ویرگول
ورودثبت نام
معصومه اوحدی
معصومه اوحدیجامعه‌شناسی خوانده‌ام، اما مسیر شغلی‌ام در بازاریابی شکل گرفته؛ میان تحلیل و خلاقیت. دل‌مشغولی همیشگی‌ام اما هنر و تاریخ خیال‌انگیز آن است.
معصومه اوحدی
معصومه اوحدی
خواندن ۴ دقیقه·۴ ماه پیش

نقد فیلم زن و بچه؛ رنج به‌مثابه فرم، بحران به‌مثابه روایت

نقد فیلم زن و بچه
نقد فیلم زن و بچه

در «زن و بچه»، جدیدترین فیلم سعید روستایی، با اثری مواجهیم که به‌ظاهر می‌خواهد درباره قانون، اخلاق، و خلاهای قضایی حرف بزند؛ اما در عمل به بیانیه‌ای آشفته، دور از واقعیت و فرساینده بدل می‌شود که بیش از آن‌که چیزی را نقد کند، فقط تجربه‌ای سنگین و بی‌هویت از تماشای رنج ارائه می‌دهد.

تناقض بنیادین: قانون در برابر اخلاق

شاید تنها نقطه‌ای که بتوان به عنوان «مضمون» یا «مسئله» فیلم در نظر گرفت، همین تقابل بین «قانون» و «اخلاق» باشد. فیلم ظاهراً تلاش دارد نشان دهد که چگونه قانون، به‌رغم شکل صوری‌اش، همیشه اخلاقی نیست. چگونه قواعدی که قرار است عدالت را برقرار کنند، خود می‌توانند منجر به بی‌عدالتی، خشونت و حتی مرگ شوند.

اما این تقابل نه در دل یک روایت انسانی، بلکه در دل بحرانی تصنعی شکل گرفته. در واقع، «زن و بچه» تلاش می‌کند تا ساختارهای رسمی را نقد کند، ولی چنان در اغراق، نمایش سطحی رنج، و خلق موقعیت‌های غیرقابل باور غرق می‌شود که مخاطب نمی‌تواند به‌راستی با این نقد همراه شود. نه قانون باورپذیر است، نه موقعیت‌هایش، و نه حتی شخصیت‌هایی که قربانی آن‌ها هستند.

از واقعیت، دورتر از همیشه

فیلم به‌طرز غریبی از واقعیت اجتماعی ایران فاصله دارد. نه فقط به‌خاطر موقعیت‌هایی که از شدت درام، غیرواقعی شده‌اند، بلکه به‌خاطر نحوه تصویرسازی از نهادهایی مثل مدرسه، خانواده، یا بیمارستان. مدرسه در این فیلم بیش‌تر شبیه زندان امنیتی به‌نظر می‌رسد؛ با مقررات غیرقابل باور، مدیران خشن، و تنبیه‌هایی که نه در سیستم آموزشی ایران، که در هیچ کجای جهان مدرن امروز جایی ندارند.

در سطح خانواده هم فیلم شکست می‌خورد. روابط میان خواهرها، میان مادر و فرزند، یا حتی میان مهناز با دیگر اعضای جامعه‌اش، کاملاً تخت و بی‌پشتوانه‌اند. فیلم از ایجاد عواطف پایدار در روابط انسانی عاجز است. هیچ گفت‌وگویی بین خواهرها یا مادر و فرزند به یاد نمی‌ماند. ما نمی‌دانیم مهناز دقیقاً چه کسی‌ست، چه گذشته‌ای دارد، چرا این‌چنین منفعلانه عمل می‌کند و چرا در مسیر نابودی شخصی‌اش، هیچ تلاشی برای بازیابی قدرت نمی‌کند.

شخصیت‌ها؛ تهی از هویت و روان

کاراکترها در این فیلم نه شخصیت‌اند، نه تیپ، نه حتی ابزار روایت. آن‌ها صرفاً «حامل بلا» هستند. «مهناز» فقط در رنج می‌سوزد. علیار فقط ناتوان است. مردها یا بی‌مسئولیت‌اند یا خشن یا هر دو. هیچ‌کس خواسته ندارد، تحول ندارد، حتی مکث و سکوتی که چیزی را نشان دهد، وجود ندارد. همه‌چیز در فیلم از بیرون تحمیل شده؛ نه کنش از دل شخصیت‌ها برمی‌خیزد، نه بحران از منطق روابط شکل گرفته.

کاراکترها در فضایی از جهان منفصل شده‌اند. در این فضا نه باورپذیری هست، نه هم‌ذات‌پنداری، و نه حتی خشمی که بتواند تماشاگر را درگیر کند. آنچه باقی می‌ماند، فقط ملال است و میل به رهایی از این شکنجه روایی.

روایتِ بدون ریشه

فیلم نه شروع دارد، نه نقطۀ اوج، نه پایان. ساختار روایی به‌جای گره‌افکنی، فقط دچار فروریزش است. روایت درجا می‌زند. نه چیزی به شخصیت‌ها اضافه می‌شود، نه چیزی از آن‌ها کم. رویدادها پشت سر هم می‌آیند، اما نه علت دارند، نه پیامد. این بی‌ساختاری در سینمای مولف می‌تواند به یک بیانیه فرمال بدل شود، اما در «زن و بچه» چیزی جز فقدان کنترل بر روایت نیست.

روستایی بارها نشان داده بود که می‌تواند داستانی منسجم از طبقه، بحران و اخلاق شخصی بسازد. اما این بار، هرچه ساخته، شبیه چرکنویس است. گویی نه کارگردان، که شخصیتی سردرگم پشت دوربین ایستاده و فقط «رنج» را ثبت می‌کند، بی‌آن‌که بفهمد چرا.

تصویر مرگ، تصویر بلا

مرگ در این فیلم، همانند سایر عناصرش، بدون وزن است. نه مرگ شخصیتی باعث تغییر در دیگری می‌شود، نه فضای سوگ دارد، نه حتی سکوت و تأملی ایجاد می‌کند. مرگ‌ها فقط رخ می‌دهند؛ مثل عبور یک اتوبوس در پس‌زمینه. هیچ‌کس گریه نمی‌کند، یا اگر می‌کند، تماشاگر به او نمی‌پیوندد. هیچ‌کس سوگواری نمی‌کند. حتی تروما هم نمایش داده نمی‌شود. همه‌چیز خاموش، بی‌روح و عقیم است.

ازدواج هم به‌شکلی بیمارگون در روایت گنجانده شده. نه عاشقانه‌ای هست، نه انتخابی، نه حتی کنشی انسانی. فیلم حتی این‌قدر جسارت ندارد که بپرسد این ازدواج چرا رخ می‌دهد و چه تبعاتی دارد. فقط یک تصمیم می‌افتد و مثل بقیه اجزای فیلم، نه از بطن روایت، که از بیرون به آن تحمیل می‌شود.

صدا، تصویر، فرم: تکه‌پاره و خام

تکنیک فیلم نیز شکست‌خورده است. قاب‌بندی‌ها پر از سردرگمی‌اند. نورپردازی یا بیش از حد تخت و بی‌جان است، یا پر از سایه‌های مزاحم. صداگذاری هم آشفته است. میزانسن‌ها سرد، فضاها تصادفی و طراحی صحنه بی‌هویت. اگر بگوییم تصویر چیزی درباره جهان فیلم به ما می‌گوید، این‌جا تصویر فقط آزاردهنده است.

دوربین گاهی از روی بی‌حوصلگی حرکتی می‌کند، گاهی آن‌قدر ساکن است که به نظر می‌رسد اصلاً کارگردانی در کار نیست. تدوین هم کمکی به روایت نمی‌کند. هیچ ضرباهنگی در کار نیست. فقط یک سرریز آشفتگی داریم؛ همان‌قدر که قصه آشفته است، فرم هم هست.

نتیجه‌گیری: فیلمی که خودش نمی‌داند چه می‌خواهد!

«زن و بچه» در ظاهر می‌خواهد نقد کند: نظام قضایی، اخلاق رسمی، جای خالی قانون‌های کارآمد، خشونت پنهان در ساختارها. اما برای این نقد، نه ابزار دارد، نه لحن، نه جهان. در نهایت، تماشاگر با اثری مواجه است که هیچ‌چیز نمی‌سازد. فقط رنج تولید می‌کند، آن هم نه از جنس دراماتیک، بلکه از نوع روانی، و آن هم نه بر شخصیت، که بر تماشاگر.

روستایی در «زن و بچه» بیش از آن‌که فیلم ساخته باشد، یک تمرین شکست‌خورده در رنج‌نمایی تحویل داده. فیلمی که نه مخاطب را به فکر وامی‌دارد، نه او را به یاد کسی یا چیزی می‌اندازد. فقط او را فرسوده می‌کند، و وقتی تیتراژ پایانی بالا می‌آید، تنها چیزی که باقی مانده، یک نفس راحت است: بالاخره تمام شد.

نقد فیلمسعید روستاییپریناز ایزدیار
۶
۴
معصومه اوحدی
معصومه اوحدی
جامعه‌شناسی خوانده‌ام، اما مسیر شغلی‌ام در بازاریابی شکل گرفته؛ میان تحلیل و خلاقیت. دل‌مشغولی همیشگی‌ام اما هنر و تاریخ خیال‌انگیز آن است.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید