مسعود نظری منش
مسعود نظری منش
خواندن ۱۰ دقیقه·۳ سال پیش

نوش دارو، همان مرگ سهراب بود!

هیچ اتفاقی اتفاقی نیست! چالش های زندگی، تصادفی سرِ راه ما سبز نمیشن!

از یک طرف برای رسیدن به هر هدفی که بصورت خودآگاه برای خودمون انتخاب می کنیم، ناگزیر به روبرو شدن با سختی ها و مسائل مربوط به اون هستیم و ازطرف دیگه، زندگی هم مسائل و سختی هایی رو پیش روی ما قرار میده تا ما با غلبه بر اونها به میزانی از رُشد و بلوغ ضمیرِ ناخودآگاه دست پیدا کنیم!

درسته که هیچ آدم عاقلی برای خودش طلبِ دردِ سر نمیکنه، ولی انگار روحِ ما با نگاه فرا ابعادی خودش، قُلّه ای ناشناخته ای رو از بین یکی از مهارتهای زندگی انسان برای فتح شدن (بدون رضایت و آگاهیِ ایگو) در نظر می گیره، به این دلیل که میدونه در ادامه سفر قهرمانی زندگیش حتما به اون مهارت نیاز پیدا خواهد کرد و از الان باید براش آماده بشه! اینطوریه که شخص بدون اینکه اطلاع داشته باشه ناگهان خودش رو درگیر ماجرا یا چالشی می بینه که ناگزیر به حل کردنش خواهد بود و در نتیجه ذهنِ فرد با برخورد با یک چالش بزرگ و غیر منتظره ناگهان وارد وضعیت یتیمی می شه! (برای مطالعه مقاله کهن الگوی یتیم اینجا کلیک کن)

ذهنیت یتیمی، با خودش حال و هوای نا امیدی، محرومیت، سختی و افکار نگران کننده رو به همراه میاره! و نجواهایِ ذهنی، آدم رو قدم به قدم به مرحله تسلیم شدن سوق میدن! و اینجاست که قدم به قدم تفاوت بین برنده یا بازنده بودن در زندگی، توسط قابلیت های ذهنی شخص در مواجهه با موقعیت یتیمی رقم می خوره!

ذهن ما توی موقعیت یتیمی، از هر تاریکی می ترسه که نکنه یک لولو خورخوره ازش بیرون بیاد!
در موقعیت یتیمی، از در و دیوار صدای ناامنی میاد! از هر طرف بیمِ تهدید میاد! و ذهنِ کودکانه ی انسان که خام و بی تجربه است تحت تاثیر نجواهای ذهنی میخواد به هر پناهگاهی (و به هر قیمتی) پناه ببره!
ذهنیت یتیم، انسان رو مجبور می کنه به باج دادن، به تسلیم شدن، به چاپلوسی کردن، به شِرک، به رها کردنِ هدف، به عقب نشینی!
ذهنیت یتیم می خواد سریع صورتِ مسئله رو پاک کنه و فکر کنه همه چیز اوکیه و اصلا هیچ اتفاقی نیوفتاده!
ذهنیت یتیم می خواد سریع همرنگ جماعت بشه و نمی خواد دردِ مورد تایید نبودن و متمایز بودن از دیگران رو تحمل کنه!
ذهنی که معتاد به تایید اطرافیان هست، می خواد سریع تایید و تحسین و توجه همه رو باز پس بگیره، چون از تیغ قضاوت دیگران (حرف مردم) به شدت می ترسه!
ذهنیت یتیم، نجوای من خوب نیستم داره! و می خواد هرچه سریعتر به احساس "من دوست داشتنی هستم" برسه، به هر قیمتی!
ذهنیت یتیم، حتی با داشتن تعریف و تمجید دیگران، باز هم ممکنه در اثر شنیدن اولین انتقاد، در یک لحظه در احساس تنهایی و بی پناهی غرق میشه!
ذهنیت یتیم، ارزش های خودش رو قبول نداره! چون والدینِ درونش، سالها تحقیرش کردند، می کنند و خواهند کرد! چون هنوز بندِ ناف تایید خواهی از دیگران (قبیله) رو نبریده و خودش رو بالغ نکرده!
ذهنیت یتیم، در عالَم، کمبود می بینه و کمبود می آفرینه! کمبودِ محبت، کمبودِ توجه، کمبودِ نعمت، کمبودِ عشق!
ذهنیت یتیم نمی تونه زیبایی رو ببینه! تمرکز می کنه رو نقص ها کمبود ها، روی زشتی، روی ناخواسته، رو نرسیدن!
ذهنیت یتیم، ضد ایمانه! ضد توکّلِ! ضد امید و بُردباریه! ترجیح میده که تسلیم بشه چون به وجود یا امکان پیدا کردن راه حل اعتقاد نداره!
یتیم، همان ذهنیتی هست که فقط بلده در چارچوب دانسته هاش دنبال راه حل بگرده و و قتی اولین راهِ در رو به چشمش بخوره، کل ذهن رو پُر میکنه از تمایل به فرار و ترس از مرگ!
یتیم، زمینی هست و امیدی به آسمان نداره! یتیم توی دنیا خودش بیشتر به محرومیت، حُزن و اندوه باور داره!

حالا راه چاره چیه؟ چطور میشه کهن الگوی یتیم رو پرورش داد تا پُخته بشه و حاصلش بشه تاب آوری برای عبور از باتلاق مسائل!

درطول تاریخ درمورد همه کهن الگوها، اسطوره های واقعیِ انسانی ظهور کرده اند که کاملا قابل الگو برداری هستند. انسان هایی که از نظر سطح عملکرد در اون حوزه روانی توانستند رکوردی تاریخی برای بشریت به ثبت برسونند! در ادبیات روان شناسی یونگ از کهن الگوهایی مثل زئوس، هرمس و ... نامبرده شده! حتی در ادبیات فارسی هم در داستان رُستم و تلاشش برای غلبه بر هفت خوان (هفت اژدها)، کاملا منطبق بر اصول کهن الگوهای قهرمانی است. و جالبتر اینکه شخصیت های تاریخی که در کتابهای مذهبی مثل انجیل و قرآن بهشون اشاره شده هم نقش همین کهن الگوهای اساطیری رو برای راهنمایی بشر بازی میکنند مثل کهن الگوی مسیح (معصوم)، بنی اسرائیل (یتیم)، فرعون (جنگجوی منفی)!

من با همین منطق بود که وقتی برای خودم دنبال یک کهن الگوی راهنما برای عبور از باتلاق های ذهنیت یتیم می گشتم تا ببینم از کدوم یک از شخصیت های قهرمانان تاریخی میتونم الگو برداری کنم، ناگهان به فکر واقعه عاشورا و داستان امام حسین(ع) افتادم! خیلی برام عجیب بود! انگار جدای از دعوای مذهبی و سیاه بازی های سیاسی که در طول تاریخ به خورد ما دادن، تازه متوجه نقش تربیتی که این واقعه میتونه برای همه انسان های تاریخ داشته باشه شدم!

انگار مرور داستانِ هر شخصیتی در این واقعه، خودش میتونه تابلوی راهنمایی برای رمزگشایی از نیمه های تاریک و روشن تمام الگوهای ذهنی بشر در طول تاریخ می تونه باشه! شاید بپرسی چرا؟ من میگم بیا خودمون رو بگذاریم جای شخصیت اول واقعه عاشورا ....

وقتی در شرایطی قرار گرفتی که همه راه حل ها برات بسته شده، شرایط مدام درحال سختتر شدنه و همه آدم های اطرافت که مسئولیتشون گردنِ تو هست رو در معرض خطر بزرگی می بینی که ممکنه جونشون رو به خطر بندازه، شاید اولین انتخابت این باشه که جنگجوی درونت رو برای نابودگری و بازکردن مسیر آزادی به کار بگیری و از درد یتیمی و رنج بیرون بیای، و خیلی بعیده که انتخابت این باشه که به جای لعن و نفرین به قاعده بازی زندگی و تخریب و پاگذاشتن روی همه معیارهای اخلاقی، به بالا بردن ظرفیت یتیمی (تاب آوری) و رضایت دادن به شرایط تقدیری که سر راهت قرار گرفته فکر کنی!

اصلا مگه میشه در چنین موقعیتی بازی یتیمیِ این عالم رو زیبا دید؟ چطور میشه نَدادن های خدا رو دلیل رحمت ترجمه کرد؟ چطور میشه در طول این آزمون الهی که نه تنها توش خبری از ذرّه ای ترحم دشمن، کمترین امکان برای تقلّب و حتی روزنه ای امید به معجزه نیست، و بلکه هرلحظه داره فشار هجوم نیروهای تاریک با تمام قوا و با تمام شکل هراسناکشون بیشتر و بیشتر میشه، چطور میشه دوام آورد؟ چطور میشه آدم تو چنین موقعیتی که هیچ عقل و استدلالی توجیه قابل قبولی برای مداومت نداره باز هم سر ارزش های اخلاقی خودش باقی بمونه و کوتاه نیاد؟

قطعا به جز ایمان و اطمینان راسخ به تسلط خداوند به کلیه ماجراهای زندگی، هیچ ذهنیتی ظرفیت تحمل مقاومت در مقابل این جریان طوفانی و ویرانگر رو نمیتونه برای انسان ایجاد کنه! مگر اینکه این ظرفیت فقط از روح الهی به قلب انسان تزریق بشه! (اَلَم نَشرح لَک صَدرک؟ و وَضَعنا عَنک وِزرَک) مگر اینکه چشمانِ انسان روشن شده باشه به حکمت ماجرا و پوچ بودن اون نیروها! و عدم توانایی شون برای تغییرِ حکمت الهی رو باور داشته باشه تا بتونه تا انتهای ماجرا دوام بیاره! وگرنه تنها راه نجاتی که به ذهنِ یتیم می رسه، اینه که به امید نجات، چشم امید بدوزه به قلب بی رحم جناح مخالف!

و اینجا با جرات میشه گفت، برای رسیدن به قلّه موفقیت، امام حسین(ع) اثبات کرد که می تونه قوی ترین راهبر و مربی باشه برای عبور از باتلاق یتیمی!

باتلاق یتیمی همون هزاران ماجرا و اتفاقاتی هست که انسان ها هر روز با انواع توجیهات توش غرق میشن و نمیتونن ازش بیرون بیان!

ولی از مردابی به شکل واقعه عاشورا که میتونست هر انسانی رو به زانو در بیاره، حسین (ع) عبور کرد تا چراغ راهی باشه برای اثبات امکان غلبه بر همه سختی های عالمِ مادی!

هیچ ذهنی، هیچ عقلی، هیچ منطقی توان تاب آوری لازم برای انجام چنین حرکتی رو بر خلاف عُرف جامعه ی آن زمان (بر خلاف ذهنیت غالب زمانه) مثل حسین(ع) نداشته! پس قطعا هدف این ماجرا (واقعه عاشورا) یک الگو سازی فرازمانی بوده برای نمایش توان تحمل یک انسانِ کامل شده، با توکل به نیروی هدایت الهی!

از آنجاییکه روان شناسان به اتفاق معتقدند که اگر کاری رو فقط یک انسان بتونه انجام بده قطعا همه انسان های دیگه هم قابلیت انجام اون رو دارند، پس حکمت مهم واقعه عاشورا رو میشه این دونست که حسین(ع) (در نقش یک مربی و رهبر) با این عملکرد اثبات کرده که انسان توان عبور از باتلاق سنگین ترین مصائب این جهان رو با اهرُم ایمان خواهد داشت! تا مصداق دیگری باشه برای همان جمله مسیح(ع) که در پاسخ به کسیکه از ایشان پرسید چرا ما نتونستیم مثل تو اون بیمار رو شفا بدیم، گفته بود "اگر به اندازه دانه ی خردل ایمان داشته باشید شما هم کوه ها رو جابجا می کنید!"

اگر به شرایط سخت پیش آمده در اون موقعیت برای امام حسین(ع) فکر کنیم و خودمون رو حتی چند لحظه در اون شرایط تصور کنیم (تنهایی، نگرانی، فشار اطرافیان، دغدغه مسئولیت عزیزان و ...) هیچکس به اندازه ایشان توجیه منطقی برای نا امید شدن، دست کشیدن، تسلیم شدن و حتی ناله کردن و کفر گفتن (مثل رفتارهای ما وقتی یکم اوضاع زندگی بهمون سخت میگذره) نداشته!

هرچقدر هم قدرتِ تصور ما قوی باشه، نمی تونیم تجسم کنیم که در این آزمون الهی چه شرایطی وجود داشته! هرلحظه شرایط سخت تر می شده و هیچ گشایشی هم رخ نمی داده! هیچ صدایی از در و دیوار برای نجات از اون مخمصه بلند نمی شده! تا جایی که خودش صدا می زنه که آیا یاری گری هست که من رو یاری کنه؟! و اطمینان پیدا می کنه که باید تسلیم باشه و ادامه رشد در کوره یتیمی و تنهایی رو تاب بیاره! تا لحظه رضایت حق و اعلام قبولی در آزمون!

در ادبیات خودشناسی، مفهومی تعریف شده به نام رسالت الهی، یا ماموریت فردی. با مرور داستان عاشورا، میشه فهمید که چطور "خراب ترین وضعیت ممکن (از نظر عقل و منطق)!" میتونه در حال رقم زدن "صحیح ترین نتیجه ممکن باشه (از دیدگاه روح برای هدف تعالی)!"

و این داستان، بی دلیل رخ نداده! امروزه در حوزه روانشناسی مثبت، ساختن فیلم زندگینامه مشاهیر از این جهت که باعث رشد و آموزش سایر آدم هایی میشه که دنبال موفقیت فردی و حتی در پی سفر قهرمانی خودشون هستند، بسیار مفید و کارآمد تشخیص داده شده! چون انسان ها میتونند همزاد پنداری کنند و دیگران رو الگوی موفقیت خودشون قرار بدهند.

حالا این ماییم و یک داستان واقعی از سفر قهرمانی یک انسان! حسین پسر علی (صرفنظر از القاب مذهبی) که همه مرزهای تاب آوری رو با کمک ایمان به ناشناخته برای بشر جابجا کرده! و البته با عبور از این آزمون، همه مدارج رشد معنوی قابل تصور برای بشر رو کسب کرده!

مثل مسیح(ع) که با ایمان به عشق، حتی روی صلیب هم کسی رو نفرین نکرد، حسین(ع) هم به همراه همه عزیزانش مصلوب شد ولی از ادامه سفر قهرمانی خودش برای اثبات ایمانش به اصول خداوند دست نکشید! و به این شکل سفر قهرمانی خودش رو به سفر الی الله منتهی کرد!

پس یکی از مهمترین آموزه های واقعه عاشورا میتونه این باشه که در سفر قهرمانی لزوما قهرمان داستان مطابق ذهنیت عوام، برنده یا پیروز (زنده) از میدان بیرون نمیاد! گاهی اوقات هدف از اون چالش، آموزش از دست دادن بعنوان بهترین راه حل برای به دست آوردن هست! آموزشِ مُردن در ذهنیت زمینی، برای تولد در تراز آسمانی! آموزش عدم قدرت نیروی شَر، در ناکام کردن نیروی خیر در نجات انسان!

در این نمایشنامه های الهی هست که نوش داروی شفای قهرمان، در همان مرگ سهراب، یعنی از دست دادن ارزشمندترین دارایی نهفته شده !

مرگ سهراب در آغوش رستم (پدرش)
مرگ سهراب در آغوش رستم (پدرش)


عاشوراموفقیتسفر قهرمانیکارآفرینیتاب آوری
کارآفرین - فاندر استارت آپ دیجی رفاهی (پلتفرم مدیریت خدمات رفاهی کارکنان)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید