این مطلب رو به دنبال دیدن یک کلیپ تو اینستاگرام درباره داستان زندگی یک قهرمانِ معلول ایرانی در دفترم نوشتم، چون با دیدنش یک مصداق کاملا عینی و واقعی از داستانهای اسطوره ای درباره سفر قهرمانی یک انسان برام تداعی شد. در این سکانس که در زندگیِ یک آدمِ کاملا معمولی جامعه رخ داده، میشه چند نقطه مهم و تاثیر گذار در شکل گیری سفر صعود و ارتقاء انسان به مدارهای بالاتر انسانیت رو کاملا شناسایی کرد.
لحظه ای که طوفانی ویرانگر وارد زندگی یک انسان میشه ولی در عین خرابی، کُلی آبادی به بار میاره! این قصه از اونجایی برام جالب و شنیدنی شد که دیدم دقیقا منطبق با آیه ای از قرآن هست که خداوند اشاره کرده به اینکه بلاهایی رو در زندگی انسان وارد می کنه تا برای انسان آزمون مهمی رو رقم بزنه ....
وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ ﴿۱۵۵﴾
و بی تردید شما را با مقداری از ترس و گرسنگی و از دست دادن بخشی از اموال و عزیزان و دستاوردهای مادی زندگی آزمایش می کنیم. و بشارت باد بر صبرکنندگان (خوش به حال صبر کنندگان!)
لطفا قبل از ادامه مطالعه مقاله حتما این کلیپ رو مشاهده کنید ...
حالا بریم به موشکافی از سکانس سرنوشت ساز زندگی این قهرمان بپردازیم :
1- در اولین لحظات هشیاری بعد از وقوع تصادف، شاهد ظهور دو نیروی مختلف الجهت در داستان هستیم {یکی پایین برنده و ترس آور / دیگری صعود دهنده و امید بخش}. دو شخص که هردوشون متخصص نجات هستند و حرفهاشون قابل اعتماد ولی یکیشون داره میگه کار از کار گذشته، دست از زندگی بردار، امیدی نیست {=نجوای شیطانی} و صدای دوم که در قلبِ پسر نور امیدی می تابونه و بهش میگه با رعایت دو شرط من میتونم نجاتت بدم! اولا نباید خوابت ببره، ثانیا نباید بی قراری کنی ......
درس اول: مهمترین لحظه در نجات یافتن این پسر، لحظه انتخابش بین تسلیم شدن به مسئله ای بزرگ (= افتادن در تله ی یتیم منفی) و یا صبر و تلاش برای نجات بوده (=یتیم مثبت + معصوم + جنگجوی مثبت).
برای آشنایی با ابعاد روان در سفر قهرمانی به این مقاله مراجعه کنید
و اون پسر، در این دو راهی (بین تسلیم شدن به مرگ یا مبارزه با درد و رنج)، راه سخت تر رو انتخاب می کنه و عذاب و شکنجه ی خروج از این باتلاق خون رو به جون می خره و خودش رو به دست ناجی می سپاره تا اونو از بین آهن پاره ها بیرون بکشه!
اینجا با استناد به آیه "لاحَولَ وَ لا قُوَّةَ إِلّا بِاللّه (هیچ نیروی تغییر دهنده و متحول کننده ای رخ نمی دهد مگر با اراده خداوند) می تونیم بفهمیم که اون ناجی (مرد آتش نشان) همون رسول الهی هست که برای نجات هر انسانی در صحنه آزمون های خطرناک زندگی وارد صحنه میشه!
و در این صحنه، این پسر با پذیرفتن وعده و نقشه نجات اون ناجی، به دور از حُزن و اندوه و ترس و ناامیدی، همراهش میشه و بهای نجاتش از جهنمی که خودش خلق کرده رو پرداخت می کنه! چطوری؟
در مقابل ضعف فیزیکیِ تمام و کمالِ بدنش، مقاومت کرده و نخوابیده! درمقابل دردِ طاقت فرسای بدنش طاقت آورده و فریاد نزده و صبر کرده تا اون ناجی بتونه بیروی بیاردش! و این یعنی صبر جمیل! صبری در سکوت و برای مشاهده ی ظهور امدادِ غیبی!
و قطعا در این اثناء، این خود خداست که (بعد از انتخاب پسر برای صبر و توکل) بهش شرح صدر داده!
ظرفیت تحملش رو بالا برده و سکانس "أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ، وَوَضَعْنَا عَنْكَ وِزْرَكَ" رو به تصویر کشیده! یعنی برداشتن باری از دوشش که داشته کمرش رو می شکسته! تا یک انسانِ دیگه در این عالم به حقیقت "إِنَّ مَعَ العُسرِ يُسرًا " ایمان بیاره!
و امروز بعد از گذشت سال ها از آغاز این سفرِ قهرمانی (سفری مارپیچ و پر فراز و نشیب) تازه موعد تجلی میوه های این سفر قهرمانی در لباس شخصیت و اراده قوی یک انسان آب دیده در عبور از موانع و سختی ها فرا رسیده، به نحویکه بتونه الگو و راهنما و مربی سایر انسان های جویای راه باشه! و این یعنی تحققِ وعده "وَرَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ"
و چه خوبه که اسمِ آدم رو پروردگارش بالا ببره، نه ایگوش! چه خوبه که پرچمِ آدم رو پروردگارش براش به احتزاز دراره! نه نقشه های ذهنی آلوده به مکر و ریای نفسش!
چه سعادتی بالاتر از وقتی که که صدای دیگران منعکس کننده نور الهی ساتع شده از وجودمون باشه و اونطوری به نتیجه زیبای کارمون پی ببریم! درمقابل اینکه آدم خودش برای خودش نوشابه باز کنه و گرفتار غرور و خودپسندی بشه!
آره فقط از این مسیره که داستان زندگی یک آدمِ یک پا، می تونه الگوی تمام عیار موفقیت برای تمام آدم های دوپا ی دنیا بشه!
اینطوریه که 10سال زندگی یک جوان 28 ساله، می تونه صفحاتی به مراتب پربارتر و غنی تر از زندگی یک پیرمرد 90 ساله داشته باشه!
و حالا می بینی که دیگه مهم نیست این پسر از چه مسیری یا در چه رشته ای به قهرمانی رسیده؟ با دَوَندگی؟ با کسب مدال؟ در چه رشته ای؟ در کدام مسابقات بین المللی؟ آره، اصلا مهم نیست! اینها جزئیات هستند!
حالا بیا یک بار دیگه این داستان رو مرور کنیم:
یک انسان به هردلیل در اثر غفلت و در نتیجه اعمال خودش در جهنم یک حادثه گیرافتاده! و وقتی خودش رو در یک قدمی مرگ و نابودی همه سرمایه های وجودی خودش می بینه و دیگه هیچ کار ذهنی (راه فرار) از دستش بر نمیاد، به موقع و قبل از اینکه دیر بشه و کار از کار بگذره (در اثر خون ریزی و محدودیتهای فیزیولوژیکی) خودش رو تسلیم می کنه! این پسر به صدا و وعده ی امدادِ غیبی که از زبان اون فرد ناجی (آتش نشان) به گوش قلبش می رسه گوش میده! و از این لحظه ورق بازی بر می گرده!
از این سکانس نورِ الهی و نیروهایِ الهی وارد زندگی این پسر می شن! و البته اون پسر بهای تصمیم خودش رو با عشق و رضایت پرداخت می کنه و در دام حسرتِ پای از دست رفته اش گیر نمی کنه! به جای عجز و لابه و نفرین به سرنوشت، پایی که اون رو به دام این مهلکه انداخت رو قربانی می کنه و به جاش تمرکز می کنه روی مابقی سرمایه ای که خداوند براش حفظ کرده!
و خداوند از اینجای زندگیش، به تدریج و با صبر جمیلی که این پسر از خودش نشان میده، براش باغ جدیدی از وجودش خلق می کنه و اون رو تبدیل میکنه به یک قهرمان یک پا! که فقط یک پا براش مونده ولی اون پای توحید و توکلش هست!
آره برای حرکت و سلوک در این سفر قهرمانی، خداوند با حکمتِ خودش برای اون پسر آزمون و قربان گاهی رو طراحی کرد تا پایِ سرکشی و طغیان و شک و تردیدش رو ازش بگیره و بهش یک پا و یک تکیه گاهِ تمام عیار در جاده ربوبیت و کوثر زندگیش هدیه بده! که این پا دیگه فقط صراط مستقیم رو میره!
دیگه نه تنها کج نمیره، بلکه میشه پایِ هدایت و دعوت دیگران به سفر قهرمانی زندگیشون! حتی اون پای نداشته اش، میشه مایه الهام و انگیزه سایر آدم ها برای شکرگزاری از نعمت های زندگیشون!
آره دوست من، اون پایِ غایب هم توی این بازی داره به کار میاد!
اتفاقا نقش اون پایِ غایب کمتر از پای موجود نیست! همه ی حرف هایِ شنیدنیِ زندگی این پسر رو اون پای غایب داره میزنه! هرچند که در ظاهر داره به اسم اون پایِ موجود تمام میشه! ولی تو بدون که اون پای غایبه که هرلحظه داره این انسان رو به جلو حرکت میده! هنوز اون پای غایب مایه ی تعادل و حرکت و توازن این پای حاضر هست! اون پایِ غایب جاش در قلبِ اون پسر هست و اونجا داره کار میکنه!
وقتی کسی صادقانه روی پله ی تسلیم و رضایت از تقدیر پروردگار بایسته، اون وقته که خداوند براش پا میشه، خداوند براش دست میشه، و حتی خداوند برای سرِ بریده اش بدن میشه تا قرآن تلاوت کنه! آره اون معامله با خداوند نتیجه اش به اینجا ختم میشه!
کسی که وجودش رو به خداوند ببخشه و هم خسارت ها و ضررهاش رو به خدا بفروشه، خداوند خیلی گرون ازش می خره! هم سودش رو میده هم اصلش رو! و مژده اینکه: