"برآنم که زندگی کنم" "بر آنم که باشم" "برآنم که عشق بورزم"
آنچه باعث شد به کتاب 15 راه برای انجام ندادن و بدست آوردن شادی ورود کنم و مختصری از آن را بصورت فارسی بنویسم فقط اتفاق بود بودن هیچ بهانه. اما مثل کسی که گوهری را دارد و نمیداند که چقدر می ارزد، کم کم به اهمیت آن پی بردم. و دیدم وااااای این همانقدر که معمولی و از روی تواضع نوشته شده چقدر معمولی پرده از اسرار دردهای آدمهای بسیار زیادی در اطرافم و خودم و خود درونم برداشته.
گاهی نمیفهمیم که کلید درون دسته کلید داخل جیبمان قفل مقابلمان را باز میکند و ما کماکان پشت در منتظریم یک راهنما، یک استاد، یک آشنا یا دوستی از راه برسد و در را برایمان باز کند غافل از ما که کلید دستمان است و از بس دغدغه داریم، نمیدانیم که چه بکنیم.
برای فرار از استرسها و نگرانیهای روزانه در این روزهای سخت، که خیلی از مشکلات تاثیر کرده ها و ناکرده های ما نیست باید راهی برای اسارت و تنهایی خودمان بیابیم و بسازیم.
اولین قدم بخشیدن است و طعم خاص و قشنگ بخشیدن واقعی را فقط بخشنده واقعی میفهمد. مثل خوابی خوب که هر چقدر هم خوب به تصویر بکشید و بیان کنید به حس خواب بیننده نخواهد رسید.
از عمر روانشناسی نزدیک به 150 سال میگذرد و تا الان به این یقین رسیدیم که انسان و ذهن او بی انتهاست. این والاترین هدیه خدا به انسان است، ذهن، این دریای بیکران، فضای نا محدود، تابلویی بی نهایت که خود میتوانیم حیرت انگیزترین نقاشی اعصار را بر روی آن ترسیم کنیم و هنگامیکه چند قدم از آن دور شده و به آن نگاه کنیم در کمال حیرت میگوییم: این را من بوجود آوردم؟!!
شاید بتوان کل کتاب را در چند جمله خلاصه کرد اما میتواند برای من و شما اولی پله ها و پلهایی باشد برای صعود و عبور و رسیدن به آنچه که در خیال دوست داریم در آنجا باشیم. باید تلاش کرد. باید امید داشت. در این روزگار عجیب و که ترس در تک تک سلولهای بدن ما رخنه کرده است در این روزهای بی اعتمادی و نحس که ساخته دست سیاست و تبلیغات و رسانه است باید راهی، مسیری، رودی جاری هر چند کوچک را برای تنفس و حیات ذهن مان بسازیم.
اینها 15 چیز برای از بین بردن و نابود کردن انرژی و درون شماست. و چرا نباید این 15 ویروس را از بدن خود دور کنیم؟ چرا نباید این 15 آفت را از باغ درون خود بزداییم؟ برای داشتن حس خوب، باید جایی در ذهن باز کنید. حس بد را دور بریزید و جایگزین آن را با حس خوب پر کنید.
باید بال گشود و اوج گرفت. خود را از این حجاب برهانید، از حجاب قضاوت، از حجاب حرف مردم، از حجاب ترس، از حجاب خاطرات بد گذشته.
"مردم با عشق و قدردانی همراه می شوند ، نه سرزنش، داوری و انتقاد."
"گذشته شما لازم نیست که با آینده شما برابر باشد ، مگر اینکه شما بخواهید."
"شکایت، درست مثل سرزنش و انتقاد ، ما را خشک و بیروح می کند. "
"انصاف نیست که انگشت خود را بسوی دیگران بگیرید و آنها را مسئول این امر بدانید که شما احساس بدی را دارید و یا اینکه چرا زندگی شما آنگونه که باید باشد نیست."
"خوشبختی هرگز از وابستگی به چیزهای گذرا حاصل نمی شود. این فقط از طریق رها شدن می تواند حاصل شود. "
"وقتی اسیر توجیهات خود شوید تا آن کسی نباشید که میخواستید یا کاری را که در دل میخواستید انجام ندهید، در واقع از قدرت واقعی خود دور می شوید."
"کسی در شماست که ، هیچ مرز و ترس و محدودیتی نمی شناسد."
"هیچوقت دیر نیست، برای از نو شروع کردن. هیچوقت دیر نیست، برای احقاق حق زندگی و خوشبختی"