مسعود پریوز
مسعود پریوز
خواندن ۱۴ دقیقه·۵ سال پیش

نگاهی به فیلم سینمایی 1917

(مدال های حلبی)

معرفی:

فیلم سینمایی 1917، فیلمی در ژانر حماسی و جنگی به کارگردانی سم مندس است. فیلم وی در نود و دومین دوره مراسم اسکار در ده رشته نامزد بود که توانست سه جایزه از جمله بهترین فیلمبرداری، بهترین جلوه های ویژه و بهترین میکس صدا را از آن خود کند و همچنین در هفتاد و دومین دوره مراسم گلدن گلوب نیز به عنوان بهترین فیلم درام و بهترین کارگردانی انتخاب شد.

شرح داستان:

داستان فیلم روایتی است در خلال جنگ جهانی اول و به گفته ی کارگردان از زبان آلفرد.اچ.مندس از اولین گردان تفنگداران سلطنتی بریتانیا بود که در پایان فیلمش از او تشکر کرده است. (آلفرد.اچ.مندس پدربزرگ سم مندس است.) دو سرجوخه بلیک (دین چارلز-چپمن) و سرجوخه اسکافیلد (جرج مکای) از گردان هشتم ارتش بریتانیا وظیفه دارند نامه ای به گردان دوم و به دست سرهنگ مکنزی (بندیکت کمبریج) برسانند تا از وجود تله ای بزرگ وی را با خبر سازند و از قتل عام حدود 1600 نفر جلوگیری به عمل آورند که از قضا برادر بزرگتر سرجوخه بلیک نیز در این گردان در حال خدمت است. نیروهای آلمانی با یک عقب نشینی استراتژیک قصد دارند نیروهای ارتش بریتانیا و فرانسه را محاصره کنند.

سکانس ابتدایی فیلم با نمایش بهار زیبای یکی از شهرهای فرانسه در تاریخ ششم آوریل سال 1917 و استراحت دو سرجوخه بلیک و اسکافیلد زیر درختی آغاز شد که ناگهان این دو سرجوخه توسط ژنرال ارینمور (کالین فورث) احضار می شود. در ابتدا به گمانشان برای حمل بار یا کاری آسان آن ها را فراخوانده اند ولی هنگامی که به سنگر ژنرال پا می گذارند متوجه می شوند که ماموریتی سخت به آن ها محول شده است و آن ها تا سحرگاه روز بعد یعنی هفتم آوریل فرصت دارند تا نامه ی دستور توقف حمله را به خط مقدم و گردان دوم برسانند.

به مرور روند داستان شکل می گیرد و به موضوع اصلی در خلال جبهه های نبرد پی می بریم، این دو جوان با عبور از جبهه های خودی (نیروهای ارتش بریتانیا) تصاویری از نوع چینش سنگرها و حس و اتفاقات درون این سنگرها را به مخاطب نشان می دهد، چهره های عبوس و جنگ زده سربازان جوان که با یک تلنگر کافی است خشونت خود را حتی نسبت به همرزمان خودشان نشان دهند و این حاکی از این است که درگیر یک جنگ فرسایشی هستند و رفته رفته روحیه ادامه دادن در این نبردِ سخت (جنگ جهانی اول) را ندارند (جنگ جهانی اول به مدت چهار سال از تاریخ ژوئیه 1914 تا نوامبر 1918 به طول انجامید) که در ابتدای این نبرد بسیاری از دولت ها از جنگ استقبال کردند و حتی از این اتفاق نیز خوشحال بودند. (متاسفانه در این فیلم به چنین موضوع مهمی اشاره نشده است).

