آوار
حالا داره بارون میزنه و من تو حیاط پشتی خونه زیر سقف نشستم و بارون و تماشامیکنم و به صدای برخورد قطرات بارون به برگها و شاخه های درختان و به زمین گوشمیدم. اندکی نویز صدای کولر مانع میشه که بتونه رد صدای پرنده ارو بگیرم ولی در جمعلحظات خوبیه. قبلنا تو همچه وضعیتی مدیتیشن میکردم و دل و گوش و جان رو میدادمبه باران، باهاش تا بالا میرفتم و به قصد رسیدن به مبداء روحم رو رها میکردم تا از زمینجدا بشه و بره بالا ، بره هرجا که میخواد ، بره به عقب و گذشته رو کنکاش کنه یا بره جلوو آینده. و ترسیم کنه و یا تو لحظه عمیق بشه ، ۱۶ تا صدای پرنده رو تشخیص بده،سایز برگها رو براساس نوع صدای برخورد بارون با اونها حدس بزنه و موقعیت چوبهاو فلزات و سیمان اطراف رو مجسم کنه. روحم اجازه داشت به عمق وجودم هم سرکشیکنه ، گیر و گرفتاری های بدنم رو اسکن کنه، هرجا لازم بود تمرکز کنه و انرژی بیشتریبفرسته و کانالهای انرژی رو تو ستون فقرات و مفاصل و عضلات باز کنه. گاهی کهمیلش میکشید و وارد خونم میشد تموم بدنم رو سیر میکرد ضربان قلبم رو تنظیممیکرد و آرومم میکرد تا بتونه راحتتر اکسیژن هایی رو که با تنفس وارد بدنم کردهبودم رو هدایت کنه، و چه خوب با دم وبازدم هماهنگ میشد همه چیز.
همیشه سفرش به بیرون ختم میشد به خانواده ام ، به دوستان و به جامعه و جهان کهسعی میکرد رابطه خوبی رو طراحی کنه.
اما امروز
دنیا رو سرم آوار شده، گند پشت گند میزنم به زندگیم.
سلامتی فیزیکی بدنم رو به افوله، سلامتی روانی ام داغونه،.روابطم فشله ، حال و روزمتیره است و آینده سیاه تر از گذشته.
نفس میکشم ، نفسهای عمیق میکشم ، نفسهای عمیق رو حبس میکنم، میشمارم تا هشتو بعد آرام آرام نفس رو. رها میکنم دوباره تا هشت و این بازی رو ادامه میدم تا هشت بار،هشت تا دم، هشت تا حبس و هشت تا بازدم و هرکدوم رو تا هشت میشمارم…..