
کمدی در ذات خود شریف است. هنر خلق خنده، آن هم در روزگاری که خندیدن بدل به امری مجرمانه شده، کاریست جسورانه. اما آنچه امروز در سینمای ایران با عنوان کمدی روی پرده میرود، نه طنز است و نه حتی سرگرمی سالم؛ بلکه ترکیبی سطحی، توهینآمیز و تحقیرکننده از تحقیر زن، فانتزیهای جنسی، و کپیکاری از محتواهای وایرال فضای مجازی است.
در اغلب کمدیهای ایرانی دهۀ اخیر، دیگر اثری از سناریوی منسجم، شخصیتپردازی چندلایه یا موقعیتهای خلاقانه طنزآمیز نمیبینیم. هرآنچه نوشته میشود، با یک هدف ساخته میشود:
«از دل فیلم باید سکانسی دربیاید که در تیکتاک و اینستاگرام بترکاند.»
همین وسواس برای دیده شدنِ سریع و ارزان، ساختار فیلم را به سمت مجموعهای از بریدههای بیربط هل داده است. دیالوگهایی که از شوخیهای توییتر کپی شدهاند، تیپهایی که شخصیت نیستند بلکه هشتگاند، و موقعیتهایی که نه برای خنداندن، بلکه برای تحریک کلیک طراحی شدهاند.
مد شده که فیلمها را در قالب کابارههای رنگارنگ و لوکیشنهای بازسازیشده پیش از انقلاب تولید کنند. نمایشهای آبکی از رقص، لباسهای پر زرقوبرق، و موسیقی پاپ دهه پنجاهی قرار است بار طنز فیلم را بر دوش بکشند. اما پشت این لعابِ نور و موسیقی، نه قصهای هست و نه دغدغهای برای روایت. فیلمسازان فکر میکنند نوستالژی برای پیش از انقلاب، بهتنهایی خنداندن کافیست؛ اما این صرفاً یک فریب ارزانقیمت است که شأن مخاطب را نادیده میگیرد.
در سینمای کمدی ایران، زنان غالباً نه شخصیتاند، نه بازیگر، نه حتی کاراکتر؛ بلکه ابژهای هستند برای کنایههای جنسی، شوخیهای ردهپایین، و طراحی صحنههای اغواگرانهای که با سانسور شدید روبهروست. نتیجه چیست؟
زنی که در ظاهر محجبه است، اما در عمل تنها کاربردش چشمچرانی بصری و ابزاری برای تحریک مخاطب است.
این تضاد، نه تنها ضدزن و جنسیتزده است، بلکه بهشدت مضحک و ریاکارانه نیز هست. در عین حال که فیلمها ادعای انقلابی بودن دارند، با همان زبانِ واپسمانده و شیوارکننده، زن را در چهارچوبهای سنتی تحقیر میکنند.
طنز اجتماعی قرار بود آیینهای باشد برای جامعه؛ اما امروز، فیلمهای کمدی تبدیل شدهاند به کاریکاتوری بیارزش از طبقه متوسط و فرودست، پر از توهین، تحقیر و بیمزگی. شوخیهای جنسی، پچپچهای زیرزبان، تکهپرانیهای مبتذل و تقلید از محتواهای بیارزش فضای مجازی، جای هرگونه خلاقیت را گرفتهاند. گویی کارگردان به جای فیلمنامه، کانالهای شاخ اینستاگرامی را مرور کرده و همان را سر صحنه آورده است.
پاسخ ساده است: سود. این فیلمها، با کمترین هزینه تولید، بیشترین سود را از فروش در گیشه، ویو در پلتفرمهای آنلاین و وایرال شدن در سوشالمدیا بهدست میآورند. ترجیح پول بر کیفیت هنری، این چرخه را تقویت کردهاند.
از سوی دیگر، مخاطبی که انتخابهای باکیفیت ندارد، ناچار به تماشای همین محصولات است و آرامآرام معیار خود را با سطح این تولیدات تنظیم میکند. نتیجه؟ سقوط سلیقه عمومی، مرگ طنز فاخر و تحقیر فرهنگ.
اگر روزی، کارگردانی چون مهرجویی با «اجارهنشینها» یا بیضایی با «شبح کژدم» توانستند لبخند را با تفکر پیوند بزنند، امروز خنداندن در سینمای ایران تبدیل به یک بیزینس بیمغز شده که با شهوت دیدهشدن گره خورده است.
سینمای کمدی امروز ایران، نه جسارت اجتماعی دارد، نه خلاقیت زیباییشناسانه، نه جسارت نقد، نه انسانیت. تنها چیزی که دارد، چند چهره مشهور اینستاگرامی، چند دیالوگ جنسی، مقداری نوستالژی ارزان و چاشنی ابتذال است.
و شاید وقت آن رسیده که صادقانه بپرسیم: آیا ما هنوز «میخندیم» یا فقط داریم به زوال فرهنگمان نگاه میکنیم؟