این یادداشت نخستین بار، تیرماه 98 در دولتخانه منتشر شده است.
اگر به همین دویست و اندی سال قبل برگردیم، خواهیم دید که مردم پهنهی وسیعی از آسیا، فارسی را به عنوان زبان اصلی یا زبان دومشان برگزیده بودند و نه تنها در فلات ایران، که در نقاط همسایهی آن نیز کمتر کسی بود که با این زبان شیرین آشنا نباشد.
این زبان، آنقدر پرنفوذ بود که از حکومت ترکان عثمانی در غرب، تا کورگانیان در هند و از کاشغر –که امروزه جزئی از چین است- در شمال تا جزیرهی بحرین در جنوب کمتر کسی پیدا میشد که به آن مسلط نباشد.
بیگمان زبان، اصلیترین و مهمترین ابزار انتقال یک فرهنگ است و وجود زبان مشترک میان مردم پهنهای چنین وسیع به معنی وجود یک فرهنگ مشترک در میان تمام آنان نیز هست. فرهنگی که امروز نیز میتوان رگههایی از آن را در سرتاسر این نقاط یافت: چه در نوروز، که آیین سنتی و عید باستانی ماست و چه در لباس و پوشش، یا حتی معماری.
بدیهی است که چنین همزبانی و همفرهنگیای ابدا به مذاق استعمارگرانی که دوست دارند دنیا را در دست بگیرند و تمام آن را یکجا ببلعند خوش نیاید. پس با هدف پراکنده ساختن این اتفاق، آن روز که حکومتهای لایق و مقتدر جای خود را به جانشینان بیلیاقت و ضعیفشان دادند، دست تعدی به سوی این سرزمین پهناور گشودند و آن را پاره پاره نموده و آن پارهها را از یکدیگر دور کردند.
در خطوط باقی ماندهی این نوشتار، تنها دربارهی یکی از این دستهای استعماری بحث خواهم کرد که زبان رسمی و اداری هندوستان را با زور و اجبار از فارسی به انگلیسی تغییر داد.
پیشینهی آشنایی مردم هند با زبان فارسی، به سدهی سوم هجری بازمیگردد. چندی بعد، پس از حملهی سلطان محمود به هند، در اوایل سدهی پنجم، این زبان در شبه قاره گسترش بیشتری یافت. از دیگر سو، حضور سوفیان فارسی زبانی همچون هجویری، خواجه معینالدین چشتی و سیداشرف جهانگیر سمنانی، در افزایش علاقه مردم آن دیار به اسلام و زبان فارسی بسیار موثر بود. در طی این مدت، شکلگیری حکومتهای فارسی زبان در شبهه قارهی هند باعث شد تا این زبان به عنوان زبان رسمی، اداری و درباری در کانون توجه قرار گیرد.
علاقهی پادشاهان فارسیزبان هند به فرهنگ و ادب فارسی موجب گردید خیل عظیمی از هنرمندان، ادیبان، علماء و دانشمندان پیرامون آنان گرد آیند و به زودی آن دیار به مهد دیگری برای گسترش زبان فارسی و فرهنگ ایرانی بدل گشت و موجب شکوفایی و ارتقای این زبان و پیدایش آثاری خیره کننده و بینظیر گردید.
بزرگترین و مقتدرترین این پادشاهان، گورکانیان هند بودند.حکومتی که توسط ظهیرالدین محمد بابر، از نوادگان تیمور لنگ بنیان نهاده شد و فرزندانش به تدریج تمامی شبهه قاره را تحت فرمان خویش گرفتند. این سلسله که زمانی، در سده هفدهم میلادی و در عصر حکومت شاه جهان و فرزندش اورنگزیب عالمگیر بزرگترین و ثروتمندترین امپراتوری جهان بود به تدریج ضعیفتر شد تا در نهایت در سال 1875 توسط کمپانی هند شرقی بریتانیا از میان رفت.
این نوشتار قصد دارد به طور ویژه به نقش کمپانی هند شرقی بریتانیا در زوال کورگانیان هند و فراموشی زبان فارسی در شبهه قاره بپردازد.
کمپانی هند شرقی بریتانیا، که بنا به درخواست 218 نفر از تجار انگلیسی و براساس امتیازنامه سلطنتی ملکه الزابت اول در 31 دسامبر 1600 میلادی با هدف کسب امتیازهای تجاری شکل گرفت، در ابتدا تنها یک شرکت بازرگانی و اقتصادی بود که از بدو تاسیس با دربار ارتباط تنگاتنگی داشت و ملکه/ پادشاه نیز از سهامداران آن بودند.
این شرکت، در دوران چارلز دوم (1660-1668م) به سرعت رشد کرد و حق تصرف در قلمرو، ضرب سکه، انعقاد پیمان اتحاد، اعلام جنگ و کنترل امور داخلی و قضایی را نیز به دست آورد. این امتیاز ویژه، کمپانی را از شرکتی کاملا تجاری به شرکتی ظاهرا تجاری با اهداف سیاسی و نظامی بدل کرد.
کمپانی، که در سالهای ابتدایی شکل گیری تنها با چهار کشتی عازم شرق شده بود به تدریج توسعه یافت تا جایی که در سال 1620، 55 کشتی به شرق فرستاد. اما حضور و دشمنی پرتغالیها و هلندیها به مانعی مهم در راه توسعهطلبی آنان بدل شد. دشمنیای که در نهایت به جنگ انجامید و در طی آن انگلیسیها، ناوگان پرتغال را به سختی شکست دادند و به بزرگترین کمپانی تجاری سرتاسر شبهه قاره بدل شدند.
پس از اخراج پرتغالیها، انگلیسیها کوشیدند تا برای خود مستملکاتی در سواحل غربی هند فراهم کنند. حرکت کمپانی هند شرقی بریتانیا به سوی استعمارگری و ایجاد حرکات آشوبگرانه، موجب پیدایش تنشها و درگیریهایی بین ایشان و حکومت هند گردید. تا این که در سال 1689 اورنگزیب شکست سختی به آنها داد و بنا به دستور او کلیهی انگلیسیها در سراسر هند دستگیر و زندانی شدند.
پس از عذرخواهی رسمی انگلیسیها، پادشاه گورکانی دستور از سرگیری مجدد تجارت آنها را صادر کرد. منوط به آن که: غرامتی سنگین بپردازند، متعهد شوند که به مواضع قبلی خود عقبنشینی کنند و تنها تجاری ساده باشند و سر جان چایلد (ریاست کل مستملکات و دفاتر کمپانی در هند) را از کار برکنار کنند.
مرگ اورنگزیب، شادمانی انگلیسیها را به همراه داشت. پس از او روز به روز از اقتدار حکومت گورکانیان هند کاسته شد، درگیریهای درون خاندان شاهی امکان استیلای طولانی مدت یک پادشاه مقتدر را از بین برد و از دیگر سو، سیکها و مهاراتهها که توسط انگلیسیها حمایت میشدند به دشمنان تازهی این امپراتوری مسلمان بدل گشتند.
پس از مدتی، کمپانی هند شرقی به تدریج بر قسمتهای بیشتری از شبهه قاره مسلط شد. حمله نادرشاه افشار به هند و تصرف دهلی در سال 1739 و سپس حمله احمدشاه درانی به هند و تصرف دهلی در ژانویه 1757 میلادی (همزمان با تهاجم انگلیسیها به بنگال؛ حادثهای که به عنوان سرآغاز استقرار امپراتوری بریتانیا در هند و مشرق زمین شناخته میشود) به منزلهی آخرین تیرهایی بود که بر پیکرهی این دولت ضعیف فرود آمد. نکتهای که باید به آن توجه داشت مشکوک بودن همزمانی تصرف دهلی توسط احمدشاه درانی و تصرف بنگال توسط نیروهای کمپانی هندشرقی برتانیاست و مدارکی دال بر تحریک احمدشاه درانی توسط عناصری مرموز از یک سو، و فلج کردن روانی ارتش پنجاب به عنوان سدی در راه سقوط سریع دهلی توسط عناصری دیگر وجود دارد.
کار تا آنجا پیشرفت که واپسین پادشاهان کورگانی هند، عملا مستمریبگیران کمپانی هندشرقی بودند. سرانجام بهادرشاه دوم، آخرین پادشاه گورکانی هند، پس از شکست شورشهای استقلال هند در سال 1875دستگیر، محاکمه و نهایتا به برمه تبعید شد و همانجا درگذشت و بدین ترتیب طومار این حکومت فارسی زبان شبهه قاره برچیده شد.
حکومت رسمی کمپانی هندشرقی بر شبهه قاره، حدود یک سده (از اواخر حکومت گورکانیان هند) تداوم داشت. سرانجام پس از سرکوب انقلاب بزرگ هندوستان در اول نوامبر 1858 دولت بریتانیا طی اعلامیهای کمپانی را منحل اعلام کرد و اداره امور هند را مستقیما (تحت عنوان راج بریتانیا) به دست گرفت.
با شروع حکومت کمپانی هندشرقی و سپس راج بریتانیا بر هند، زبان رسمی و اداری هند از فارسی –که روزی خود کارگزاران کمپانی نیز ناچار بودند به آن تکلم کنند- ابتدا به اردو و سپس به انگلیسی تغییر یافت. تمامی مدارس و برنامههای آموزشی نیز بر اساس زبان انگلیسی طراحی شد. برای پیشبرد کارها در ادارات، دادگاهها و تجارتخانهها نیز دانستن زبان انگلیسی ضروری بود.
بدین ترتیب، زبان فارسی در شبهه قارهی هند روز به روز به فراموشی نزدیکتر شد. ابتدا از روی کاغذها و اسناد حذف شد و تنها سینه به سینه منتقل گردید و سپس در میان همان سینهها مدفون و از یادها رفت. تا امروز که تنها آثار آن بر سنگنوشتهها و ابنیهی بازمانده از آن دوره قابل مشاهده است.
زبانی که اگر امروز، همان حوزهی نفوذ روزگار پیشین را داشت، با قریب به یک میلیارد گویشور، میتوانست ما را دهها قدم به ایجاد تمدن نوین اسلامی- ایرانی نزدیکتر کند و بیشک منافع اقتصادی و سیاسی سرشاری به بار میآورد.
هرچند امروز نیز، اگر مسئولان ما مواضع غیرتمدنی اتخاذ نکنند، راه بازیابی آن یکپارچگی فرهنگی چندان محال و دور از دسترس نمینماید.
پ.ن: برای مطالعهی بیشتر رجوع کنید به: زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران/ عبدالله شهبازی/ جلد اول/ موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی (صفحات 93 تا 205)