جیمز کامرون، فیلمساز، کارگردان، فیلمنامهنویس، تدوینگر، طراح تولید، مدیر تولید و فعال محیط زیست کانادایی است. کامرون در 17 اوت سال 1954 در شهر کَپِسکِیسینگِ ایالت آنتِریو به دنیا آمد؛ با خانوادهاش به کالیفرنیا نقل مکان کرد و در کالجِ فولرتون به تحصیل در رشتهی فیزیک مشغول شد. البته، این قبل از آن بود که در سال 1977، فیلم «جنگ ستارگان» را ببیند--- این فیلم، او را به شغل فیلمسازی علاقهمند کرد. جیمز در 24 سالگی، اولین فیلمش را کارگردانی کرد--- فیلمی علمی-تخیلی به نام «زینوجِنسیس» که بودجهی ساختش 20000 دلار بود. این فیلم درهای مشاغل متعددی را در صنعت سرگرمی به روی او باز کرد: جیمز به عنوان مدلساز، کارگردان هنری، هنرمند جلوههای ویژه، و طراح تولید، کار میکرد.
جیمز به خاطر موفقیت در کارگردانی فیلمهای پرهزینهای مانند نابودگر2، تایتانیک، و آواتار معروف است. همهی این فیلمها رکورد گیشههای فروش فیلم را شکستند و مرزهای جلوههای ویژه را در صنعت سرگرمی جابهجا کردند. او در سال 1998 برای فیلم تایتانیک، برندهی جایزهی اسکارِ بهترین کارگردان(و در همان سال، برندهی جایزهی بهترین فیلم) شد و در سال 2010، دوباره جایزهی بهترین کارگردان را برای فیلم آواتار، دریافت کرد.
موفقیتش در فیلم آواتار، او را به فعالِ صریح و رکگوی محیط زیست--- بهویژه در رابطه با تلاش برای حفاظت از جنگلهای استوایی آمازون--- تبدیل کرد. کامرون چندین مستند هم بر اساس کاوشهایش در اعماق دریا ساخته است--- از جمله، اشباحِ غوطهور(2003) و بیگانگانِ اعماق دریا(2005). جیمز با همکاری چند نفر، سه شرکت فیلمسازی تأسیس کرد؛ او پژوهشگر و کاوشگرِ دریاییِ نشنال جئوگرافیک هم هست.
جیمز کامرون بیش از 40 سال است که با بازیگران همکاری میکند. این هم فقط چند تا از توصیههای ارزشمندش در رابطه با همکاری با هنرپیشههای معروف:
بازیگری را انتخاب کنید که اجرایی غیرقابل انتظاری را به شما ارایه میدهد. جیمز، انتخاب بازیگر را «پروسهای اسرارآمیز و شگفتانگیز» مینامد که در طی آن، شخصیتهای فیلمنامهی شما--- که تا الان فقط در ذهنتان زنده بودهاند--- دوباره همگی به دنیا میآیند و زنده میشوند. او میگوید: "بازیگر قرار است آن شخصیت را به چالش بکشد و این چالش برای شما به عنوان فیلمساز باید مثبت باشد. در واقع، باید کسی را انتخاب کنید که اجرایی را به شما نشان دهد که انتظارش را نداشتید--- اجرایی که نه تنها مظهرِ آن چه در ذهن دارید باشد، بلکه بتواند شما را کمی به چالش هم بکشد." جیمز در ادامه میگوید که اکنون بیشتر از زمانی که کار فیلمسازی و کارگردانی را شروع کرد، به پروسهی انتخاب بازیگر بها میدهد. "وقتی برمیگردم و به فیلمهای خودم نگاه میکنم، با خود میگویم ’آن فیلم با بازی یک هنرپیشهی دیگر چهطور میتوانست موفق شود؟‘"
به هر بازیگری از دریچهی ارتعاشِ منحصر به فردش توجه کنید. جیمز پیشنهاد میدهد که پیش از انتخاب نهایی یک بازیگر، سعی کنید او را بشناسید تا بتوانید تخمین بزنید که چگونه و تا چه اندازه با یکدیگر همکاری خواهید کرد. او قبل از صحبت راجع به این که هر بازیگری ارتعاش منحصر به فرد خودش را دارد، میگوید: "یکی از مواردی که دنبالش هستم، این است که آیا یک رابطهی بده-بستان وجود دارد؟ بعضی از بازیگران خیلی آماده هستند؛ عدهای از آنها به روی صحنه میآیند و میگویند ’من را راهنمایی کن و راه را نشانم بده.‘ بعضی از بازیگران نیاز دارند که از آنها زیاد تعریف و تمجید شود، عدهای به تعریف و تمجید هیچ علاقهای ندارند... بیشتر بازیگران دارای ترکیبی از اعتمادبهنفس و ضعف هستند. شما باید به این مسئله توجه کنید که: آنها دارند چه ارتعاشی را دریافت میکنند و چه ارتعاشی را از خود ساطع میکنند؟"
خودتان را جای بازیگرتان بگذارید. بخشی از توانایی کارگردانی و هدایت یک بازیگر، این است که واقعاً درک کنیم آنها دارند از کجا میآیند. جیمز میگوید: "من هر فیلمسازِ مشتاق و بلندپروازی را ترغیب میکنم که جلوی دوربین برود، در کارگاه بازیگری شرکت کند، درک کند که عریان ایستادن در جلوی چشم هزاران نفر، چه حسی دارد، و از نادرستی این تصور آگاه باشد: هنرپیشههای طراز اول قرار است وارد صحنه شوند و از خودشان محافظت کنند." وقتی سر صحنهی فیلم، انگیزههای شخصیتِ داستان را برای بازیگر توضیح میدهید، درصدد آن هستید که بتوانید خودتان را به جای بازیگر بگذارید. این کار میتواند شما را به کارگردان بهتری تبدیل کند.
سرِ تمرین، رابطهی دوستانه ایجاد کنید. جیمز طرفدارِ پروپاقرصِ تمرینهایی نیست که در آنها هر ریزهکاری و نکتهی جزئیِ فیلمنامه، مو به مو اجرا شود. در عوض، او به تمرینها به چشم یک کارگاه آموزشی نگاه میکند. "من دوست دارم تمرین کنیم تا بتوانیم راجع به ایدهها حرف بزنیم--- نه این که آنها را زندانی کنیم بلکه آن ایدهها را روی صحنه بیاوریم." در این رابطه، مثالی را از فیلم تایتانیک، میآورد که کیت وینسلت در طول تمرینها پیشنهاد داد به جای این که طبق فیلمنامه، شخصیتِ رُز با سنجاقِ کلاهش صورت نامزدش را زخمی کند، روی صورت او تُف بیندازد. جیمز میگوید: "پیشنهادِ بسیار عالی و استادانهای بود زیرا برگشت به صحنهی قبلیِ فیلم بود. بیچاره بیلی زین، اصلاً از تمرینِ آن صحنه خوشش نیامد--- صحنهای که 50 بار تکرار شد و یک عالمه خلط روی صورتش پاشید--- اما به نظر من، آن پیشنهاد، صحنهی زیبا و ماندگاری را خلق کرد."
آماده باشید که پلانهای خود را از پنجره دور بریزید. هر صحنهی فیلمبرداری، دقیقاً شبیه آنچه در فیلمنامهی شماست، در نمیآید. ممکن است ایدههای متفاوتی شکل بگیرند، شاید شخصیتها تغییر کنند، یا احتمال دارد تمام صحنهها نیاز به بازنویسی داشته باشند. شما باید با بازیگرانتان همکاری و به حرفهایشان گوش کنید. "بازیگران متنفرند که کارگردانان بگویند ’بله، ولی صحنهی فیلم فقط وقتی خوب در میآید که قدمزنان از اینجا به آنجا بروی.‘ آن موقع، بازیگر میگوید ’خب، چرا دارم قدمزنان به آنطرف میروم؟‘ و این، سؤالِ منطقی و درستی است." از تأکیدِ بیش از حد روی نمایش یک صحنه به روش خاص خودتان، خودداری کنید. آن را صحنهای قابل تغییر در نظر بگیرید. "باید برای این موارد آماده باشید: دور ریختن تعصبها و پیشفرضها، دور انداختن فیلمنامههای مصور و شرح صحنههای داستان، و تغییرِ اصلیترین انتخاب و تصمیم."
بدانید از چه چیزی باید محافظت کنید و چه چیزی را میتوانید تغییر دهید. ممکن است صحنههای خاصی از فیلمنامه، بر حسب نیاز تغییر داده شوند اما شاید صحنههای دیگر باید طبق فیلمنامه پیش بروند. اگرچه همکاری با دیگران، به دنیای فیلم شما جان میبخشد، اما شما میخواهید از آن بخشهای تصورتان که غیرقابل بحث و گفتگوناپذیر است، محافظت کنید. جیمز میگوید: "بگذارید تصور کنیم یک بازیگر، یک سطر فیلمنامه را تغییر میدهد اما آن سطر بعداً در جایی که کسی آن را مو به مو تکرار میکند، بازتاب دارد. باید به بازیگر بگویید ’لطفاً این سطر را همانطور که در فیلمنامه نوشته شده است، بازگو کن چون قرار است در پرده سوم، این سطر بازتاب داشته باشد.‘ برای آنها بسیار سودمندتر است که بدانند چرا سعی دارید کاری را انجام دهید."