با پیش روی دو سرجوخه به سمت سنگرهای متروکه و خالی از نیروهای دشمن در یکی از همین سنگرهای زیر زمینی، هنگامی که با کنجکاوی سنگرها را بررسی می کردند متوجه وجود تله های انفجاری در این سنگر می شوند که ناگهان موش هایی که در این مکان وجود داشتند به روی تله انفجاری رفته و یکی از آن دو سرجوخه (سرجوخه اسکافیلد) پس از ریزش آوار دچار آسیب دیدگی می شود ولی اگر سرجوخه بلیک نبود جانش را از دست می داد. در ادامه داستان آن ها به باغی متروک می رسند که نیروهای ارتش آلمان در روزهای گذشته در آن جا حضور داشتند و آن جا را ترک کرده اند. نیروهای آلمان تمام درختان گیلاسی که در این باغ موجود بوده را از تنه قطع کرده اند و حس تنفر این دو سرجوخه و مخاطبین را به این کار غیر انسانی آلمان ها بر می انگیزد. هنگامی که به روستای مجاور باغ می رسند متوجه نبرد هوایی نیروهای آلمان با فرانسه و بریتانیا می شوند که به یکباره هواپیمای نیروی آلمانی آتش گرفته و به سمت آن ها در حال سقوط است، دو سرجوخه برای نجات جان خلبان آلمانی به سمت هواپیمای آتش گرفته می شتابند و سرجوخه اسکافیلد تصمیم می گیرد برای خلبان آلمانی آب بیاورد و غافل از این موضوع که با دشمن مواجه هستند ناگهان متوجه می شود دوست همرزمش (سرجوخه بلیک) به وسیله خنجر جنگی شکمش شکافته شده و در حال جان دادن است، سرجوخه بلیک در آخرین لحظات زندگی اش دستور نظامی را به سرجوخه اسکافیلد یادآوری می کند و همچنین ارسال پیغام دیگری را به وی می سپارد. (از آن جایی که برادر بزرگترش ستوان جوزف بلیک (ریچارد مدن) در گردان دوم حضور دارد، از اسکافیلد می خواهد به محض رساندن پیغام توقف حمله، به برادر بزرگترش بگوید که دوستدار خانواده و برادرش بوده...


اکنون سرجوخه اسکافیلد به تنهایی تا پایان داستان مامور رساندن نامه به خط مقدم است که در این هنگام با گردانی از ارتش بریتانیا برخورد می کند که برای ملحق شدن به نیروهای خط مقدم از این روستا در حال عبور بوده اند، مجدداً در فیلم و برای چندمین بار متوجه حس و حال سربازان (این بار با دیالوگ) می شویم. به محض با خبر شدن سربازان از ماموریت اسکافیلد او را نا امید می کنند ولی سرجوخه اسکافیلد مصمم است و حاضر است تا پای از دست دادن جانش هم که شده از پس این ماموریت دشوار بر آید. سرجوخه اسکافیلد پس از جدا شدن از گردان در بین راه مسیر خود را تغییر می دهد تا سریعتر به خط مقدم جبهه و گردان دوم برسد. اسکافیلد بر روی یک پل شکسته در حال عبور به سمت شهر مخروبه اکوست است ولی نیروهای آلمانی در این شهر کمین کرده اند و به سمت سرجوخه اسکافیلد تیراندازی می کنند ولی او سریعاً از این پل عبور می کند و به سمت محلی که به او تیراندازی شده نشانه گیری می کند و متوجه حضور سربازی از نیروهای متحدین می شود که در خانه ای متروکه سنگر گرفته است به آهستگی و با احتیاط کامل وارد خانه متروکه می شود و با شلیک گلوله ای سرباز آلمانی را از پای در می آورد ولی خودش نیز به عقب پرت می شود و از ناحیه سر دچار آسیب دیدگی می شود و برای مدتی بیهوش در آن خرابه می ماند و به محض اینکه هوشیاری اش را به دست می آورد به مسیرش ادامه می دهد ولی این بار در دل تاریکی شب و سعی می کند از روشنایی منورهای نیروهای آلمان برای ادامه مسیر استفاده کند که در این هنگام شناسایی می شود و پس از چند دقیقه ای گریز از نیروهای دشمن به یک زیر زمین پناه می برد که دختری فرانسوی و یک کودک در آن جا پناه گرفته اند، به آن ها مقداری آذوقه می دهد و آن ها را رها می کند و به مسیرش ادامه می دهد و راه نجاتی غیر از اینکه خود را در جریان رودخانه قرار بدهد نمی بیند و پس از مدتی کوتاه و همسو شدن با جریان آب رودخانه خود را به جنگلی در حاشیه مسیر رودخانه می رساند در این هنگام سرجوخه اسکافیلد متوجه صدای سرودی به زبان انگلیسی می شود و به سمت صدا می شتابد و متوجه حضور نیروهای گردان دی از گروهان دوم بریتانیا می شود. پس از اتمام سرود با پریشان حالی و اظطراب از سربازان محل استقرار گردان دوم را مطلع می شود و سراسیمه به سمت خط مقدم می شتابد.

پس از پرس و جوهای فراوان محل استقرار سرهنگ مکنزی را می یابد ولی در همین هنگام دستور موج اولین حمله از سوی ارتش بریتانیا صادر شده و در حال انجام است که بالاخره نامه را به هر قیمتی که شده به دست سرهنگ مکنزی می رساند، ولی تصورش پس از ارسال این پیغام نقش بر آب شد و حتی به حقیرانه ترین شکل با او برخورد می شود و او را از سنگر سرهنگ مکنزی به بیرون هدایت می کنند و در انتهای داستان پس از یافتن چادرهای مصدومان و پرس و جوهای فراوان برادر سرجوخه بلیک یعنی ستوان جوزف بلیک را پیدا می کند و خبر کشته شدن برادرش در راه ارسال پیام توقف حمله را به او می رساند، و پس از اینکه مدال و پلاک و انگشتر برادر کوچکش را به ستوان بلیک می سپارد در حالی که به درختی تکیه داده است و عکسی از خانواده سرجوخه بلیک را نگاه می کند و قابی از طبیعت را مشاهده می کنیم و داستان به اتمام می رسد.

تحلیل و بررسی فیلم 1917

اگر تجربه بازی های کامپیوتری در ژانر حماسی و اکشن به خصوص آن دسته از بازی هایی که در ژانر جنگ جهانی بوده است را داشته باشید به شما می گویم که فیلم سینمایی 1917 نیز چنین حسی را القا می کند. سکانس و پلان های بی شمار این چنین را دارد که با به کار بردن جلوه های میدانی، در بسیاری از صحنه های گریز سرجوخه اسکافیلد به خوبی این موضوع را حس می کنیم و حتی می توان گفت شباهت زیادی به تیزرهای بازی های کامپیوتری دارد.


این فیلم با استفاده از تکنیک سکانس و پلان فیلمبرداری شده و نه به آن معنا که تمامی اتفاقات و جریانات داستان بدون کات بوده اما می توان گفت با کمترین کات ممکن صورت گرفته است. فیلم هایی بدین سبک (استفاده از روش سکانس و پلان) در سینمای جهان به مراتب کار شده است که می توان به فیلم هایی از جمله: کشتی روسی (Russian Ark) ساخته الکساندر سوکوروف، مرد پرنده ای (Bird Men)  به کارگردانی الخاندرو گنزالس ایناریتو و حتی کار سینمایی طناب (Rope) ساخته ی آلفرد هیچکاک اشاره کرد، در سینمای ایران نیز فیلمی بدین سبک ساخته شده است. فیلم ماهی و گربه به کارگردانی شهرام مکری نیز از این تکنیک (سکانس و پلان) الگوبرداری گرده است.

کارگردان به خوبی در این تکنیک (سکانس و پلان) عمل کرده است و توانسته لذت تماشای فیلم را برای مخاطبین دو چندان کند، هر چند این مورد را باید متذکر شویم که بسیاری از مخاطبین ایرانی از تماشای این فیم به وسیله تکنولوژی (Imax) و حتی بر روی پرده سینما محروم هستند و این مسئله مهمی است که میدان دید کمتری نسبت به پلان ها و سکانس های فیلم داریم و حتی کیفیت صدای کمتری نسبت به نسخه سینمایی آن وجود دارد.

