آلبرت انیشتن جمله ای بسیار حکیمانه درباره آموزش داره، با این مضمون که:
«مثال آوردن، یکی از راههای آموزش نیست، بلکه تنها راه آموزش است.» مثال و تشبیه، راهی طبیعی و آسان برای یادگیری است. با مثال زدن مفهومهای دشوار و شاید انتزاعی را با چیزی عینیتر، آسانتر و قابلفهمتر بیان میکنیم.
برای تصدیق این جمله خردمندانه ی انیشتن، میخوام به کتاب "چه کسی پنیر مرا جابجا کرد" اشاره کنم که استفاده شگفت انگیز نویسنده از تکنیک تمثیل و استعاره، توانسته با تشبیه رفتار موش ها به انسانها، ده ها نکته مهم روانشناختی رو برای خواننده مثل آبِ خوردن ساده کنه و باعث شده این کتاب جزء برترین کتابهای پرفروش تاریخ سایت آمازون قرار بگیره.
شاید براتون جالب باشه که در قرآن هم بارها به این نکته اشاره شده که خداوند برای ساده سازی فهم حقایق برای بشر، مثال های رو ذکر می کنه (يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ ۚ)
حالا از این نکته میخوام کمک بگیرم برای پرداختن به یکی از مهمترین داستان های تاریخ که از زبان خداوند درباره سرپیچی شیطان از فرمان پروردگار در سجده به انسان نقل شده و مثل بقیه مثال های قرآنی میتونه برای درک قوانین آفرینش مورد استفاده قرار بگیره { یا به قول انیشتن میشه باهاش "فکر خدا را خواند!" }
«... فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ • قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَاْ خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ؛ (سوره اعراف ایه 12) ...
آنها همه سجده کردند؛ جز ابلیس که از سجدهکنندگان نبود. ( خداوند به او) فرمود: در آن هنگام که به تو فرمان دادم، چه چیز تو را مانع شد که سجده کنی؟ گفت: من از او بهترم؛ مرا از آتش آفریدهای و او را از گِل!»
قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ ﴿١٣﴾
خدا فرمود: از این جایگاه و منزلتت خارج شو (هبوط کن)؛ زیرا تو را نرسد که در این جایگاه تکبّر پیشه کنی پس بیرون شو که قطعاً از خوارشدگانی.
من برای خودم یک ستون فکری درباره قرآن ساختم که برام نتیجه گیری های قابل توجهی ایجاد کرده و فکر میکنم برای شما هم میتونه مفید باشه و اون اینه که ----> "روابط علت و معلولی که در داستان های قرآنی ترسیم شده، نمایشگر قوانین الهی (مشیت یا خط مشی خداوند در اداره جهان) هستند"، لذا نباید با این ذهنیت که این یک اتفاق مربوط به زمان گذشته یا درمورد سایر مخلوقات بوده و ربطی به انسان (یا حداقل ما) نداره ازشون غافل بشیم! بلکه باید هشیار باشیم که با اون داستان قرآنی، یک حقیقت مهم در قالب یک مثال ذکر شده تا انسان بتونه با همزاد پنداری، وظیفه خودش رو در موقعیت مشابه تشخیص بده.
شاید براتون جالب باشه که بدونید تطابق بسیار جالبی بین آرکیتایپ ها (آرکیتایپ یعنی الگوهای کُهن و بسیار قدیمی که در روان انسان ها ریشه پیدا کرده و نسل به نسل تکرار می شوند) در ادبیات روانشناسی یونگ با شخصیت های نام برده شده در داستان های قرآنی وجود داره (مثلا آرکیتایپ زئوس معادل قالب شخصیتی فرعون هست) و با استفاده از نگاه آرکیتایپی میشه رمزگشایی بسیار جالب و دقیقی از داستان های قرآنی بر مبنای تئوریهای روانشناسی یونگ داشت.
حالا به نتیجه گیری های خودم از داستان تقابل شیطان و انسان در محضر الله می پردازم:
1- شخصیتهای اصلی این داستان عبارتند از ابلیس در مقابل آدم بعنوان دو مخلوق عظیم خداوند که تجلی دهنده وجوهی کاملا متمایز از پروردگار هستند، با این توضیح که خلقتِ یکی، نه تنها مقدم به آفرینش دیگری بوده (ابتدا ابلیس خلق شده بوده) بلکه ماهیت وجودی آن هم متفاوت بوده. ابلیس از آتشِ بی دود، و انسان از گِل بد بو!
2- از دیدگاه وحدت وجود، تمام هستی مشمول ویژگی یکپارچگی (interconectedness) است. لذا هر خلقتی سبب تاثیر بر کل سیستم می شود. در این سکانس از داستان خلقت هم، جدای از آغاز یک سفر تکاملی برای انسان (بعنوان یک مخلوق)، همزمان یک آزمون مهم نیز برای سایر مخلوقات رقم خورده (مثل یک میز بیلیارد که با ضربه یک توپ، همه توپ های روی میز تحت تاثیر قرار می گیرند) و در این آزمون همه ملائک (سایر مخلوقات) با اطاعت از فرمان صادر شده، قبول میشن به غیر از ابلیس که با استدلال خودش (که آتش از گِل برتر هست!) مردود میشه!!
در این بخش از داستان، بازیکن قدیمی تر (ابلیس)، که ظاهرا حرفه ای تر و با امتیازی بسیار بالاتر از سایر مخلوقات بوده به دلیل خطایی بزرگ در نوع نگاه به داستان آفرینش، ناگهان دچار یک خسارت عظیم می شه و نه تنها همه دستاوردش رو از دست میده بلکه وارد یک جریان نزولی شدید میشه (جریان ضلالت که معکوس جریان هدایت هست)
3- راوی داستان (خداوند) در آیه 12، بزرگترین خطای شیطان را داشتن طرز فکر أَنَاْ خَيْرٌ مِّنْهُ بیان کرده و این نوع نگاه رو معادل تکبّر یا خود برتر بینی (برتر دیدن خود یا ایگو) معرفی کرده. چون ذهن به دلیل محدودیت آگاهیش نسبت به پروردگار و صرفا قضاوت بر مبنای دو دوتا چهارتای ذهنی قطعا دچار خطای محاسباتی میشه (مثل برتر دیدن آتش به خاک)
4- مجازات یا نتیجه ی اتخاذ این نوع دیدگاه را آفریدگار با جریان ضلالت یا هبوط (متضاد عروج) میده! به عبارت دیگه خداوند در قالب این مثال بصورت شفاف بیان کرده که نه تنها از رشد و تکاملِ هیچ طرز تفکر مغرورانه ای حمایت نمیکنه، بلکه اون مخلوق رو مشمول جریانی متضاد و مختلف الجهت با رشد (یعنی هبوط) می کنه. {برعکس با طرز فکر بندگی و تسلیم که به خضوع و خشوع بیشتر درمقابل پرودگار منتهی میشه رو با جریان هدایت و رشد پشتیبانی میکنه}
حالا میخوام چند برداشت کاربردی و جالب از این داستان رو که خیلی در اصلاح زندگیم به من کمک کرده باهاتون به اشتراک بگذارم:
1- من متوجه شدم به میزان بسیار زیادی آلوده به طرز تفکر " أَنَاْ خَيْرٌ مِّنْهُ" بوده و هستم! با مشاهده رفتارها و فکرهای مغرورانه خودم در قضاوت دیگران، استفاده از برچسب های تحقیر کننده در ذهنم درباره دیگران که نسبت به من از نظر تحصیلات، درآمد، موقعیت شغلی یا ... پایینتر هستند، نگاه تحقیر آمیز به هرکسی که طرز فکرش رو قبول ندارم و موارد متعددی از این قبیل مقایسه های ذهنی، و بدتر از همه وقتی دیدم این طرز تفکر تا چه میزان در بین افراد خانواده و حتی اقوام دور و نزدیکم زیاده، خیلی بیشتر تعجب کردم و کم کم طبق قانون هم فرکانسی و ذهن جمعی (کبوتر با کبوتر) به این مسئله هشیار شدم که گویا: اغلب مردم ایران دچار بیماری فکری أَنَاْ خَيْرٌ مِّنْهُ هستند ولی خودشان خبر ندارند!
برای پی بردن به عمق این فاجعه بهتره به مصادیق بروز این طرز فکر در 50 سال گذشته ایران نگاهی بندازیم:
که البته این رفتارهای غلط، صرفا محدود به دوران جمهوری اسلامی نبوده بلکه بسیاری از این طرز فکرها بصورت سنتی از زمان حکومت پهلوی هم رواج چشمگیری داشته که نشانه هاش رو میشه در فیلم های سینمایی قبل از انقلاب مشاهده کرد. همچنین رفتارهای تحقیر آمیز شاه ایران نسبت به کشورهای عربی (و حتی اروپایی هم در مورد مسائل نظامی و سیاستهای نفتی) رو همگی شنیدیم و حتی بهش افتخار هم کردیم!!! غافل از اینکه این طرز تفکر چه نتیجه ای رو در ذهن جمعی میتونه پدید بیاره! {البته یکی از نکات جالبی که رضا پهلوی در نشست اپوزوسیونهای خارج از کشور بهش اشاره کرد همین بود که گفت پیام من به خبرنگاران و نمایندگان بین المللی اینه که "ما دیگه با عرب ها دشمنی نمی کنیم!!!" ---> و به نظر من این یکی از نقاط عطف فکری در بین سیاسیون ایرانی در نیم قرن گذشته است که فهمیده اند نباید معتقد به حذف هیچ کشور، فرهنگ یا ملتی باشند}
به نظر من، آخر و عاقبت کشور آلمان بعد از جنگ جهانی دوم رو هم میشه یک مثال عالی برای انتهای جادهی طرز تفکر " أَنَاْ خَيْرٌ مِّنْهُ " دانست. هیتلر هم با شعار "نژاد برتر" توانست مردم آلمان رو با حزب نازی برای نسل کشی همراه خودش بکنه! (عجیب نیست که مردم ایران هم خیلی به واژه نژاد آریایی علاقه دارند!)
حالا این ماییم و این کارمای اعمال خودمون! طبق همان داستان قرآنی، مشیت الهی بر این قرار گرفته که نتیجه ی تکبّر چیزی جز اخراج شدن از جایگاه و موقعیت قبلی و هبوط نباشه!
در این زمینه هر کس فقط میتونه بهترین قضاوت کننده درباره خودش باشه که تا چه حد نسبت به دیگران نگاه تحقیر آمیز داشته و یا هنوز داره!
یادمون نره که نتیجه این انتخاب با این جبر الهی پاسخ داده میشه : فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ (ازاین جایگاه خارج شو که تو از خوار شدگان هستی!)
و در پایان دوست دارم تاکید دیگری رو از جانب خداوند (سوره حجرات) درباره عدم قضاوت دیگران بیان کنم:
ای اهل ایمان! نباید گروهی گروه دیگر را مسخره کنند، شاید مسخره شده ها از مسخره کنندگان بهتر باشند، ونباید زنانی زنان دیگر را [مسخره کنند] شاید مسخره شده ها از مسخره کنندگان بهتر باشند، و از یکدیگر عیب جویی نکنید و با لقب های زشت و ناپسند یکدیگر را صدا نزنید؛ بد نشانه و علامتی است اینکه انسانی را پس از ایمان آوردنش به لقب زشت علامت گذاری کنند. و کسانی که [از این امور ناهنجار و زشت] توبه نکنند، خود ستمکارند. (۱۱)