اصلن هفت، همین عددش خوشگل است. مثل یک بندباز که دارد سعی میکند نیوفتد. مثل یک پرنده که تو نقاشیهایمان میکشیدیم هفت که یعنی پرواز... . یا مثلا تو صف، که پاهایمان مثل هفت باز میکردیم که مثلا معرفت نشان بدهیم و برای رفیق خسته ی بامرام ولی همیشه خواب مانده مان، جا بگیریم. مثل پلیور یقه هفت مردانه که آخر مردانگی بود، پوشیدنش و البته اگر با پیراهن سفید، ابتدای دلبری... . یا حتی نشان تمثال بی مثال بستنی قیفی وقتی مهمان ناخوانده بابایی میشدی که از سرکوچه میدیدی دارد از سرکار می آید...
هفت را خیلی وقته که دوست دارم... اصلن قدمت دوست داشتنش، به قدمت وجود داشتنم است. آن وقتی که در هفتادمین سال قرن و در هفتمین ماه سال، برای اولین بار، روی ماه مامانم را دیدم!
و حتی امسال که در هفتمین ماه به ویرگول قدم گذاشتم...
تقارن این هفت دوست داشتنی با تمام اتفاقات این ماه از امسال را به فال خیلی خیلی نیک میگیرم....
برایم بگوئید کدام عدد، قلب شما را میتواند به تپش عاشقانه تر اصرار کند؟