقط ساعت ناهار آزاد بودن به اوج مي رسيد؛ و با مهمونایی که یازده شب می رسیدن و با چشمای نیمه باز ازشون استقبال می شد به پایان می رسید. خیلیا بودن که کل سال نمی دیدیمشون، (اگه به "برکت" اعتقاد دارین) ولي به برکت این روز دید و بازدیدی تازه مي شد (اگه اعتقاد ندارین هم به خاطر "انرژی مثبت" و "خواست دسته جمعی" و "کارما" و "کائنات" و بقیه هایی که قبول دارین). خلاصه که کلی شیرینی و شادی و حرف خوب رد و بدل می شد. به ندرت کسی از غصه هاش می گفت و تقریبا هیچ کس غیبت يكي ديگه رو نمی کرد. همه اينا گذشت و مث قصه هاي بچگي؛ غول كرونا روو زندگيامون سايه انداخت. امسال بعد از این همه سال اتفاقای خوب؛ عید غدیر ما به خاطر ملاحظات بهداشتی تعطیل شد، هر کسی برنامه ای چید و سبد پیک نیک یا ساک مهمونیشو ورداشت و یه طرف رفت، روی سبد اما غبار غصه بود.
اين وسط یه مسئله ای توجهمو جلب کرد که منو یاد داستان ملانصرالدین و الاغش انداخت: "قضاوتها"
-سوال:مگه کرونا نیست چرا میرین گردش؟
پاسخ: چون کرونا هست و نميتونیم دویست تا مهمان رو بپذیریم.
-سوال: مگه کرونا نیست پس چرا 7 نفر توو یه خونه 80 متری جمع می شین؟ پاسخ: چون کرونا هست و نمیشه دویست نفر توو یه خونه دویست متری جمع بشن.
-گلايه: اگه واقعا اعتقاد داشتین جشن به این بزرگی رو تعطیل نمی کردین پاسخ: ...
-سوال: چطوریه که مهمونیتونو میرین فقط جشن مذهبی بده؟ پاسخ: به جواب شماره دو و سه رجوع کنید.
ولی نگاه مادرمو که می بینم جواب همه این سوالا فقط یه جمله میشه پاسخ: وقتی خودش بار زیادی رو به دوش میکشه، نیازی نیست باری از دوشش برداری، فقط سنگین ترش نکن...