سم مندس علاوه بر به تصویر کشیدن کشتار انسانی توجه زیادی به پیرامون جنگ دارد (نگاه ویژه ای به طبیعت دارد). به راحتی می توان سکانس های ابتدا و انتهای فیلم را مشاهده کرد، در آغاز با نمای طبیعت و در پایان نیز به همین گونه عمل کرده است. کشتار و از بین رفتن حیوانات توسط ارتش آلمان و همچنین قطع درختان در بیشتر صحنه ها به خصوص هنگامی که سرجوخه اسکافیلد و سرجوخه بلیک در حاشیه باغ روستایی قرار دارند و در ادامه فیلم قطع درختان و مسدود شدن جاده توسط درختان قطور به طوری که عبور ارتش بریتانیا را به وقفه ای چند دقیقه ای می انداخت و سکانس تاثیرگذار دیگری که می توان به آن اشاره کرد تنه های شناور درختان در کنار جسدهای غیر نظامیان بر روی آب و سرازیر شدن شکوفه های درختان در آب را می توان به علایق و حسن توجه کارگردان به طبیعت و پیرامون جنگ را متوجه شد.


علاوه بر تمامی این نکات، فیلم سینمایی 1917 روایت تلاش و مجاهدت سربازانی که در جنگ و پس از جنگ از آنان تقدیری در خور شان آنان به عمل نیامده و تمامی این تلاش ها با یک مدال افتخار که بیشتر شبیه مدال های حلبی از آن گفته شده و ارزش معنوی دیگری ندارد. به دیالوگ سرجوخه اسکافیلد و سرجوخه بلیک در مسیر خط مقدم جبهه اشاره ای کرد که بیانگر این موضوع است:

-سرجوخه بلیک: تو که مدالت گم کردی. (اشاره به مدال افتخار ارتش بریتانیا)

-سرجوخه اسکافیلد: مدالمو گم نکردم.

-سرجوخه بلیک: پس چی سرش اومده؟

-سرجوخه اسکافیلد: چه اهمیتی برای تو داره؟

-سرجوخه بلیک: معلومه که اهمیت داره.

-سرجوخه اسکافیلد: به یه کاپیتان فرانسوی معامله اش کردم.

-سرجوخه بلیک: معامله اش کردی؟

-سرجوخه اسکافیلد: اوهوم

-سرجوخه بلیک: سر چی؟

-سرجوخه اسکافیلد: یک بطری شراب.

-سرجوخه بلیک: چرا همچین کاری کردی؟

-سرجوخه اسکافیلد: چون تشنم بود.

-سرجوخه بلیک: حرومش کردی که، باید با خودت می بردیش خونه باید مثلاً می دادیش به خانوادت، خیلی ها بخاطرش مردن، من اگه مدال بگیرم با خودم میبردمش خونه.

-سرجوخه اسکافیلد (با عصبانیت جواب می دهد): فقط یه تیکه حلبی بود هیچ ارزشی به آدم اضافه نمی کنه، تو رو از هیچ کس دیگه ای متمایز نمی کنه...

فیلمبرداری این کار (1917) به عهده فیلمبردار نام آشنای سینمای جهان، راجر دیکنز بوده که به کارهای خوب و معروف وی می توان به فیلم های جایی برای پیرمردها نیست (No Country for Old Men)  بلید رانر 2049 (Blade Runner 2049) اشاره کرد، همچنین موسیقی متن خوب و تاثیر گذار این فیلم اثری بود از توماس نیومن که در دوره های کاری خود در عرصه سینما تا کنون چهارده بار نامزد دریافت جایزه اسکار بوده که هیچگاه موفق به دریافت این عنوان نشده و از جمله آثار خوب و ماندگار وی در سینما به موسیقی فیلم های رستگاری در شاوشنگ (The Shawshank Redemption) ، بانوی آهنی (Iron Lady)  و بوی خوش زن (Scent of a Women) اشاره کرد.

سایر دیالوگ های فیلم:

(سرهنگ مکنزی خطاب به سرجوخه اسکافیلد)

-سرهنگ مکنزی: امید داشتم امروز روز خوبی باشه. امید چیز خطرناکیه!

ژنرال خطاب به سرجوخه بلیک و اسکافیلد

-ژنرال ارینمور: چه قصدت جهنم باشه و تخت پادشاهی تنها که بری سریعتر می رسی.

سینماسم مندس1917جنگ جهانی اولنقد فیلم
محیطی با حس خوب. تجربیات دیگران را بخوانید، نظر دهید و به اشتراک بگذارید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید