وقتی واژه دیکتاتور رو می شنوید یاد چه چیزی می افتید؟ من فکر میکنم به دلیل سوابق ذهنی ما از ابهت و قدرت و شوکت دیکتاتورهای تاریخ (از استالین و هیتلر گرفته تا فرعون و نمرود و ...) میشه گفت ممکنه صفت دیکتاتور تقریبا برند (یا تصویر ذهنی) لوکس و حتی مثبتی رو داره در ذهن ما تداعی می کنه! تا جاییکه ممکنه حتی خودمون هم افتخار کنیم به اینکه در تیم یک آدم دیکتاتور (یک آدم فوق العاده سخت گیر که حرف و نظر هیچکس رو غیر از خودش قبول نداره)، تونستیم در برهه ای از زمان به یک جایگاه و پوزیشن معتبر دست پیدا کنیم. (فرقی هم نمیکنه اون فرد دیکتاتور، رهبر یا رئیس جمهور یا مدیرعامل یا حتی یک پدرسالار در خانواده خودمون بوده باشه!)
به همین دلیل تصمیم گرفتم برای موشکافی از طرز فکر خودم درباره دیکتاتورشیپ بشینم و درباره این خصوصیت اخلاقی شنیده ها و آموخته های خودم رو کنار هم قرار بدم تا ببینم آیا آدم میتونه به چنین صفتی (با دُزهای مختلف درون خودش) افتخار کنه یا باید برای علاجش در اولین فرصت اقداماتی انجام بده؟ چون به احتمال بسیار زیاد هرکدام از ما حداقل در یک حوزه که توش بیشتر اعتماد به نفس داریم ممکنه دچار رفتار دیکتاتوری بشیم.
دیکتاتور کسی نیست که به دلیل داشتن یک هدف بزرگ و مهم جلودار بقیه حرکت می کنه، بلکه دیکتاتور کسیه که بزرگترین ترس یا بزرگترین عقده اش رو بعنوان اولین هدف ذهنی خودش انتخاب کرده و در مسیر تحقق اون هدف داره با چشم و گوش بسته، فقط به صدای ایگوی خودش گوش می کنه که مدام تو گوشش میگه: "فقط تو درست فکر می کنی و بقیه در اشتباهن!"
دیکتاتور آدمی نیست که خداوند نسبت به دیگران بهش برتری یا قابلیت خارق العاده ای داده باشه، بلکه دیکتاتور به دلیل کم ظرفیتی یا بی اطلاعی از ظرفیت جهان هستی، در توهّم یک یا چند قابلیت نسبی که خداوند بهش داده گیر افتاده (دچار تکبر و غرور شده) و جهانِ پیرامونش رو در مقایسه با همون ویژگی برتر در ذهنِ خودش، کم ارزش تر از خودش تشخیص میده (مشابه طرز فکر شیطان که از مقایسه جنسیت خودش که از آتش هست نسبت به انسان که از گِک آفریده شده دچار خطای ادراکی بزرگی شد!)
به همین دلیل باید گفت: شعار مرگ بر دیکتاتور، شعار خودِ خداست! این خود خداونده که هر انسان یا هر قومی رو که دچار بیماری دیکتاتوری شده باشه و خودش رو بالاتر از بقیه ببینه به نحویکه نخواد حقوق سایرین رو به رسمیت بشناسه، به زیر می کشه و نابودش می کنه!
دیکتاتور دیکته می نویسه! دیکته ی القائات ذهنی خودش رو که ساخته و پرداخته و منشاء گرفته از نجواهای مملو از نگرانیِ ذهنِ خودشه! دیکته ی ترس ها و باورهای غلطِ ایگو که همه شون می خواهند دیوارها و برج و باروهایی بسازند تا ایگو رو از خطرات بیرونی محافظت کنند!
دیکتاتور نیاز داره همه طوری رفتار کنند که اون به بهشتش برسه! کدوم بهشت؟ بهشتِ امنیت در سرزمینِ ترس ها و ضعف هایِ ذهنی خودش! (چون خویشتن حقیقی انسان به هیچ عنوان ضعیف یا ناقص نیست بلکه نقاط قوتش رو لزوما در حیطه مورد نیاز ایگو بروز نمیده!)
آدمِ دیکتاتور علاقه مند به منافع هیچکسی نیست، بلکه منافع دیگران رو هم برای خودش می خواد!
دیکتاتور به دیگران وعده ی بهشت میده ولی عمرا نمی تونه کسی رو به بهشت ببره! چون بهشتی که اون می سازه یک جهنم واقعیه! یک زندان که صرفا مطابق ایده آل های ذهنی اون طراحی شده (چون دیکتاتور عقیده هیچکس رو قبول نداره وگرنه اسمش دیکتاتور نبود) پس اصولا دیکتاتوری ضد آزادیه! پس با دیکتاتوری هیچ بهشتی خلق نمیشه! حتی خودِ دیکتاتور هم هیچ وقت بهشت رو نمی تونه تجربه کنه! دیکتاتور به جهنم خودش و دیگران تبدیل شده ولی نسبت به این حقیقت کور و کر شده!
دیکتاتور نمی تونه رهبر باشه، ولی یک رهبر خیلی احتمال داره دیکتاتور بشه! دیکتاتوری در تصمیمات، در ارزش ها، در ضد ارزش ها، در تعیین اولویت ها، در انتخاب بین صلح یا جنگ، بین حمله یا دفاع یا حتی فرار!
دیکتاتور آدم قدرتمندی نیست، بلکه برای رسیدن به احساسِ قدرتمندی و حفظ اون احساس، حاضره هر ظلمی مرتکب بشه! پس دیکتاتورشیپ به ظلم، و ظلم به تاریکی ختم میشه!
دیکتاتور به جبر اعتقاد داره و راه نجات انسان ها رو صرفا از مسیر اجبار می بینه! پس خداوند رو هم جبّار می دونه (و چون رحمت رو باور نداره، بنابراین از رحمت خدا هم بی نصیب می مونه) پس قطعا خودش یه روزی به دست جبر روزگار (کارما) گرفتار خواهد شد....
دیکتاتور قاطع نیست، بلکه لجوج و یک دنده است! یعنی فقط از یک بُعد به مسئله نگاه میکنه، پس ناتوان از درک نگاه و نیاز دیگرانه! هم نمیتونه و هم نمیخواد که بفهمه، و کسی که نتونه حرف حق و درست رو از دیگران بشنوه و بپذیره، به قول قرآن پرده ای روی مراکز ادراکش کشیده شده و قلبش دیگه قدرت ادراک نداره! (این نتیجه ی مستقیم یا همون کارمای ظلم هست) پس بیشتر و بیشتر در صحرای برهوتِِ ایگو جلو میره تا جاییکه دیگه راه برگشت رو پیدا نمی کنه....
پس بیا نه خودت دیکتاتور بازی دربیار و نه زندانی دیکتاتوری دیگران (مذهبی، مالی، سنتی و ...) باش! از هر نوع بودنی که آزادیِ مشروع رو از خودت و دیگران می گیره خودتو نجات بده! هجرت کن! به کجا؟ به سرزمینی که توش آزاد باشی! به نوعی از بودن و زیستن که بتونی با سعی و خطای خودت راه درست رو از راه غلط تشخیص بدی! خداوند به خاطر همین اینقدر تاکید کرده که من توبه پذیر هستم. یعنی نترس آزادی تا خطا کنی تا خودم راه درست رو نشونت بدم! صدبار هم اگر اشتباه کردی من 101 بار می بخشمت! ولی هرگز نگو از این راه نرفتم چون فلانی اجازه نداد یا فلانی مجبورم کرد!
و مهمتر از همه اینکه : بزرگترین دیکتاتور زندگیِ ما، درون خود ما نهفته است! داره توی کالبد ما زندگی می کنه! همه حقیقت آشکار و پنهان در جهان رو نادیده می گیره و میگه جهان فقط همون شکلیه که من می بینم و درک می کنم! و جالبتر اینکه خداوند مهمترین مسئولیت انسان رو جهاد با این دیکتاتور (=ایگو) اعلام کرده و اغلب داستان های اسطوره ای تاریخ سعی در به تصویر کشیدن این نبرد حقیقی در راه سعادت حقیقی انسان داشته اند. مقاله زیر نسخه کاملتر این مقاله است که توصیه می کنم اگر علاقه مند به کشف مصداق های مهم پشت نماد شخصیت فرعون در تاریخ هستید اون رو مطالعه کنید: