ویرگول
ورودثبت نام
مسعود نظری منش
مسعود نظری منش
خواندن ۵ دقیقه·۳ سال پیش

هدایت / سکانس اول

چند سال بود که داشتم تلاش میکردم تا از فضاهای مختلف کسب و کار آنلاین پول دربیارم تا شاید بتونم طبق مدل رابرت کیوساکی یک کانال درآمدی غیرفعال برای خودم بسازم!

آخه من 9 سال سابقه کارمندی و جایگاه مدیریتی در یک سازمان دولتی خوشنام رو رها کرده بودم، به عشق ساختن شرکت خودم! و این چندمین بار بود که بعد از ساختن یک ایده تجاری قابل قبول، و درست وقتی در شرف یک اتفاق بزرگ و عالی برای جذب سرمایه گذار بودم، ناگهان همه چیز به فنا می رفت!
دفعات قبل هم همینطور بود! یا اون آدم واسطه دبه می کرد! یا افرادی که برای شراکت پا پیش گذاشته بودند یهو سرد می شدند! یا سرمایه گذار توخالی از آب درمیومد! یا به هر نحوی همه برنامه ها و رویاپردازی های من برای موفق شدن به هوا می رفت!

این بار هم بعد از موافقت اولیه آقای سرمایه گذار (سهامدار دو بانک!) و تفاهم نامه و قول و قرارهای دل خوش کُنک :) یهو هرآنچه رشته بودم پنبه شد!!

آقای سرمایه گذار غیبش زد! (بعدا فهمیدیم به دلیل تخلفات ارزی بازداشت شده بود) و همزمان سایت اصلی کسب و کار ما هم فیلتر و مسدود شد! یعنی به عبارتی نه تنها سرمایه ای دستمون رو نگرفت بلکه کانال درآمد اصلیمون هم خشک شد!!!

شاید این اتفاق برای شمایی که الان داری میخونیش فقط یکم هیجان و کنجکاوی به همراه داشته باشه، ولی برای من مثل فرو ریختن ساختمان پلاسکو روی سرم بود! طوریکه همه اعتقادات و باورها و امید و انگیزه هام مثل آوار فرو ریختن! چرا؟ چون دفعه اول نبود و چندبار قبل هم طی سیکل های 6 الی 12 ماهه همین بلا سرم اومده بود!

به شدت ناراحت بودم .... از خودم ، از شریک هام و بیشتر از همه از خدا ! دائم می پرسیدم آخه چرا ؟؟؟ چی از جون من می خوای؟ چرا سر راهم سنگ میندازی؟

ده ها نفر رو دیده بودم که مثل آب خوردن کسب و کارشون بزرگ شده بود و احساس می کردم من هنوز اَندر خَم یک کوچه موندم! آروم نمی گرفتم و هربار محکم تر و با عصبانیت بیشتر با خدا حرف می زدم! تهدیدش کردم! گفتم کافر میشم ها! میگذارمت کنار! نامردی کردی در حقم! .... ولی پاسخی نمیومد!!
چند روز بعد (اول فکر کردم اتفاقی) یک ایمیل دعوتنامه به یک دوره آموزشی بین المللی دریافت کردم! فقط کافی بود یک اینتروداکشن انگلیسی از خودم بفرستم! این چندمین بار بود که موقع رکود و شکست، بلافاصله فرصتی پیش میومد تا از فضای شرکت بزنم بیرون (توصیه میکنم انجام بدید!) پس نشونه خوبی بود و من هم اقدام کردم!

آخرین ساعت از چهارمین روز کسالت آور دوره آموزشی، برنامه بازدید از دفتر یکی از استارت آپ های مطرح بود! (اسمش رو بگم؟) همون ابتدای جلسه یکم از رفتار مدیر اون استارت آپ که برای معرفی و خوش آمد گویی اومد توی اتاق تعجب کردم! ..... رفتار و حال عجیبی داشت! کمی بی قرار بود!

دور یک میز بیضی در موقعیتی ایستاد که روبروی صورت من قرار می گرفت! ... بدون مقدمه از شریکش خواست تا ویدئو پروجکتور رو روشن کنه تا فایل pdf یک بخش از یک کتاب رو روش نمایش بده ... بدون هرگونه ملاحظه و رعایت آداب جلسه آشنایی و حتی رعایت ادبیات رسمی سخنرانی در جلسه ای که حداقل 30 نفر مدیرعامل نشسته بودند، و مثل مربی های باشگاه های رزمی با لحنی که کمی عصبانیت و تحکم توش داشت گفت: "من امروز این متن رو خوندم و به نظرم باید این دو صفحه رو بِدن همه آدم های شهر بخونن ،،، همه تون پاشید بیاید جلو و ظرف 2 دقیقه این متن رو بخونید! "

من یهو ضربان قلبم رفت بالا، انگار حس کردم این سکانسِ کلاس، همون لحظه هدایت هست که من بخاطرش به اینجا کشونده شدم!!!! مثل برق از بالای صفحه شروع به خوندن کردم ...... داستان "جلو قانون" (کافکا) مردی که برای رسیدن به خواسته اش به هر دری زده بود و پشت دروازه ی موفقیت گیر افتاده بود!!!

پیشنهاد میکنم همین الان بخونید!

http://www.aghalliat.com/%D8%AC%D9%84%D9%88-%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%88%D9%86-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%B3-%DA%A9%D8%A7%D9%81%DA%A9%D8%A7-%D8%AA%D8%B1%D8%AC%D9%85%DB%80-%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D9%82-%D9%87%D8%AF%D8%A7/

توضیح مهم : شاید که نه، حتما! هر کس برداشت شخصی خودش رو از مشاهده هر رویداد داره! به ویژه در مورد جریان هدایتی روح و پیام خاصی که روح میخواد به ذهن منتقل کنه، جریان به صورت استفاده از یک نماد جلو میره (مثل دیدن برخی اشیاء در خواب یا دیدن رویاهای تکراری که قطعا برای هرکس معنای متفاوتی باید داشته باشه و نمیشه گفت مثلا دیدن "مار" در خواب حتما معناش فلان چیز هست، بلکه کاملا باید به تعبیری که اون نماد به ذهن رویا بین منتقل میکنه توجه کرد!)

با خوندن این داستان و همزاد پنداری عجیبی که در اون لحظه با کاراکتر اصلی اون داستان، یعنی اون مرد دهاتی (به نظرم مرد دهاتی مصداقی است برای بیان ضعف، سر درگمی، کنجکاوی، ناتوانی درمقابل موانع، ناکامی) بِهم دست داد! یقین پیدا کردم که این لحظه، پاسخی بود به سوال های بی امانِ من برای پیدا کردن دلیل اصلی ناکامی هام!

کارآفرینی مثل رانندگی توی یک جاده مه آلوده!
کارآفرینی مثل رانندگی توی یک جاده مه آلوده!

بعد از جلسه احساسم مثل وقتی بود که بعد از رانندگی طولانی مدت در یک جاده مه آلود و پُر پیچ و خم، با احساس ترس از گم شدن در ناکجا آباد، ناگهان دوتا چراغ عقب از یک ماشین رو می بینی که از سر پیچ عبور می کنه و ته قلبت امیدوار و خوشحال میشی از اینکه می فهمی " انگار گم نشدی! و هنوز توی مسیر هستی و فقط کافیه ادامه بدی!"

حتما می پرسی خوب اون پیام مهم چی بود؟

  • این بود که "ترمز اصلی درون خودت هست! راه بازه! قوانین خدا برای هدایت تو هستند! خداوند بدون خستگی و و به اندازه عمر تو نظاره گرت هست! درهایی فقط برای تو باز شدند ولی خودت عبور نمیکنی! بگرد دنبال ترمزها و باورهای محدود کننده ات!

و این جریان هدایت ادامه پیدا کرد به نشانه بعدی در 2 ماه بعد (و هنوز هم ادامه داره)

حالا شاید فکر کنی من از کجا مطمئن هستم که این یک پاسخ و هدایت الهی بوده؟ چون با گذشت فقط یک ماه از اون به هم ریختگی، کم کم متوجه نتایج خیر اون شرایط ظاهرا ناخوشایند شدم و حتی هنوز هم این نتایج خیر ادامه داره!
مثلا بعدها متوجه شدم که اون آقای سرمایه گذار ممکن بود ما رو درگیر سرمایه مشکوک الوصول خودش بکنه! ممکن بود وسط کار استارت آپ ما رو رها بکنه و دیگه به تعهداتش عمل نکنه! امروز می فهمم که برای هشیاری و جلب توجه من به الگوی نادرست روانی خودم، یک اتفاق دردآور لازم بود تا مسیرم رو برای همیشه عوض کنم و ده ها نکته خیر دیگه ...

الخیر فی ما وقع ..... خیر در همان چیزی است که رخ می دهد !
موفقیتکارآفرینیاستارت آپشکستالهام
کارآفرین - فاندر استارت آپ دیجی رفاهی (پلتفرم مدیریت خدمات رفاهی کارکنان)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید