این ضرب المثل نمایش دهنده ی یک باور کاملا غلط در اعماق ذهن ما ایرانی هاست که فکر می کنیم این جهان اونقدر کم دقت و شلخته آفريده شده که هرجا نتونه خوب و بد رو از هم تمیز بده، خُشک و تر رو با هم می سوزونه و صورت مسئله ها رو پاک میکنه تا از اول بنویسه! درحالیکه هرگز اینطور نبوده، نیست و نخواهد بود !
به نظرم اومد که اگر ریشه این ضرب المثل در مشاهده آدم ها از آتش سوزی جنگلها ایجاد شده، خوب باید گفت که اگر آتش می تونست خشک و تر رو باهم بسوزونه که تا امروز هیچ جنگلی باقی نمونده بود! صرفنظر از استدلال های علمی درباره فواید آتش سوزی های فصلی در جنگل ها برای حفظ گونه های گیاهی (یعنی نتایج مفیدی که همین اتفاق ظاهرا مخرب برای طبیعت داره ایجاد میکنه) میخوام اشاره کنم به تفسیر کورکورانه ای که به واسطه کم سوادی انسان های قدیم درباره مدیریت سیستماتیک جهان هستی شکل گرفته و از دقیق ترین و زیباترین فرآیند پاکسازی و احیای طبیعت، برای خودشون یک ضرب المثل شیطانی ساختند که مدام از درون بهشون نهیب بزنه که این جهان حساب کتاب نداره ها، هرلحظه ممکنه بلایی سرت بیاد!
البته این طرز فکر معمولا موقع بروز حوادث طبیعی (مثل سیل یا زلزله) که باعث مرگ تعداد زیادی انسان (زن و مردو کودک و پیر و جوان) میشه، و یا در حادثه ای شبیه سقوط هواپیما و یا حتی وقوع جنگ بین کشورها که باعث کشته شدن تعدادی آدم بی گناه میشه خیلی رونق پیدا می کنه! و حتی بعضی افراد با فرافکنی ضعف خودشون روی خداوند میگن شاید برای خدا سخته یا غیر ممکنه که بیاد آدم ها رو از هم جدا کنه تا فقط یک سری که عُمرشون به سر اومده از دنیا برن! پس خدا ناچارا بی خیال حقّ زندگی اون آدم ها میشه و بالاخره مجبوره خشک و تر رو با هم بسوزونه!!
حالا سوال مهم اینجاست که وقتی خدا گفته حتی برگی از درخت بدون اذن من نمیوفته، اگر گفته به اندازه مثقال ذره ای از نتیجه اعمالتون گُم نمیشه، پس این ضرب المثل ها در باور جمعی مردم ایران چه کار می کنند؟
وقتی چنین نگاهی درباره جهان هستی داشته باشی، در حقیقت معتقدی که حساب و کتاب جهان آنچنان هم دقیق نیست و هرلحظه ممکنه تحت ظلم کسی قرار بگیری! این طرزِ فکر، مدام بهت احساس نگرانی میده، بهت احساس عدم امنیت میده! باعث میشه مدام یک ته مزه تلخ و گَس رو توی روانت احساس کنی و سوال مهمی رو هِی از خودت بپرسی که آخه چرا جهان اینطوری آفریده شده؟
برای پاسخ به این سوالِ مهم و تعیین تکلیف قطعی این ضرب المثل غلط، می خوام به داستانی که در قرآن درباره ملاقات حضرت موسی (ع) با یک انسان برزخی (معروف به خِضر) در آیات ۶۰-۸۲ سوره کهف ذکر شده اشاره کنم.
در این داستان حضرت موسی(ع) پس از یافتن فردی که قرآن از او با تعبیر «بندهای که به او رحمت و علم داده شده» یاد میکنه، خواستار همراهی با او و آموختن از او میشه. موسی پس از دیدن این فرد (معروف به خِضر (ع)) تقاضای همراهی و شاگردی او رو میکنه ولی خِضر به او میگه که تو تحمل همراهی با من رو نداری و نمیتونی چیزهایی که می بینی رو درک و هضم کنی! لذا با درخواست موسی مخالفت می کنه!
ولی در نهایت با این شرط که موسی(ع) درباره چیزهایی که می بینه سوال نکنه و ساکت بمونه، بهش اجازه همراهی میده و داستان با حکایت 3 سکانس مختلف ادامه پیدا میکنه...
سه واقعه در همراهی موسی(ع) و خضر(ع) اتفاق میوفته (سوراخ کردن کشتی، کُشتن یک جوان و ترمیم یک دیوار مخروبه) که در هر سه مورد با اعتراض و قضاوت شدید موسی (ع) به اون اتفاق روبرو شد.
پس از اعتراض سومِ حضرت موسی(ع)، خضر ادامه همراهی رو امکانپذیر ندانست ولی توجیهات حکمت الهی برای رقم زدن این اتفاقات رو برای موسی {بعنوان یک ناظر زمینی با نگاه منطقی} به شکل زیر تشریح کرد:
نتیجه اینکه، با توجه به قطعیت این داستان (به دلیل ذکر مستقیم در قرآن) بطور قطع می تونیم نتیجه بگیریم که حکمت اصلی روایت این داستان در قرآن همین بوده که خداوند خواسته انسان ها رو هدایت کنه به اینکه دست از قضاوت کورکورانه درباره ظاهر اتفاقات زندگی بردارند و با تکیه بر این روایت (یعنی تجربه گفتگوی یک انسان زمینی با یک فردِ برزخی که قابلیت اشراف به آگاهی فراتر از ذهن محدود انسانی داره (حتی ذهن یک پیامبر مثل موسی!) خواسته این حقیقت رو به اثبات برسونه که هیچ خطایی در حکمت الهی وجود نداره و قطعا هیچ مخلوقی نمی تونه به علم و حکمت پروردگار اِشراف داشته باشه!
لذا توصیه خداوند در قالب این داستان به هر انسانی اینه که:
در رویرو شدن با اتفاقاتی که علمی بهش نداری و از حکمت الهی پشت اون رویداد خبر نداری، قضاوت نکن و فقط سعی کن در ایمان به قدرت، حکمت و سبحان بودن پروردگارت به شک و تردید نیوفتی!
و به نظر من کاربرد اصلی ذکر "سبحان الله" یک عبارت تاکیدی است برای تثبیت این باور که هیچ خطا و اشتباهی در مدیریت هستی وجود نداره ....