ویرگول
ورودثبت نام
مسعود قربانی
مسعود قربانیکتاب بخوانیم ، اگر شده روزی یک سطر ...
مسعود قربانی
مسعود قربانی
خواندن ۶ دقیقه·۸ ماه پیش

سور بز ؛ آینه تمام نمای خفقان

آینه تمام نمای خفقان
آینه تمام نمای خفقان


🔅 سوربز آینه‌ی تمام‌نمایی از خفقان!

✍ مسعود قربانی

🔅 #سوربز اثر #ماریو_بارگاس_یوسا ما را با دیکتاتور، دیکتاتوری و کشورِ دیکتاتورزده آشنا می‌سازد. داستانی که جمع واقعیت و پروازهای خیالیِ خلاقانه‌ی نویسنده‌یی است که از دومینیکن و دوران دهشتناک حکومت رافائل لئونیداس تروخیو برایمان می‌گوید.

رمان سه روایت را همزمان پیش می‌برد: بخش‌هایی که داستان زندگی و سرنوشت غم‌انگیز دختر سیاستمداری طرد شده از سوی تروخیو، به نام اورانیا را نمایش‌گر است؛ فصولی که با محوریت تروخیو و کم و بیش زندگی شخصی او جلو می‌رود و قسمت‌هایی که حال و هوای مخالفان و ترورکنندگانش را پیش چشم خواننده قرار می‌دهد.

دیکتاتور و دیکتاتوری فصل مشترک این روایت‌هاست. نویسنده با انتخاب فرمی جذاب می‌خواهد از زوایای بیشتری به این واقعیتِ بد بپردازد. 
🔅با آن‌که به هیچ‌رو چنین ساختاری قابل دفاع نیست و نویسنده نیز سرِ دوستی و التفاتی با این نوع حکم‌رانی ندارد، ولی او نمی‌تواند واقعیات را نبیند و حسن‌ها و پیشرفتی که تروخیو برای دومینیکن به دست آورده را به تصویر نکشد. همین رویکرد منصفانه است که سوربز را برای مخاطبش باور پذیرتر می‌کند. 
اما به نظرم شاهکار نویسنده در پرداخت استادانه‌ی شخصیت‌های داستانش، به ویژه تروخیو خود را نشان می‌دهد. یوسا گویی همراه با او به دنیا آمده و همقدم با او و درد و رنج‌هایَش بزرگ شده و هم‌نفس با بلندپروازی‌های تروخیو، چرایی حکم‌رانی‌اش را فهمیده و این‌گونه به چهره‌ی بی‌رتوشِ کریهش می‌رسد. 
🔅 او دیکتاتور و خلق و خوهایش را می‌شناسد. او می‌داند که پاپس‌کشی یک دیکتاتور از رفتارش، چونان تَرَکِ شیشه‌ی ماشینی، به شکستن کامل شیشه می‌انجامد، پس «سیاستمدار نباید برای تصمیماتش پشیمانی بخورد.» این‌گونه است که تروخیو و همه‌ی کسانی چون او « هیچ وقت برای هیچ کار پشیمان نشده[اند].»(ص43)
🔅 سیستم حاکم بر نظام دیکتاتوری نیز عملکرد جالبی دارد. بازوان آن به درستی می‌دانند چه باید بکنند و چه نباید! اینان اولویت‌ها را می‌شناسند حتا برکات دشمن خارجی را می‌دانند؛ از آن‌رو برایشان قبل از هر چیز سرکوب مخالفان داخلی اهمیت دارد: 
چون تا وقتی دشمن داخلی ضعیف و پراکنده است، کاری که دشمن خارجی می‌کند مهم نیست. بگذار ایالات متحده تا می‌تواند هوار بزند، اوآاس جفتک بپراکند، ونزوئلا و کاستاریکا جیغ و داد راه بیاندازند. هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند. در واقع با این کارهاشان باعث می‌شوند مردم دومینیکن عین یک مشتِ بسته دور رئیس جمع شوند.»(صص65و66)
🔅 همین دستگاه مخوف با ماشین تبلیغاتی‌یی که در اختیار دارد سرکوب و کشتار مخالفان و حتا سینه‌زنان زیر عَلَمش را تنها به دلیل مصلحت! برعکس جلوه می‌دهد و بازماندگانشان را هزاران بار می‌کشد! دیکتاتور دانسته به کشتگان و بازماندگان آن‌ها نیشخند می‌زند! « این بخشی از ملودرامی بود که سخت باب طبع تروخیو بود، چیزی اضافی که دیکتاتور بر سر جنایتش می‌گذاشت، نیشخندی به دنبال اعمال فاجعه بار که شالوده‌ی حکومتش بود.»(ص145)
دیکتاتور از هیچ بی شرمیی ابایی ندارد. برای او مقدس یعنی قدرت، و هیچ کس جز او حق تقدیس شدن ندارد: 
«وقتی عالی‌جناب پانال درس روز را از روی کتاب مقدس می‌خواند یک دسته فاحشه‌ی نیمه عریان با آرایش غلیظ به کلیسا ریختند و پیش چشم‌های حیرت‌زده‌ی نمازگزان به طرف جایگاه خطابه رفتند و هرچه از دهانشان درآمد نثار اسقف سالخورده کردند و به او تهمت زدند که پدرِ بچه‌های آن‌هاست و انحراف جنسی دارد.»(ص290)
«این از آن رسم و راه‌های رژیم بود که کفر سالوادور را در می‌آورد. یعنی اذیت و آزار خانواده‌ی کسانی که می‌خواست کیفر بدهد؛ انتقام گرفتن از پدر و مادر، بچه‌ها، برادر و خواهر، مصادره‌ی هرچه داشتند و زندانی کردن آن‌ها و اخراج از کار.»(ص295)
🔅 از نگاه همه‌ی دیکتاتورها هم‌چون دیکتاتور دومینیکن بی‌اعتمادترین آدم‌ها، نویسندگان و روشنفکران هستند! نکته‌یی که همواره تروخیو نیز آن‌را اعلام می‌کرد:
🔅 در خلال داستان با علل ماندگاری دیکتاتورها آشنا می‌شویم. این‌که چگونه اینان با این‌همه جنایت هم‌چنان برای خیلی خواستنی می‌شوند! علت کجاست که مردم یک آقابالاسر را به آزادی خویش ترجیح می‌دهند؟ «چطور میلیون‌ها آدم، له شده زیر بار تبلیغات و نبود اطلاعات، خو کرده به توحش، به زور تلقین و انزوا، محروم از اراده‌ی آزاد و حتا از کنجکاوی، به سبب ترس و عادت به بردگی و چاپلوسی، قادر بودند تروخیو را پرستش کنند...»(ص89) چطور برخی بعد از مرگش هم‌چنان در حسرت آن‌روزها و اسارت خویش ناله می‌کنند!
🔅 سوآل دیگر، از برخی هم‌پیالگان حکومت، هم‌چون پدر اورانیا و اینک لگد مال شده از سوی دیکتاتور تروخیو است، که چگونه هم‌چنان مسحور او دم بر نمی‌آوردند، اورانیا به پدرش می‌گوید:
 «یعنی تو و [...] واقعا خوشتان می‌آمد که به گُه بکشانندتان. فکر می‌کنم تروخیو یک جور استعداد مازوخیستی را از ته و توی روح‌تان بیرون کشیده بود، فکر می‌کنم شما آدم‌هایی بودید که برای ارضا شدن می‌بایست تف به رویتان بیاندازند، خوار و ذلیل‌تان بکنند.»(ص91)
🔅 چون ذات دیکتاتوری با ترس در‌آمیخته، این خصلت به کارگزارانش هم سرایت می‌کند. این‌که چرا نزدیکان دیکتاتور دومینیکن عمدتا در خارج از کشور دست به سرمایه‌گذاری می‌زدند به این جمله‌ی ظریف در سوربز مرتبط است که می‌گوید: «همه‌شان ته تهِ دلشان از این می‌ترسند که رژیم یک روز سقوط کند.»(ص200) و نفرتی که از راس دستگاه پراکنده می‌شود در عُمالش نیز بازتولید می‌شود و اگر نه آشکارا ولی در نهان همان‌ها این حس را نسبت به دیکتاتور و آرمان‌هایش پیدا می‌کنند... این‌گونه دیگر عجیب نخواهد بود که از دهان نزدیک‌ترین عناصر نظام بشنویم: «مگر آن آرمان‌های مرده چه قدر دیگر نفس می‌کشد.»(ص324)
🔅 اما آن‌چه مدام رعشه‌هایی بر نظام دیکتاتوری می‌اندازد، باورناپذیرهایی است که چندصباحی یک بار دیکتاتور با آن مواجه می‌شود. مثلا این خبری که یک باره تروخیو را به فکر فرو برد بی‌آن‌که تغییری در رفتارش ایجاد کند:
 «تروخیو پاک یکه خورده بود؛ مگر می‌شد بچه‌ها، نوه‌ها، برادرزاده‌ها و خواهرزاده‌ی کسانی که بیشتر از هرکس از رژیم نفع می‌بردند بر ضد او توطئه بچینند؟»(ص216)
🔅 نویسنده با دیدی جامع‌نگر به وضعیت مخالفان و خواب و خیال‌هایی که بعد از کشتن تروخیو در سر می‌پروراندند نیز اشاره دارد. این‌که هدفشان تنها کشتن است و بس! «به این نتیجه رسیده [بودند] که تنها راهِ رهایی از این جبّاریت، کشتن جبار است.» (ص210) این‌که روحیه‌ی جامعه و زیردستان را نشناخته در خیال‌پردازی‌های خویش غرق‌اند و اتفاقا همواره آن‌چه پیش می‌آید برعکس آمال و آرزوهایشان است! 
همان دید، از وضع جامعه‌ی توده‌وار و عقب‌مانده و رذل نیز غافل نیست و این‌که چگونه ماشین سرکوب با کمک مردمانش کشتارش را چند برابر می‌کند! بنگیرید به داستان کشتار هائیتی‌ها:
«ژنرالیسیمو (تروخیو) شوخی کنان گفت: "تو خودت چند نفر را کُشتی؟" [...] افسر تنومند که یکه خورده بود لبخندش بدل به اخم شد [...] حالا همه‌ی تقصیرها را به گردن ما می‌اندازند. دروغ، یک مشت دروغ. ارتش دستورها را اجرا کرد. ما اول غیرقانونی‌ها را از بقیه جدا کردیم اما مردم نمی‌گذاشتند کارمان را بکنیم. همه افتاده بودند به شکار هائیتی‌ها. کشاورزها، دکان‌دارها و مقامات شهر همه‌شان مخفی‌گاهایشان را نشان‌مان می‌دادند و خودشان هم آن‌ها را دار می‌زدند و زیر مشت و لگد می‌کشتندشان.»(ص267)
رسات فوق انسانی چیزی نیست جز توجیه دیکتاتوری! اما ماریو بارگاس یوسا باز در تمنای زندگی است. او در پی جامعه‌یی است که بشود با آرامش زندگیی کاملا طبیعی داشت. جایی که دیگر حسرت نداشتن "مملکت" در آن وجود نداشته باشد! و آدمی را به "صحرای خشک" تبدیل نکند! آن‌گونه که اورانیا می‌خواست...


ماریو بارگاس یوساکتابخلاصه کتاب
۱
۱
مسعود قربانی
مسعود قربانی
کتاب بخوانیم ، اگر شده روزی یک سطر ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید